من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
نمایش نسخه قابل چاپ
من بی می ناب زیستن نتوانم
بی باده کشیده بار تن نتوانم
من بنده آن دمم که ساقی گوید
یک جام دگر بگیر و من نتوانم
ماراچه غم ار باده نباشد که دمی نیست
از عمر که با ناله ی مستانه نباشیم
نامیم ترا شمع مراد خود و ننگ است
گر زانکه به شیدایی پروانه نباشیم
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست
ترسم جنون غالب شود ، طغیان کند سودای تو
طوقم به گردن بر نهد ، عشق جنون فرمای تو
گر ز عشق تو سردفتر غرض ماییم
هزار دفتر و پیغام و گفت و گوش چه بود
دارم از لطف ازل ، فردوس طمع
گرچه دربانی میخانه فراوان کردم
این که پیرانه سرم صحبت یوسف بنواخت
اجر صبریست که در کلبه احزان کردم
ما چو خرابیم و خراباتییم
خیز قدح پر کن و پیش آر زود
این قدح از لطف نیاید به چشم
جسم نداند می جان آزمود
در بحر مائی و منی ، افتاده ام بیار
می تا خلاص بخشدم، از مائی و منی
ساقی بدست باش ، که غم در کمین ماست
مطرب نگاه دار ، همین ره که می زنی
یاران ز چه رو رشته الفت بگسستند
عهدی که روا بود دگر باره شکستند
:72:
دوش از مسجد سوی میخانه آمد پیر ما
چیست یاران طریقت بعد از این تدبیر ما