ز چشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر می شمارم
بدین شکرانه می بوسم لب جام
که کرد آگه ز راز روزگارم
نمایش نسخه قابل چاپ
ز چشم من بپرس اوضاع گردون
که شب تا روز اختر می شمارم
بدین شکرانه می بوسم لب جام
که کرد آگه ز راز روزگارم
:72:
ماجرای من و معشوق مرا پایان نیست
هرچه آغاز ندارد نپذیرد انجام
می کشدم می به چپ ،می کشدم دل به راست
رو که کشاکش خوش است تو چه کشیدی ؟بگو
:72:
وقت عزیز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
ترا روزگار اورمزد آن بود
گه خشنودی پاک یزدان بود
به یزدان گرای و بیزدان گشای
که دارنده اویست و نیکی فزای
یکی مطرب همی خواهم در این دم
که نشناسد ز مستی زیر از بم
حریفی نیز خواهم غمگساری
ز بی خویشی نداند شادی از غم
منی که نام شراب از کتاب می شستم
زمانه کاتب دکان می فروشم کرد
درده می پیغامبری تا خر نماند در خری
خر را بروید در زمان از باده عیسی دو پر
رو بر در دل بنشین کان دلبر پنهانی
وقت سحری آید ، یا نیم شبی باشد
جانی که جدا گردد جویای خدا گردد
او نادره ای باشد ، او بوالعجبی باشد
دگربار دگربار ز زنجیر بجستم /از این بند و از این دام زبون گیر بجستم
فلک پیر دوتایی پر از سحر و دغایی / به اقبال جوان تو از این پیر بجستم
شب و روز دویدم ز شب و روز بریدم/ و زین چرخ بپرسید که چون تیر بجستم