نيمه شب آواره و بي حس و حال
در سرم سوداي جامي بي زوال
پرسه اي آغاز كردم در خيال
دل به ياد آورد ايام وصال
نمایش نسخه قابل چاپ
نيمه شب آواره و بي حس و حال
در سرم سوداي جامي بي زوال
پرسه اي آغاز كردم در خيال
دل به ياد آورد ايام وصال
لب گشا اي شير زن راه عشق
خود بسوزان عاشقي را ساز كن
نازد به خودش خدا که حیدر دارد دریای فضائلی مطهر دارد
همتای علی نخواهد آمد والله صد بار که کعبه ترک بردارد
***عید غدیر خم مبارک باد***
درویش و غنی بنده ی این خاک درند آنان که غنی ترند محتاج ترند
عید ولایت بر عاشقان امامت مبارک باد
دریا چه دل پاک و نجیبی دارد
چندیست که حالت غریبی دارد
آن موج که سر به صخره ها می کوبد
با من چه شباهت عجیبی دارد
داد سخن دادمی،سوسن آزادمی لیک ز غیرت گرفت دل ره گفتار من
ناگاه سراسیمه سر آمد دریا
موجی زد و از خودش در آمد دریا
دنبال بنفش آبی چشمانت
عریان به میان بندر آمد دریا
آن گرگ بدان زشتی،با جهل و فراشتی نک یوسف کنعان شد،تا باد چنین بادا
افسوس ما خوشبخت و آرامیم
افسوس ما دلتنگ و خا موشیم
خوشبخت زیرا دوست میداریم
دلتنگ زیرا عشق نفرینیست
تب كرده ام پيراهنم ويروس دارد
گلبته هايش داغ نامحسوس دارد
من ديده ام در تب مي افتد ماه در حوض
ساعت هم آنجا گردش معكوس دارد