-
RE: اشتباه بزرگ
افسون عزیز دوست خوبم
من موقیعت وشرایطی که داری و تحسین میکنم و به همتت افرین میگم.
ولی به نظرمن بهتر که یک مدت به شرایطی که داری حقوقی که می گیری. زیباییت............فکر نکنی چون همین تفکرات حس بر تری رودر وجودت ریشه دار تر و مستحکم تر میکنه.
بیشتر به محسنات همسرت فکر کن و این که چطوری خودت را به همسرت نزدیک کنی تا حس خوبی به شریک زندگیت بدهی . چون همسرت پیش تو احساس خود کم بینی میکنه.
رابطتونو تقویت کن .
بی خیال همه چی شو .
به شادی ها بی اندیش و خوش باش
-
RE: اشتباه بزرگ
من برگشتم اما اينبار خسته و پژمرده . شوهرم كاملا عوض شده است . تمام محاسنش تبديل به معايب شده است . اينقدر از نظر روحي و عصبي به هم ريخته ام كه شبها تا صبح بيدار ميمانم . من عشق شوهرم رو باور كرده بودم و بهش دل دادم . خيلي حساس و غمگين شده ام . شوهرم ميداند اگر اعصابم خرد باشه ، خوابم نميبره و تا صبح ميلرزم، اما اينكار را مدام تكرار ميكند . احساس قدرت ميكند از اينكه ضعيف شده ام. اگر دوسم داره چرا رنجم ميده.
دو سه روزي بود كه احساس افسردگي و غمگيني شديد داشتم ، با شوهرم كه حرف ميزدم دعوا ميكرد و سرم داد ميزد كه چرا غمگيني ؟؟!! به جاي اينكه كمي محبت كنه و دركم كنه با من قهر ميكنه و يك روز كامل حرف نميزند . با نفرت به من نگاه ميكنه . ديشب تا صبح بيدار بودم.
من از اون آدمهايي هستم كه تشنه محبت واقعي بودم و فكر ميكردم شوهرم عميقا دوسم داره ، خيلي به اين محبت وابسته شدم . حالا مطمئن هستم دوسم نداره و همه اون مهر و محبت ها فقط هيجانهاي اوليه زندگي بوده و بس.
-
RE: اشتباه بزرگ
افسون جان می شه بیشتر توضیح بدی. تا اونجایی که من می دونم شوهرت رابطه اش باهات خوب بود و تو مردد بودی. بعد تردیدت از بین رفت و ...
حالا چی شده؟؟؟ چرا دعوا دارین؟؟؟
-
RE: اشتباه بزرگ
سلام دوست عزيز
دوست عزيز شما خودتان در تاپيك اولي نوشته ايد كه شوهر من بسيار منو دوست داره و وقتي صحبت از جدايي ميشه به دست و پام مي افتد و باز هم نوشته بودي من از افرادي كه مطيع باشند بدم مياد شما خودت با رفتارت او را وادار به اين كار كردي آنقدر در زندگي از خودت بي احساسي نشان دادي تا اونهم شد مثل شما درسته كه شما مدارج علمي بالايي را پشت سر گذاشته ايي و از يك دانشگاه معتبر كشور مدرك گرفته ايي ولي متاسفانه پختگي لازم را براي يك ازدواج نداشتي و همانطور كه در يكي از پست هايت نوشته ايي هم به خودت و هم به خانواده ات دروغ دادي تا بتواني يك ازدواج مصلحتي داشته باشي و بعدش هم جدا بشي بري دنبال زندگي جديدت شما بلوغ فكري براي ازدواج نداشته ايي و مولانا چه زيبا ميفرمايند:
این جهان همچون درخت است ای کرام
ما بر او چون میوه های نیم خام
سخت گیرد خام ها مر شاخ را
زانکه در خامی نشاید کاخ را
چون بپخت و گشت شیرین لب گزان
سست گیرد شاخ ها را بعد از آن
چون از آن اقبال شیرین شد دهان
سرد شد بر آدمی ملک جهان
اگر شما زندگي را اينقدر برخودت و برهمسرت سخت نمي گرفتي و هي او را با ديگران قياس نميكردي شايد امروز در زندگيت اين مشكل و دلسردي پديد نميامد حالا هم دور نشده خواهر عزير حتما به يك مشاور حاذق و ترجيحا آقاي دكتر انوشه مراجعه كن از همكاران شما هم است انشااله كمكتان ميكند كه اين مشكل حل شود ...موفق باشي:72:
-
RE: اشتباه بزرگ
[align=justify]سلام افسون :72:
فکر می کنم اینها قدم هاییه که تو رو به اینجا رسونده: (هرجاش اشتباهه، تصحیح کن تا بهتر بتونم درکت کنم.)
1:: افسون دارای روحیات و خواسته های خاصی بود. ولی هنگام ازدواج بهشون دقت نکرد. دقت نکرد که چه مردی می تونه افسون رو افسون کنه!
بعضی ها افسانه خاصی توی زندگیشون ندارن، اما او اینطور نبود. ولی هنگام ازدواج به هر چیزی فکر کرد جز آرزوهاش!
2:: بعد از ازدواج، وقتی متوجه اشتباهش شد، دیگه برای بازگشت دیر شده بود. یا حداقل نمی شد به راحتی راه رفته رو بازگشت.
بنابراین تصمیم گرفت با وضعیت موجود بسازه. سعی کرد روحش رو به "محبت" قانع کنه. این بهتر از پذیرش نارضایتیش از خودش و زندگیش بود.
افسونی که ضعف نشون داد و تسلیم یک ازدواج بدون علاقه شد، حالا تصمیم گرفت علاقه ش رو با ازدواجش منطبق کنه.
3:: ولی روح این دختر سرکش تر از این بود که عمیقا انطباق پیدا کنه. و بی اختیار اعتقاد قلبیش مبنی بر نالایق بودن همسرش رو بهش انتقال می داد.
افسون عمیقا اعتقاد داشت که لیاقتش از زندگی بیش از اینهاست و این مرد لایق زندگی با او نیست. او سعی می کرد اینها رو از خودش مخفی کنه، اما نگاه و رفتارش این راز رو برای همسرش آشکار می کرد.
4:: بنابراین همسر افسون احساس می کرد تحقیر می شه، و روز به روز بیشتر دچار خشم های پنهان نسبت به همسرش می شد.
5:: ظرفیت این مرد تموم شد و احساس حقارتش رو بصورت بی مهری نشون داد. به این روش می خواست قلب خودش رو آروم کنه و عزت نفسی رو که به پای افسون ریخته بود نجات بده.
6:: حالا افسون همه چی رو باخته بود. دیگه حتی نمی تونست خودش رو با "محبت" هم فریب بده.
و از طرفی قدرت مواجهه با خودش رو هم نداشت چرا که ماهها به خودش ظلم کرده بود.
بنابراین دچار افسردگی شد.
7:: اما یک روز صبح افسون تصمیم جدیدی گرفت که زندگیش رو متحول کرد...
افسون اگه گفتی اون تصمیم چی بود؟ :72:[/align]
-
RE: اشتباه بزرگ
خانمی میشه بیشتر در مورد این چند ماهی که نبودی توضیح بدی و اینکه توی زندگیت بین شما و همسرت چی گذشته و چه کاری برای زندگیت انجام دادی؟
-
RE: اشتباه بزرگ
سلام
ب طور اتفاقی پست شما را باز کردم و با خواندنش دچار 2 احساس متضاد شدم:خوشحال و ناراحت
صادقانه بگم (البته کلمه خوشحال وازه مناسبی نیست اما همتایش را در ذهنم پیدا نکردم) خوشحال یا شاید کمی اسوده خاطر چون از خیلی جهات به من شباهت دارید و من نیز مانند شما ازدواجم دارای همان معایب کلی است
من نیز مانند شما دختر زیبا،خوش هیکل با تحصیلات و شغل خوب ،از نظر هنری نیز تا حدودی حرفه ای و ... و در کل یک فرد شناخته شده بع عنوان زنی باهوش ،زیبا و موفق و ....اینها را گفتم تا از خودم تعریف نکرده باشم بلکه دلایل شباهتهایی را شما عنوان کنم اما ازدواج من دچار اشکالاتی بود همسرم از نظر تحصیلات پاییین تر بود هرگز شم اقتصادی مرا نداشت، انسان ساده و ارامی بود که پیشرفت لازمه برای او نبود و...
اوایل من هم دچار این گپ روحی شدم بسیار هم شدید. اما الان مدتی است که توسط راهنمایی دوستان ارام ارام دارم به سمتی میروم که ضمن شمردن محسنات همسرم(در پستم به ان اشاره کرده ام) بتوانم بر این مشکلات غلبه کنم.
خانمی
احساساتت برخلاف سایر هم تالاریهای عزیز برای من کاملا اشناست. مد دانم چقدر این احساسات تخریب کنند ه هستند اما واقعیت این است که هیچ نسخه کلی برای خوشبخت شدن نیست
شاید همه محسنات در همسر ایده ال ما بود اما ان توجه و احترام را کسب نمی کردیم انوقت شاید ضربه پذیریمان به مراتب بیشتر میشد. زنانی چون ما طالب مهر و محبت هستند مردانی را میخواهند که به انها احترام گذاشته و حقوق اجتماعی بالایی را برای زنانشان قایل باشند اما خوب چه میشود کرد همه محاسن در یک فرد جمع نمیشود اما میشود با تلاش افقهای دید تان را همسرتان نزدیک تر کنید
در قسمت دوم گفتم با خواندن پست شما ناراحت شدم چون دیدم همان احساساتی را که من با تمام وجودم تجربه کردم شما نیز در ان شرایط هستی
درکت می کنم و برایت دعا میکنم.
-
RE: اشتباه بزرگ
افسون عزیزم صبح وقتی دیدم online هستی گفتم انشااله با خبرهای خوشی اومدی اما متاسفانه!!!
خب عزیزم اگه میشه یه کم بیشتر از دلایل این احساسات بدت بگو. چرا نوشتی از اینکه من ضعیف شده ام این رفتارها از او سر میزنه. چرا ضعیف مگه چی پیش اومده؟ لطفا بیشتر بنویس.
-
RE: اشتباه بزرگ
ممنون از اينكه كمكم ميكنيد . كاري كه همسرم از من دريغ ميكنه . من يك همدردي ساده ميخوام اما داراي اون بلوغ عاطفي نيست كه بتونه با من درددل كنه .
از احترام خبري نيست . فقط تحقير هست . اعتماد به نفسم رو كاملا از دست دادم. كافيه در خيابان در هنگام رد شدن از خيابان كمي تاخير كنم چنان داد و فريادي راه ميندازه كه انگشت به دهن ميمونم . تكيه كلامش اينه كه تو بي شعوري ، چقدر احمقي ، خيلي نفهمي و .... .
وقتي بابت موضوعي ذوق ميكنم چنان با بيرحمي رفتار ميكنه كه شاد بودن از يادم رفته . تازه فهميدم اشتباه ميكردم كه مهربان هستش . همه مردها اول ازدواج اينطور هستند. مطمئن هستم دوستم نداره و بسيار بدجنس و ظالم هست. آب شدنم رو ذره ذره ميبينه . خيلي نا اميدم . از اينكه اينقدر زودباور هستم از خودم تعجب ميكنم.
دوست عزيز philosara ممنون از تحليل جالب و عميقتون. آنقدر در حالت استيصال هستم كه تصميمي فعلا ندارم. شما به من بگين من چكار كنم.
-
RE: اشتباه بزرگ
دوست خوبم
سلام
میدانم شرایط روحیت بد است اما گاهی واقعیت ها خیلی تلخ خود را نشلن میدهند.
من نیز مثل تو درست بعد از اینکه مدتها با سردی و بی مهری و دست بالا گرفتن با همسرم برخورد کردم بعد از مدتی شرایط عوض شد یعنی او از من فاصله گرفت. بد خلق شد ،به شدت به خانواده و دوستانش گرایش پیدا کرد و ...
اوایل درکش برام سخت بود . یعنی چه؟؟؟
اینی که تا دیروز برام غش میکرد حالا تازه از اونور بوم افتاده و ... خیلی سوالات دیگه
من هم دچار افسردگی ،خشم ،طغیان و هزاران احساس بد شدم که بدتر روابطمون را بهم ریخت تا جایی که عملا از من فرار می کرد . جلو خانوادهام تو روم وای میستاد و....
بعد از مدتی به این نتیجه رسیدم که اعمال خودم باعث این واکنشها شده بود
سردیها،تحقیرها و بی مهریها ( حتی اگر حق به جانبم بود) به دلیل برخورد نا سالم من باعث این دلزدگی و حتی تلافی در همسرم شده بود .
اولش باورش سخت بود . این همون مردی که تو فامیل بهم می گفتند خدای صبر و اخلاقه؟؟؟
- این همون کسیه که اگه هزار حرف می زدم باز نوازشم مبکرد و نازمو می خرید
این و .... هزارن سوال بی پایان دیگه
اما نازنین
خبر خوش اینه که بعد از تغییرات فاحش من که از جمله احترام گذاشتن به او بود و قبول بی شرط و شروطش رابطه من و او دوباره به حال اولش برگشت
الان گرچه هنوزم ته قلبم دلم خیلی چیزها را میخواهد(کار عالی برای همسرم،درامد خوب و ...) اما چون درد بی تفتوتی و دلزدگیش را چشیدهام فهمیدم حمایت عاطفی و داشتن همسری خوش برخورد که همیشه مرا درک کند و احترامم را نگه دارد شاید اولویتی بوده که تاز تهدید به از دست دادنش نشده بودم درکش نمی کردم.
ظاهرا شما هم چنین هستید. پس ارام ارام تغییرات بنیادی را در خودت شروع کن بعد ازمدتی او هم تغییر مثبت خواهد کرد
موفق باشی:72: