نمایش نسخه قابل چاپ
سلام سارا جون.نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara joon
فقط اول کاری بگم من موندم تو چرا اینقدر از من دلخوری یا بهتر بگم اصلا از من خوشت نمیاد!
نظر:
بهترین کارو می کنی فقط یادت باشه (تجربه ی منه) اگه بعد این کارت جوابتو نداد و بعد یه مدت برگشت یا اصلا جوابشو نده یا باید بیاد خواستگاری والا سعی در تکرار تجربه های قدیمت می کنه و تجربه ی تلخ تری برات بجا می زاره!
یاعلی:72:
چرا دوست عزیز این حرف رو میزنی؟ما همه اینجا همدم و غمخوار هم هستیم و من حتی یک ثانیه هم به همراهیه شما شکی نکردم......از من دلخور نباش....هر وقت باهاش حرف بزنم میگم برگشتت با صحبت کردن با پدرم باید باشه که دوباره این اشوب به پا نشه!!!!!!
سلام
من هرچی تكرار می كنم كه راه از آن طرف است ... دوباره شما می گویید چطور از این طرف بروم....
شما اصلا نیازی نیست كه دیگر حرفی با او بزنید. همین
لیستی از همه چیزهایی كه یك انسان مثل من و شما با آن سروكار داره تهیه كنید. یك فهرستی از علاقمندی ها و مشغولیت ها و ... ،( به غیر از رضا و آنجه به او مربوط میشه)
فكر كنم یه چیزی حدود بی نهایت بشه... اما شما فعلا هزارتا فعالیت فهرست كن كافیه :58: ، اگر سخته صدتا هم برای اول كار كافیه.
حالا بیا برنامه بریز كه چگونه مثل میلیاردها آدم كه رضا را نمی شناسند و می توانند خوشبخت باشند زندگی كنی. یعنی به مجموعه فعالیتهای دیگری كه نیاز است بپرداز..
متاسفانه اگر بخواهی بیشتر و جزئی تر بدانی ،باید حتما به جلسات مشاوره مراجعه كنی ، تا فاز به فاز این تمركز زدایی را با شما كار كند.
دیگر حتی تک زنگ هم نمیزنم فقط منتظرش میمونم.....میدونم توی هر کار خدا حکمتی هست.......
الان زنگ زدم و دبی بود سر کارش بود و کاملا واضح که کاملا کلافه و عصبیه صدا نمیرفت فقط گفتم رضا.....اونم با همون حالت بهم گفت زنگ میزنم زنگ میزنم....من هم قطع کردم.....
دیگه میسپارم به همون خدایی که بالای سرمه!!!!!!!!!!اگه ماله من باشه خودش برمیگرده هنر من این نیست که اونو نگه دارم هنر من اینهکه رهاش کنم اگر ماله من باشه خودش با پاهای خودش برمیگرده اگرم نیاد که معلوم میشه از اولم ماله من نبوده....به حق این ماه و روزای عزیز سپردم به خدا.....برام دعا کنید
و همینطور هنر تو این است که در این مدت روی خودت کار کنی
و طوری نباشد که زندگیت بشه یک انتظار کشنده..........
مخصوصا از نظر ایمانی و ارتباط با خدا ....
یادت هست تو پیام خصوصی واست نوشتم ...
شاید این برگشت به درون بتونه ارامت کنه
سارا جون مگه نمیگی زنگ نمیزنم. پس چرا زنگ زدی به رضا!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!1
عزیز دلم بهترین راهت اینه که به رضا فکر نکنی. همه آدمها تو زندگی شکست رو تجربه میکنند و این منحصر به تو نیست پس تو هم مثل بقیه انسانها که زندگیشونو دوباره ساختند تلاش کن عزیزم.
اون اخرین زنگم بود...من اصلا ناراحت نیستم حالم خوبه...دوست نداشتم اینطور بشه ولی حالا که شده و حتما حکمت خدا توشه.....من شکست نخوردم من از رضا خیلی چیزا دارم پس اصلا فکر نمیگنم شکست خوردم زندگی همیشه خودمم دارم حتی در حدی راحت خودمو جلوه میدم که دوستام میگن من از سنگم حالیم نیست و لیاقت رضارو ندارم....ولی لینا حرفه اون اگه بخواد بیاد خودش میاد...
:104:نقل قول:
نوشته اصلی توسط sara joon
:72:
شاد عزیز وقتی دیدم برام پست گذاشتی واقعا از ته دلم خوشحال شدم دوباره میتونم از راهنمایی هات استفاده کنم واقعا یه لحظه دلم ریخت دلم برای گلهات تنگ شده بود.....خیلی مرسی
سارای عزیز، از اینکه راهتو پیدا کردی خیلی خوشحال شدم، زندگی یعنی همین، همیشه نباید جنگید، همیشه نباید مقاومت کرد، بعضی وقتها باید اجازه بدیم زندگی کار خودش رو بکنه و ما به جای اینکه نیرومون رو بی خود صرف تغییر چیزی بکنیم اونو توی بازوهامون جمع کنیم برای مواقعی که واقعا کاری از دستمون ساخته اس و باید وارد عمل بشیم. عزیزم بهت تبریک میگم، توی این سن و سالی که شما داری، طرز فکرت و همچنین عملت ستودنیه...
:72: