سلام انی عزیز،
اول اینکه، من ارادت خاصی به شما دارم...
در اینکه تجربه شما بیشتر از من هست، هیچ شکی ندارم...:72::72::72:
دوم، شاید من کمی زیاده روی کرده باشم...
اما میدونین آمار طلاق از کی بالا رفته؟!...
از وقتی که دخترای ما با انتظارات آنچنانی، اول از همه جیب آقا پسر یا اگه آقا پسر جیب نداشته باشه جیب باباش رو اندازه میگیرن...
از وقتی که با اینکه فرد دیگهای رو دوست دارن، به پسری بله میگن که شرایط مناسبی داره، اسمشم میذارن انتخاب با منطق، اما بعد شروع میکنن با فکر فرد دیگهای زندگی کردن، با مقایسه این پسر بدبخت...
میشه بپرسم، گناه یه پسر، تو این وضع خراب جامعه ما، چیه که میخواد ازدواج کنه؟ چون نمیخواد کثافت کاری بکنه، سرش رو میندازه پایین پا میشه میره خواستگاری؟
میشه بپرسم، گناه یکی مثل دوست من چیه که هنوز بعد از ۲ سال باید قرص اعصاب بخوره و اون خانوم هم راحت زندگیش رو بکنه؟
آها، الان گرفتم، چون مثل بقیه پا نشده بره تو خیابون با یکی رفیق بشه، همه چیز رو باهاش تجربه کنه و بعد شاید تازه بشینه تصمیم بگیره این طرف به درد ازدواج میخوره یا نه؟
چون مثل بقیه گرگ بارون دیده نشده، قبلا با ۴۰ تا دختر نبوده تا با یک ساعت حرف زدن بفهمه ته دل این خانوم چی میگذره؟
انی عزیز، هروقت فردی مثل این دوست ما هم کارش بعد از کلی کشمکش در ۲۵ سالگی، به داروی اعصاب و روانشناس و ...کشید، اونوقت میشه گفت چه پسر خوبی؟ چه پسر خوبی که تمام تلاشش رو برا حفظ زندگیش کرد؟:104::311:
کدوم زندگی انی جان؟ تلاش بیهوده در این مورد، نشونه هیچی نیست، البته از نظر من نشونه حماقته! مثل هل دادن دیوار میمونه...زور زدن برا چی؟ برا زندگی با کسی که هیچ علاقهای بهت نداره؟ برا کسی که با امید جدایی باهات ازدواج کرده؟
و بعد از این همه پیگیری حتی براش مهم نیست تو کجایی؟ براش لهٔ شدنت هیچ ارزشی نداره؟ داره زندگیش رو میکنه؟!
نگید که نه، اون خانوم هم حال خوشی نداره، که اگر نداشت، بعد از این همه مدت حداقل یه تماس تلفنی میگرفت...
بار کج به منزل نمیرسه، این خانوم، همونطور که دوستمون در این تاپیک گفت ایشون رو دوست نداره، که اگر دوست داشت، بعد از این همه مدت یه خبری میداد، یه حرکتی میکرد...
دوست داشتن زورکی نمیشه...
من به احساسات منفی ایشون بال و پر ندادم، نظر شخصی خودم رو گفتم و تاکید هم کردم که این نظر کارشناسانه نیست...:300:
نظرم همون هست که گفتم،
اگه این خانوم دوستش نداره، زور الکی نزنه، خودش رو الکی داغون نکنه،
طلاقش رو بده بره پی زندگیش...
عنوان تاپیک ایشون هست: `نمیخوام از دستش بدم`
میدونین چرا؟ چون احتمالا ایشون هم مثل من، مثل اون دوستم که کارش به داروی اعصاب کشیده و مثل خیلیهای دیگه، دلش آکبند بوده...
محبت کرده و به جاش چی گرفته؟!
چی رو نمیخواد از دست بده؟ چیزی رو که هیچوقت نداشته؟ عشق و محبتی که هیچوقت تجربه نکرده؟
به قول خود این خانوم، بخت ایشون از وقتی که کسی رو که دوست داشتن رفته خراب شده...
منتهی مشکل اینجا بوده که به بخت خراب خودشون راضی نبودن، بخت یه پسر ساده دیگه رو هم خراب کردن، زندگی یکی دیگه رو هم خراب کردن!!!
کامران