از رفتگان این راه دراز ؛باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز چیزی نگذاریم که نمی آیم باز
نمایش نسخه قابل چاپ
از رفتگان این راه دراز ؛باز آمده ای کو که به ما گوید راز
هان بر سر این دو راهه از روی نیاز چیزی نگذاریم که نمی آیم باز
زاهد غرور داشت، سلامت نبُرد راه
رند از ره دنیا به دارالسلام رفت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر دم از روی تو نقشی زندم راه خیال
با که گویم که در این پرده چه ها می بینم
منم آن جان که دی زادم ز عالم
جهان کهنه را بنیاد کردم
منم مومی که دعوی من این است
که من پولاد را پولاد کردم
من و باد صبا مسکین ، دو سرگردان بی حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوی گیسویت
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمیبرد خوابم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما پی تحصیل یار و یار در دل بوده است
حاصل تحصیل ما تحصیل حاصل بوده است
تا شدم حلقه به گوش در ميخانه عشق
هر دم آيد غمي از نو به مباركبادم