سلام.
به نظر من قاطعانه بهش بگید اگر قصد طلاق داره، اقدام رسمی و قانونی کنه.
خانوادتون رو در جریان کامل قرار بدید و خانوادتون قاطع با خانواده ایشون صحبت کنند که تکلیف رو معلوم کنند.
میتونم بپرسم مهریه شما چقدره؟
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام.
به نظر من قاطعانه بهش بگید اگر قصد طلاق داره، اقدام رسمی و قانونی کنه.
خانوادتون رو در جریان کامل قرار بدید و خانوادتون قاطع با خانواده ایشون صحبت کنند که تکلیف رو معلوم کنند.
میتونم بپرسم مهریه شما چقدره؟
ویولت عزیز بنظر من که تجربه پنج سال زندگی مشترک دارم، اینکه شما خطا و اشتباهی در گذشته داشتی دلیل نمیشه همسرتون اینجوری بخواد به شما آسیب بزنه. دوست خوبم سعی کن خودت رو ببخشی و خودت رو درک کنی، با خانواده ت صحبت کن تنها خونه نمون. حمایت خونواده ت خیلی مهمه مخصوصا اینکه پدر و مادرهمسرت اهمیتی به این رفتار پسر متاهلشون نمیدن، من جای شما بودم از پدرم کمک میخواستم که قاطع با همسرم صحبت کنه و بگه اگه زندگی این مدلی به حالت دوری و دوستی میخواد مورد قبول شما نیست و باید تبعاتش رو بپذیره. الان شما تو خونه تنها باشی تاثیری روی همسر شما نداره چون نمیبینه. برات دعا میکنم.
به نظرم منم هررررر کاری کرده بودی و هر اتفاقی تو گذشته افتاده بازم شما لایق بلاتکلیفی نیستین.
یعنی هییییچ آدمی حق نداره اون یکی رو بلاتکلیف رها کنه.
من جات بودم اصلا دیگه بهش زنگ نمیزدم.
یادمه پدرت هم تقریبا در جریان ماجرا بود.
به نظرم از پدرت کمک بگیر حتما و دیگه از پدر همسرت چیزی نخواه.
واقعا امیدوارم هرچی که تقدیر هست زودتر برات اتفاق بیفته و راحت بشی.
بدترین حس دنیاست بلاتکلیفی و اینکه نمیدونی تصمیم طرف مقابل چیه و فکر و خیال مثل خوره میفته به جون آدم.
سلام.
در حالت خوش بینانه، حدس میزنم ایشون با این کار میخوان شما رو برای جدایی اماده کنند.
در حالت بدبینانه درصدی احتمال هم میدم که میخوان کاری کنند شما خسته بشید و خودتون اقدام برای طلاق کنید تا بتونن تا حد ممکن از زیر مهریه در برن!
حتما حتما از طریق خانواده اقدام کنید و پدرتون قاطعانه بخوان که جلسع ای رسمی با حضور شما و همسرتون و خانواده دو طرف تشکیل بشه و شفاف سازی بشه و تکلیف مشخص بشه. اگر چند تا بزرگ فامیل به عنوان شاهد جلسه هم حضور داشته باشند خوبه.
هر چه سریعتر این کار رو انجام بدید بهتره.
ضمنا خودتون با ایشون تماسی نگیرید. اگر تماسی گرفتن هم لزومی نداره جواب بدید. اصلا هم لازم نیست بپرسید کی میای؟ فقط همون کاری که گفتم. از پدرتون بخواید قاطعانه وارد قضیه بشه.
ایشون وقتی اینجوری هستن حق ندارن به شما حتی دست بزنند. من جای شما بودم دیگه اونو محرم خودم نمیدونستم و حتی وقتی میومد خونه، حجاب میگرفتم و مثل مرد نامحرم باهاش رفتار میکردم. براش هم آشپزی و ... نمیکردم. خودم برای فقط خودم غذا درست میکردم میخوردم میرفتم دنبال کار خودم. اونم هر وقت گرسنه شد خودش بره هر کاری دلش میخواد بکنه. والا....
سلام مهريه ام ٧٠٠سكه هست ،مرسي عزيزان همتون تقريبا همسو نظر دادين خودم هم دارم به ستوه ميام حالم خوش نيست خونه تنها ميمونم حرص ميخورم ،وقت مشاور گرفتم براي اينكه خيلي كلافم ،ميدونين خانواده من در جريانن كامل الان ولي من همش اوايل مانع شدم رفتار هاي آني نشون بدن حتي پدرم ميخواست با داييش صحبت كنه نذاشتم بارها ،گفتم پدر و مادرش فقط بدونن،اما ته تهش خونواده من به طلاق راضي نيستن يعني ته دلم رو ميلرزونن با همه سرزنش هايي كه ميكنن شوهرمو انگار بهش فرصت ميدن چون طلاق واسشون خيلي خيلي بده هر وقت ميگم الكي مهريه ام رو بزارم اجرا حساب كار دستش بياد مامانم ميگه كه چي بشه ولي از اونورم غر ميزنه ،پيشنهادتون رو مطرح كردم كه بعد دو ماه ديگه جلسه بزارم با خانوادش تصميم چيه تا ابد نمشه كه با روح و احساس من بازي شه....من همش ميگفتم دلم ميخواد حفظ كنم اين زندگي رو واسه همين پاي دادگاه و اين حرفا رو نكشيدم وسط حتي اينكه اين مهريه رو بزارم اجرا بخاطر اينه كه آدم شه به خودش بياد الانم همش خودمو كنترل ميكنم خشمم رو يه وقت رو خانوادش خالي نكنم اخه بگم نامردا خودتون رو بزارين جاي من اصلا به مامانش بگم شوهرت ولت كرده بود دست رو دست ميزاشتي نگاه ميكردي ،بخدا من انقدر گند نبودم اين بشه سهمم هي ميشينم خونه ياد رفتاراي خودش ميفتم خودش باعث سردي شد رفتاراش بي ادبيش همراه نبودنش غرور و عدم گذشتش چرا خودش رو نميبينه؟من واسه چي ميخوام باشه !؟واقعا انقدر تو سرم هي نشخوار ميكنم سرم درد گرفته بچه ها ممنونم خواهشا شما تنهام نذارين تو اين روزا :72:
سلام ویولت جان، من تا حدودی حال همسرت رو میفهمم چون شوهر من مثل خود شماست البته با توضیحاتی که خودت دادی اینطور برداشت کردم. همسر من اضطراب مداوم ، افسردگی، حمله های اظطرابی شدید و ترس از بیماری داره، تو این چند سال که باهاش زندگی کردم میتونم بگم حتی یک روز آروم و بی دردسر نداشتم چون همیشه درگیر مشکلات همسرم بودم. با من رفتارش همیشه مهربان و محترم بوده، به من هیچ بدی نکرده، به خانوادم احترام کامل میزاره و خیلی هم دست و دلباز هستش ولی زندگی کردن باهاش بسیار سخته و من هم احساس میکنم دیگه بیمار شدم. من هم به خاطر مشکلات روحی همسرم نتونستم بچه دار بشم چون اون توان پذیرش مسیولیت و مشکلات و درگیریهای بچه رو نداره. بعد از مدتی ادم احساس میکنه تبدیل شده به یک پرستار خصوصی که کارش فقط سرویس دادن به همسرش هست بدون اینکه این رابطه متقابل باشه. روزهایی بود که شوهرم روزی 3 بار حمله اضطرابی شدید میگرفت و من باید آرومش میکردم، روزای سختی بود. رابطه جنسی هم صفر چون همسرم نمیخواد و تمایلی نداره... تو این شرایط من بعد از یک دوره طولانی تلاش برای درمان همسرم با دارو و روانشناس و غیره دیگه بریدم و تصمیم گرفتم جدا بشم و اقدام هم کردم و چون خارج از ایران زندگی میکنیم احتیاجی به رضایت همسرم نبود و خودم یکطرفه میتونستم اقدام به جدایی کنم. همسر منم مثل شما به شدت مخالف بود ولی فرق من با شما این بود که من از خونه نرفتم و همینجا موندم، ازون به بعد همسرم خیلی تغییر کرد و بهتر شد انگار یک تلنگر بود بهش... من هم دیگه پیگیر طلاق نشدم وای واقعا دچار یک حال بدی هستم چون میدونم هیجوقت زندگی نرمال نخواهم داشت و همه عمرم باید همسرم رو تر و خشک کنم و مراقبت کنم... شرایط سختی هستش میدونم ولی اولین قدم برای اینکه به هسمرت نشون بدی داری تغییر میکنی اینه که وابستگی شدید نشون ندی تماس نگیری حالت خوب باشه ناله نکنی فعان نکنی... امیدوارم متوجه منظورم باشی چون تجربش رو دارم میگم... امیدوارم هر چی خیره برات بیش بیاد
دوست عزیزم ویولت جان.
قوی باشید واینجمله روهمیشه از ذهنتون پاک نکنید«ایننیزبگذرد».باور کنیدگاهی پذیرش یک اتفاق ناگوار قبل از رخدادش خیلی تلختر از زمانی هست که اتفاق پیش میاد.بالاتر از سیاهی که رنگی نیست،نهایتا اگرطلاق پیش بیاد سخت هست شکیدراین نیست ولی زمان و چیزهایی جدیدی که خود طبیعت به عنوان فیلر وپرکننده اینکاستی ها و فقدانهایی که بخاطرطلاق پیش میاد وشمارومیترسون،به شما کمک میکنه مسائلی که امروز فاجعه وکابوس تعبیر میشن براتون شبیه یک خاطره خاکخورده و اگر انسان انالیزگری باشین یک درس عبرت باشه.
از منطقتونکمک بگیریدتصمیم منطقی بگیرید،موفق باشین
سلام ممنونم عزيزم چه خوب كه تحليل كردي واسم حست رو ، من كاملا ميفهمم كه كسي كه از بيرون به شرايط چنيني نگاه ميكنه براش خسته كننده و دلگير كنندس هر چند كه قبول كنيم اينم مثل يه بيماري جسمي هستش وقتي خود فرد درگير از بيرون بهش نگاه ميكنه همه رفتاراش خيلي مسخره ميزنه ولي خوب خيلي طول ميكشه به آگاهي برسه و كم كم خوب شه منم روزهاي خوبي نداشتم خودمم دوست نداشتم اين وضعيتو حسرت لحظه هايي رو ميخوردم كه نمتونستم شاد باشم مثل يه فرد معمولي ولي يكسال و نيم از اون حالتها خداروشكر گذشته، منتها شوهرم الان ول كرده رفته بعد شما واقعا همراه همسرتون بودين شوهر من حتي وقتي بر ميگردم خيلي عقب خيلي قبلتر از اينها كم توجهي و بي توجهي به اين مشكلات من ميكرد ولي خوب اين حس اونه يه بار بهم گفت خوب من كه تقصير ندارم !راست ميگه ولي منم تقصير نداشتم شوهر شمام تقصير نداره كه شيمي مغزش بهم خورده ،فكر نكنيد از قصد ميكنه البته بعضي رفتارها واقعا رو نروه منم ميدونم ،منتها آستانه تحمل هر كسي متفاوته من فكر ميكردم كسي كه مدام تو گوشم ميگه دوستت دارم انقدري دوسم داره كه كمكم كنه نه كه تنها ولم كنه، خيلي لطف كردي بازم
سلام ،عاشق اين جمله ام ،اره اينم ميگذره منتها سخت ميگذره سعي ميكنم مثل قبلا ها خودم رو آزار ندم به خودم ميگم تنها زماني اين رابطه ارزش داره كه اونم بخواد منو واسم ارزش قائل شه مثل قبل حتي بيشتر از قبل،خيلي سخته بعضي چيزا فقط با گذشت زمان التيام داده ميشه ولي ما هيچوقت در لحظه نمتونيم دردشون رو حس نكنيم منم درد دارم همه تنم درد ميكنه! ، مرسي دوست عزيزم
این روزها که می گذرد
شادم
این روزها که می گذرد
شادم
که می گذرد
این روزها
شادم
که می گذرد...
متوجه هستم که شما دست خودت نبود منم دقیقا به همین دلیل هست که موندم چون مدام به خودم میگم دست خودش نیست و بیماره. اینکه همسرت درک نمیکرد هم دست خودش نبود اون واقعا نمیتونست تورو بفهمه، برای کسی که مشکل شما رو نداره حالتهای شما قابل درک نیست و یک جور لوس بازی و زیاده روی به نظر میرسه به خصوص برای کسی که خودش هیچوقت خودش یا خانوادش درگیر چنین مشکلاتی نبوده باشند. ببین اینکه شما میگید یک سال و نیمه خوب شدید درست ولی شما زمانی خوب شدید که مشکلات شما دیگه اثر خودش رو روی احساسات همسرت نسبت به شما و رابطه با شما گذاشته بود. ببین عزیزم یکسری از حس ها
وقتی میمیرن دیگه زنده نمیشن! برای زنده شدنشون باید راه و روش رو کلا عوض کرد و یک ادم دیگه شد که اونم واقعا برای هر دو طرف زمانبر و فرسایشی هستش. ولی همچنان با چیزایی که از همسرت و خودت میگی و اینکه خیلی دوستت داشته من فکر میکنم زندگی شما هنوز امکان داره که درست بشه. بزار همسرت یکم تنها باشه و فکر کنه بهش فرصت بده.
مستقل عمل کن شما یک خانم هستی مستقل، زمان زیادی هم از رفتن همسرت نگذشته فعلا پای خانواده ها رو وسط نکشی به نفعته تجربه نشون داده هر وقت خانواده ها اومدن وسط کارو خرابتر کردن. ببین اون از همین رفتارای متکی شما فرار کرده ، قوی ظاهر شو نتیجش رو میبینی.