به سراغ من اگر مياييد نرم و آهسته بياييد
مبادا که ترک بردارد چيني نازک تنهايي من
نمایش نسخه قابل چاپ
به سراغ من اگر مياييد نرم و آهسته بياييد
مبادا که ترک بردارد چيني نازک تنهايي من
هنوز از عشق زخمي جا به جا روي تنش مانده است
چفيه اين مدال عاشقي بر گرد نش مانده است
دلش سر سبز تر از گلشن را از است اي مردم
چه غم از خارهايي كه ميان دامنش مانده است
نگاهش چون كبوتر از هجوم شهر مي ترسد
اميد اسمان در چشم هاي روشنش مانده است
اگر چه مي برد طوفان تمام خاطراتش را
نسيم كربلا در نازك پيراهنش مانده است
هنوز از زخم هايش هاي گريه مي ايد
ولي در چشم مردم نا به جا خنديد نش مانده است
در قمار زندگی عاقبت ما با ختیم
بس که تکخال محبت بر زمین انداختیم
----------------------------------------------------------
ما ولیلی هم سفر بودیم در وادی عشق
او به مطلب ها رسید و ما هنوز آواره ایم
دل کندم،چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است
ببین مرگ مرا درخویش که مرگ من تما شایی است
http://www.hamdardi.net/imgup/4203/1...4277bbcd01.gif
در تو چون روح گم می شوم اری پس از این
تا مرا مثل خودت دوست بداری پس از این
دستهایت را بی دغدغه باید با من ،
گوشه ی باغچه ی خانه بکاری پس از این
همه گفتند که عاشق نشو حالا که شدی
باید این مرحله را تاب بیاری پس از این
بهترین کار همین است که تو نیز چون من
همه را با خودشان وابگذاری پس از این
دست من رو شده و حال مرا هم خواندی
پس مرا باخته باید بشماری پس از این
برد باتوست همین!با لبخندی مغرور
میتوانی بنشینی به کناری پس از این
پیش از انی که من و تو سفر از خویش کنیم
عهد کن،باز مرا دوست بداری پس از این:47:
هر گاه که فکر ميکنم برخاسته ام پايم به جايي ميخورد و ميافتم
هر گاه که فکر ميکنم که برخاستن کاري است بس دشوار
بر ميخيزم وبه راهم ادامه ميدهم
حالا بعد از يک بار ديگر به زمين خوردن برخاسته ام
گرد و خاک را از لباسم پاک ميکنم
ساکم را بر ميدارم و به راه مي افتم
اين بار راهي را برميگزينم که تو در مسيرش نباشي
راهي که حتي جاي پايت را باد جارو کرده باشد وبويت را باران شسته باشد
ديگر وقتي که داري به زمين مي خوري به من تکيه نخواهي داد
اعتماد در رابطه با تو مفهوم خود را براي چندمين بار از دست داده است
و جايش را به ترديد داده است . دهانت بوي دروغ ميدهد
مي خواهم از تو متنفر باشم
به همين سادگي
سلام
بی عشق دو دیده ام خراب است هنوز
بی عشق دلم پر التهاب است هنوز
افسوس به رغم تمام کوشش من
بین دل و عشق شکراب است هنوز
سحرگه به راهی یکی پیر دیدم
سوی خاک خم گشته از ناتوانی
بگفتم چه گم کرده ای اندراین راه؟
بگفتا جوانی جوانی جوانی!
:72:
"دیباچه"
می خواهم
در زیر آسمان نشابور
چندان بلند و پاک
بخوانم که هیچ گاه
این خیل سیلو وار مگس ها
نتوانند
روی صدای من بنشینند
می خواهم
در مزرع ستاره زنم شخم
و بذرهای صاعقه را یک یک
با دستهای خویش بپاشم
وقتی حضور خود را دریافتم
دیدم تمام جاده ها از من
آغاز می شود
ای حاضران غایب از خود
ای شاهدان حادثه از دور
من عهد کرده ام
حتی اگرچه یک شب
رُم را
پس از نِرون
به تماشا روم - نِرون -
دیوانه ای که می خواهد
زنجیر را به گردن تندر درافکند
"شفیعی کدکنی"
:72::72:
از يكي حكم او جهان پر شد
عاشق و عشق و حاكم و محكوم
به كسي بر نخوره بر نخوره
من يكي پنجرمو ميبندم
اين همه پنجرهي باز بسه
من به قاب آينه ميخندم
به كسي بر نخوره بر نخوره
من يكي پيش خودم ميمونم
در شب بي كسي و بي حرفي
براي دل خودم ميخونم
خواب بودم بيدار شدم
آشتي كردم با خودم
***
به كسي چه اين صدا، اين حنجره مال منه
كي مثل من لحظههاشو زير آواز ميزنه
كي به جز من مي تونه خاطرههاشو بشمره
جز خود من كي به فكر موندن و سر رفتنه
به كسي بر نخوره بر نخوره
اگه تنهايي خوبي دارم
اگه از خلوت خود سرمستم
اگه چون پروانه بيآزارم
***
به كسي بر نخوره بر نخوره
اگه دستم پره عطر ياسه
اگه در پيله خود خوشبختم
كسي جز من منو نميشناسه
***
به كسي بر نخوره بر نخوره
اگه من اهل خراب آبادم
شجره نامه من مال منه
به کسی چه...من یکی ازادم