ما با می و مستی سر تقوا داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دینی و دین هر دو با هم جمع شوند
این است که ما نه دین و نه دنیا داریم
نمایش نسخه قابل چاپ
ما با می و مستی سر تقوا داریم
دنیا طلبیم و میل عقبی داریم
کی دینی و دین هر دو با هم جمع شوند
این است که ما نه دین و نه دنیا داریم
مرا به كشتي باده در افكن ساقي
كه گفته اند نكويي كن و در آب انداز
ز كوي ميكده برگشته ام ز راه خطا
مرا دگر ز كرم با ره صواب انداز
زان یار دلنوازم، شکریست با شکایت
گر نکته دانی عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
یارب مباد کس را مخدودم بی عنایت
تو كه كيميا فروشي نظري به قلب ما كن
كه بضاعتي نداريم و فكنده ايم دامي
یا رب تو آشنا را مهلت ده و سلامت
چندان که بازبیند دیدار آشنا را
نه ملک پادشا را در چشم خوبرویان
وقعیست ای برادر نه زهد پارسا را
ای کاش برفتادی برقع ز روی لیلی
تا مدعی نماندی مجنون مبتلا را
اي غايب از نظر به خدا ميسپارمت
جانم بسوختي و به دل دوست دارمت
تا دامن كفن نكشم زير پاي خاك
باور مكن كه دست ز دامن بدارمت
تو را من چشم در راهم شباهنگام
كه میگيرند در شاخ تلاجن سايهها رنگ سياهی
وزان دلخستگانت راست اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم
ما و لیلی همسفر بودیم در وادی عشق
او به مطلب ها رسید و ما هنوز آوراه ایم
مائیم و می و مطرب و این کنج خراب
جان و دل و جام و جامه در رهن شراب
فارغ ز امید رحمت و بیم عذاب
آزاد زخاک و باد و از آتش وآب
با یاد روی او نفس آتشین خوش است
هر کس که لاف مهر زند اینچنین خوش است
عشقی که رفته رفته جنون آورد چه سود ؟
دیوانه گشتن در نظر اولین خوش است