ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آینه رویان آه از دلت آه
نمایش نسخه قابل چاپ
ما را به رندی افسانه کردند
پیران جاهل شیخان گمراه
مهر تو عکسی بر ما نیفکند
آینه رویان آه از دلت آه
هر نكته ای كه گفتم در وصف آن شمایل ... هر كو شنید گفتا لله در قال
تحصیل عشق و رندی آسان نمود اول ... آخر بسوخت جانم در كسب این فضایل
لحظه به لحظه دم به دم می بده و بسوز غم
نوبت تست ای صنم دور توست ای قمر
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست..........آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود........در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
تیر دشمن دوز تو در حبس ترکش تا به چند تیغ عالم سوز تو شمع شبستان تا به کی؟
تیر از ترکش برآور تیغ بر کش از غلاف سر بیفکن خصم را با خصم احسان تا به کی؟
یکی پرسید اندوه تو از چیست؟
سبب ساز سکوت مبهمت کیست؟
برایش صادقانه مینویسم,برای آنکه باید باشد و نیست.....
تو نازک طبعی و طاقت نیاری
گرانی های مشتی دلق پوشان
نيفتاد آن كه مانند من افتاد
مرا افتادگي آزاد گي داد
دل میرود ز دستم؛صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد اشکارا
اي همه خوبي در آغوش شما............................قبلهي جانها بر و دوش شما
اي ز عشقت روح را آزارها.................................بر در تو عشق را بازارها