اين چراغ اكنون دگر بي روغن است
ديده تا يا راي ديدن داشت ديد
نمایش نسخه قابل چاپ
اين چراغ اكنون دگر بي روغن است
ديده تا يا راي ديدن داشت ديد
بر ان حلقه كه كس بر در نكوبيد
بران در كه ش كسي نگشود ديگر
بران پله كه بر جا مانده خاموش
كس اش ننهاده ديري پاي بر سر
كوه با نخستين سنگ ها اغاز مي شود
و انسان با نخستين درد
در من زنداني ي ستم گري بود
نه در خيال كه رويا روي مي بينم
سالياني بار اور را كه اغاز خواهم كرد
عاقبت او ظهور خواهـــــــــــد کرد :72:
خاک را غرق نور خواهد کرد
روزی از این کویر،این برهـــــــــوت
ابر رحمت عبور خواهــد کرد
دل مارا که خشک و پژمرده است
همــــچو باغ بلور خواهد کرد
آه می آید او که لبخنــــــــــــــدش
عاشقان را صبـــور خواهد کرد
سینه ها را ز کینه خواهد شست
غصه ها را بدور خواهـــــد کرد
آه سوگند میـــــــــــــــخورم ایدل
عاقبت او ظهور خواهــــــد کرد:72:
شنيدم كه در وقت نزع روان
بهر مز چنين گفت نوشيروان
كه خاطر نگهدار درويش باش
نه دربند اسايش خويش باش
نگه كن كه چون كرد بي هيچ حاجت
به جان سبك جفت جسم گران را
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش ،؛، هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست
گر بیفروزیش رقص شعله اش تا هر کران پیداست
ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
باباطاهر