RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
الان ما نامزدیم من خونه پدرمم و ایشون هفته ای 5 شب میاد خونمون چون محل کار و تحصیلش توی تهرانه و خانواده اش ساکن شهرستان و دو شب باقی مونده خونه خودشونه
خیلی بده دوست من. اگر می تونی شرایطی فراهم کن کمتر پیش هم باشین.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
سلام
به نظرم مشكلات شما عمیق تر از اینه كه با توصیه های كلی از طرف اعضاء سایت یا بنده بتوانید آنها را حل كنید،اما این به معنی لاینحل بودن آن نیست، بلكه صرفا عمیق بودن آنست.
به نظر می رسد شكاف معیارهای ازدواج شما عمقی هست و باید نسبت به نزدیك شدن دیدگاههاتون اقدام شود و این كاری هست زمان بر و البته با تمرین و زیر نظر متخصص.
مشكلاتت با سایر اعضاء خانواده نشان دهنده مشكل آنها نیست. نشان دهنده این است كه تحت فشار این ازدواج ظرفیت های شما كاهش یافته است.
دقیقا همین طوره.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
من نمی خوام نقطه آخر زندگی با نامزدم رو خودم بذارم و با یقین این رو هم می گم اگه من به شماور مراجعه کنم یا از او بخوام که با هم بریم پیش مشاور دقیقا همین کار رو کردم به همین خاطر اومدم اینجا شاید بتونم مشکلم رو تا حدی در اینجا حل کنم
من خودم رو محکوم به این زندگی می دونم مطمئنن همه به من خواهید گفت نه اینطور نیست ولی برای من دقیقا همینه!
من خودم رو به دست زمان و روزگار سپردم تحمل می کنم تا روزی که به اونجایی برسم که بین نفس کشیدنم و نامزدم مجبور بشم یکی رو انتخاب کنم
و حالاکه قراره در کنار چنین مردی باشم نمی خوام کاری بکنم که بعد ها خودم رو سرزنش بکنم که چرا فلان کار رو انجام دادم و یا چرا فلان کار رو انجام ندادم که اگر انجام می دادم زندگیم به اینجا نمی کشید
الان از انتخابم ناراحت نیستم چون من به حرفها و گفته های او قبل از عقدم اعتماد کردم کاری که باید می کردم و از او برنامه و اهداف زندگیش رو جویا شدم و با توجه به صحبتها و راهنمایی های اطرافیانم و نامزدم تصمیم به ازدواج گرفتم من الان از خودم ناراحت نیستم از نامزدم ناراحتم که چرا به من دروغ گفت اون چیزی که نبود رو به من نشون داد بعد ها هم خودم رو سرزنش نخواهم کرد بلکه او را نفرین خواهم کرد که چرا با زندگی من چنین کرد
اگر الان هم توی این سایت هستم برای اینکه نمی خوام یعد ها خودم رو سرزنش کنم و پیش خودم شرمنده باشم
چی باید بهت بگم در جوابت؟؟؟
می خوام برات داستانی رو بنویسم : مردی کنار چشمه دولا شده بود و آب می خورد. شخصی رهگذر بهش گفت: می خوای آب بخوری دولا نشو عقلت کم می شه. مرد همون طور که ادامه می داد گفت عقل چیه ؟؟! رهگذر با تاسف گفت: هیچی آبت رو بخور.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط وهم
من به هیچ وجه از این زندگی منصرف نمیشم برای اینکه الان توی این نقطه و اینجا باشم خیلی زحمت کشیدم نمی خوام اینهمه زحمتم از بین بره و تا اونجایی که توان دارم تحمل و مقاومت می کنم بالاخره خدا هم هست
عزیزم می شه برام بگی الان کجایی؟؟؟
توی یک زندگی پر استرس و عذاب اور؟ با مردی که فرسنگ ها اختلاف فکری باهات داره و تا حدودی هم بیماره.
دوست خوبم از زمانی که تاپیکتو باز کردی دنبال می کردم ولی تصمیم داشتم چیزی برات ننویسم.
ولی دیگه الان نتونستم . می دونم از رک گوییم ناراحت شدی. منو ببخش ولی دیگه نتونستم تاب بیارم. دختر خوب چرا محکومی به این زندگی؟ خانوادت و پدر مادرت یک عمر برات زحمت کشیدن. می دونی اگه زندگی خوب و شیرینی نداشته باشی چقدر در حقشون خیانت کردی؟؟؟
وهم خوبم خیلی حرف ها می خوام بهت بزنم ولی ترجیح می دهم جلوی خودم رو بگیرم . متاسفانه آدم رکی هستم و مطمئنم از رک گوییم ناراحت می شی.
اگه الان هم حرفی زدم ناراحت شدی معذرت می خوام.
امیدوارم خدا خودش کمکت کنه :72:
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزاده فروزش
زندگی شما تبدیل به یک علت و معلول شده است. همسرتان علت و شما معلول هستید. او خوب و شاد باشد، شما شاد و او بد و ناراحت باشد شما نیز ناراحت میشوید. تمامی این مشکلات به این بازمیگردد که دوستان قبل از آنکه به بلوغ و رشد شخصیت برسند ازدواج مینمایند.
وهم خوبم این حرف ها عینه واقعیته. شاید تلخ عنوان شده ولی واقعیته.
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آزاده فروزش
زندگی شما تبدیل به یک علت و معلول شده است. همسرتان علت و شما معلول هستید. او خوب و شاد باشد، شما شاد و او بد و ناراحت باشد شما نیز ناراحت میشوید. تمامی این مشکلات به این بازمیگردد که دوستان قبل از آنکه به بلوغ و رشد شخصیت برسند ازدواج مینمایند.
وهم عزیزم اینها عین واقعیته. شاید تلخ ولی واقعیته.
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
به حرفاتون گوش کردم بهش زنگ زدم خیلی معمولی باهام حرف زد وقتی بهش گفتم امشب بیاد خونمون (معمولا چهارشنبه ها میره خونه خودشون) قبول کرد و داره میاد خونمون
ممنون که راهنماییم کردید
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
من دیشب می دونید از چی ناراحت شدم از اینکه با وجود 25 سال سن باید مثل یه بچه به دهن شوهرم نگاه کنن امر فرمودن بشین بشینم گفتن پاشو پاشم!
این خیلی هضمش سخته من آدم بی هویتی نیستم بی اصل و نسب و بی فرهنگ هم نیستم تربیتم اگر خیلی عالی نبوده ولی پست و پایین هم نبوده!
فکر می کنید چه جوری میشه یه نفر رو خیلی تحقیرش کرد؟ از این بدتر میشه با کسی رفتار کرد؟ 25 سالت باشه ولی فکر کن یه بچه 2 ساله ای.... والا با بچه ها هم اینجوری برخورد نمیشه که با من برخورد میشه.....
من از ناراحتی او ناراحت نشدم از اینکه باید مثل بچه ها بهم امر و نهی کنن ناراحتم از اینکه نمی فهمن من هم برای خودم جایگاه دارم جایگاهی که یه مقدارش رو پدر مادرم ساختن بقیه اش ساخته خودمه برخوردامه رفتارمه....
من سه تا مدرک تحصیلی از بهترین دانشگاه های ایران رو دارم دارم برای دو سال دیگه از کشورهای اروپایی پذیرش میگیرم از طرف محل کارم بورس دارم میشم شاید خنده دار و پوچ باشه ولی توی اداره 50 تا مرد زیر دستم کار می کنن که همشون از من بزرگترن و تحصیلاتشون مدرکیشون از من بیشتر حالا باید بابت یه خندیدن از نامزدم اجازه بگیرم یعنی منی که چنین جایگاهی توی جامعه دارم نمی دونم که کی باید بخندم و کی سکوت کنم؟
نگید شما رو به خدا دیگه به من از این حرفا نزنید اول تایپیکم بهتون گفتم سرزنشم نکنید من می خوام مشکلم حل بشه نمی خوام سرکوفت بشنوم
نامزد من بیمار نیست!
اون از من فرسنگها فاصله داره نه فکرم رو می فهمه نه حرفم رو اون هم کوف من نیست مشکل اینجاست
محکوم به این زندگیم چون دیدم دختر مطلقه رو دیدم زن مطلقه رو نمی خوام به اونجا برسم برای خودم آبرو و ارزش دارم چرا اسم من نقل هر دهنی بشه؟چرا هر کسی این اجازه رو پیدا کنه که در مورد زندگی من و شخصیت من اظهار نظر کنه؟ چرا؟ شما می تونید جواب این سئوالهای منو بدید؟
اجازه نمیدم کسی با من چنین کنه الان هم که دارم با نامزدم کنار میام به این خاطره که دنبال زمانی هستم که بتونم او رو سر عقل بیارم من چنان تربیتی دیدم که به خودم یقین دارم و باور دارم که می تونم نامزدمم تربیت کنم شاید حرف زشت و بی ادبانه ای باشه ولی حقیقت همینه به قول شما خیلی تلخه ولی واقعیته.
من در حق پدر و مادرم خیانت نکردم بلکه اونها در حق من خیانت کردن و من رو به یک چنین زندگی سوق دادم من در مورد این زندگی اول از اونها اجازه گرفتم با اونها مشورت کردم حتی روزی که داشتیم می رفتیم محضر که عقد کنیم به پدر و مادرم گفتم اگر فکر می کنید این ازدواج به صلاح من نیست بگید همین جا تمومش می کنم و یه عمر دعاگوتون میشم و در جواب ایشاء الله خوشبختت می کنه شنیدم
اومدن با خودم نبود ولی رفتنم که با خودمه می خوام کاری بکنم که وقتی به پشت سرم نگاه کردم خودم رو تحسین کنم خب هر چیزی هم یه بهایی داره و این بها ارزش پرداخت داره
خوشم اومد که اینجوری با من رک صحبت کردید ممنون میشم بازهم نظراتتون رو به همین رکی بیان کنید
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عزیزم به نظر من تلاش تو برای بهتر کردن زندگیت تحسین بر انگیزه خانومی
آدما باید تاثیر مثبت روی همدیگه بزارن تو هیچ زن و مردی رو پیدا نمی کنی که در کنار هم تفاهم کامل داشته باشند هر کسی هم که اینو می گه دروغ محض گفته یا داره تظاهر می کنه
2 تا آدم با دو فرهنگ و تربیت متفاوت و با 2 خانواده ی متفاوت بهم می رسن خوب معلومه سر خیلی از مسائل به تناقض بر می خورن
همسرت نه بیماره نه ازت فاصله داره نه مقصر مشکل اینه که تا 2 نفر شرایط همو بفهمن یه مقدار زمان می بره و تو این مدت زمان ممکنه خیلی اتفاقات بیافته
عزیزه دلم همه ی ما همینیم از کجا معلوم که همسرت هم با خیلی از رفتارهای تو مشکل نداشته و باهاش کنار نیومده درسته که تو این وسط داری بیشتر تلاش می کنی ولی نباید از این قضیه ناراحت بشی اتفاقا باید خوشحالم باشی مگه چه اشکالی داره برای زندگیمون تلاش کنیم تا بعدا حسرت نخوریم
خانومی زندگی تو مشکل حل نشدنی نداره فقط پر از اختلاف نظره که می شه روش کار کرد
خواهر خوبم راهی که رفتی اشتباه نبوده همه ی ما تو زندگیمون دچار رفتارهای خام می شیم تو شوهرتم وهم یکیش
امیدوارم تونسته باشم منظورمو برسونم
موفق باشی عزیزم
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
وهم عریز دوباره داری سخت میگیری ، هیچ دوتفری نیستند که با هم تفاهم کامل داشته باشن ، اگر اینو بگن مطمئن باش آنها هیچ وقت با هم زندگی نکردن، عزیزم اکثر آقایان در اوایل زندگی این حس رو نسبت به همسرانشان دارند این به دلیل علاقه زیادش به توی ، عزیزم کار شب قبلت از همون ردیف بی منطقی هاست ، نباید وقتی نازت رو کشید زیاد اذیتش میکردی ، خواهرم باسیاست بیشتری برخورد کن مشکلت نه زیاد حاده و نه خاص این مشکل اکثر کسانی که دوران عقدو میگذرونند بخصوص که شوهرت شهرستانی معمولا این خصوصیات در خارج از تهران قویتره ، اینقدر خودت رو عذاب نده و سعی کن آ رامش قبلیتو به دست بیاری
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
ممنون دوستای گلم
خودمم قبول دارم خیلی بی سیاست برخورد کردم ولی به خودم قول دادم که بار آخری باشه که بی سیاست برخورد می کنم
دیشب وقتی اومد خونه اصلا حرفی از دیشب نزد و همه چیز خوب بود شب هم قبل از خواب بهم گفت معذرت می خوام دست خودم نیست از اون پسر خوشم نیومد وقتی اومد بالا رقصید و تو رو داشتی ازش فیلم می گرفتی خیلی بهم برخورد دست خودم نیست خیلی دوست دارم نمی خوام کسی نگات کنه و ...... کلی ازم عذرخواهی کرد
ممنون که راهنماییم کردید
RE: زندگی برای من چرا شده یه وهم؟!!!!!
عزیزم گفتم که از دوست داشتن زیاده ، خوشبخت باشی :228: