نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
نمایش نسخه قابل چاپ
نیمه شب گهواره ها آرام می جنبند
بی خبر از کوچ درد آلود انسانها
این زمان نشسته بی تو با خدا
آنکه با تو بود و با خدا نبود
می کند هوای گریه های تلخ
آنکه خنده از لبش جدا نبود
ديگرم گرمي نمي بخشي عشق اي خورشيد يخ بسته
سينه ام درياي نوميدي ست خسته ام از عشق هم خسته
همین که فرصتی شد یاد من باش
سکوتی خسته ام، فریاد من باش
شکر ایزد که میان من واو صلح افتاد
صوفیان رقص کنان ساغر شکرانه زدند
دارم از چشات مي خونم باورش سخته هنوزم
تو نباشي توي شعرام من ديگه از كي بخونم
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو ،باده و دفتر جایی
دل که آیینهی شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن راعی
این نسخه ی اصلاح شده اش هست، پارمیس
در گوشه ی سلامت مستور کی توان بود
تا نر گس تو گوید با ما رموز هستی
اینم جوابش
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو ،باده و دفتر جایی
دل که آیینهی شاهیست غباری دارد
از خدا میطلبم صحبت روشن راعی
مهاجر عزيز متوجه منظورتون نشدم
-----------------------
يه روز خيمه زدي تو سرنوشتم
منم از عاشقيم واست نوشتم
گمون كردي هنوز پر شر و شورم
هنوز عاشقم و خيلي صبورم
من چه گویم که تو را نازکی طبع لطیف
تا به حدیست که آهسته دعا نتوان کرد
---------------------------
مسئله ی خاصی نبود یک اشتباه قافیه ای بو