باشه پس چند دقيقه ديگه حاضرش ميكنم. بيا حتما.
نمایش نسخه قابل چاپ
باشه پس چند دقيقه ديگه حاضرش ميكنم. بيا حتما.
حتما میام صبوری جان .فقط میخواستم بدونم سوالاتم و حرفامو اونجا بپرسم؟؟؟
اونجا فقط براي بيان تجربست. تا بتونيم همدردامون رو پيدا كنيم اينجا مخصوص توست متعلق به خودته.
صبوری جان من فعلا باید برم.دوباره مزاحمتون میشم.به تاپیک جدید هم حتما سر میزنم و تجربه هام رو میگم
سلام صبوری جان میدونم الان توی تالار نیستی .دلم گرفته .سعی میکنم بهش فکر نکنم اما نمیدونم چرا تمومی نداره.دلم میخواد فقط اشک بریزم.پنجره اتاقمو باز کردم و چشام فقط به بیرون خیره کردم واشک میریزم.برام یه تجربه خیلی بدی بوده .نمیتونم حتی روی درسام تمرکز کنم.در صورتیکه قبلا هیچ وقت از درسام دور نمیشدم.یک کار دانشگاهی دارم که هفته دیگه باید تحویل بدم اما هیچ تمرکزی ندارم و فقط اشک میریزم.الان هم اینارو اینجا نوشتم تا اروم بشم
الان هم از ناراحتی بهش زنگ زدم اما گوشیش خاموش بود.میدونم دیگه هیچ اقدامی نمیکنه چون من چند شب قبلش بهش گفته بودم که خواستگار دارم .میدونم کارم اشتباه بود و نباید زنگ میزدم اما نتونستم و براش ایمیل زدم که(( با حلوا حلوا گفتن دهن ادم شیرین نمیشه و اینقدر کلمه دوست داشتن برام باارزش بوده که جرات نه گفتن به هرکسی رو داشتم و خواهم داشت.فقط یه چیز ازت خواستم که...)).احساس میکنم نابود شدم .حرفاش دروغ بود
- - - Updated - - -
صبوری جان شاید چون هنوز امید داشتم که حرفاش واقعیه ولی مطمینم که دروغ میگفت و فقط میخواست من کنار بکشم.اون شاید به من فقط به عنوان یه کیس نگاه میکرده یا شایدم واسه دوستی چون میدونست چطوری بیاد جلو .چقدر سادگی کردم.چرا حرفاشو باور کردم.میدونی از چی ناراحتم از اینکه ادم مذهبی بود اما توی عمل نبود.تازه که از درخته دور شدم کم و کاستی هاشو میبینم.چند باری هم در مورد یه سری مسایل ... پیامی صحبت کردیم که البته از طرف اون بود و منم به شدت بعدش باهاش دعوا کردم و خودش هم ازم معذرت خواهی کرد .اما اون موقع چشمام بسته بود در عقل رو بسته بودم .توی شهرشون اینجور که برام تعریف کرده بود و من برداشت کردم به عنوان یه ادم مذهبی میشناختنش و چون اومده بود یه شهر و استان دیگه شایدم ازادی پیدا کرده بود و منو واسه یه مدت انتخاب کرده بود.من ادم چادری نیستم و لباس اراسته میپوشم و کمی هم ارایش دارم/اولا که باهم پیامی صحبت میکردیم ازش پرسیدم شما از ظاهرتون پیداست ادم مذهبی هستین اما چرا منو انتخاب کردین البته نا گفته نمونه من دختر جلفی نیستم ولی اراسته میگردم.گفت اتفاقا من دوست دارم همسرم اراسته باشه .شایدم هم دروغ نگفته باشه اما میدونم یکسری حرفاش بوی دروغ میداد.خیلی از خودم ناراحتم چون مقصر اصلی خودم بودم .همیشه میگفتم عشق باید بعد از ازدواج بوجود بیاد نه قبل از اون چون اینجوری چشمای ادم کور میشه و حقیقتو نمیبینه وهمین اتفاق واسه خودم افتاد.فقط دارم به حال خودم اشک میریزم.با خانوداش هم حتی صحبت ام نکرده ....چقدر ساده بودم
سلام
ستیلا جان
من یکم از تجربیاتم اینجا مینویسم, میدونم خیلیا باهاش موافق نیستن اما من به هر حال به این نتیجه رسیدم. ببین چیزی که من امروز توی خیلی از پسرا دیدم (حداقل اونایی که از دور و نزدیک میشناسم) اینه که درخواست اقدام رسمی برای ازدواج از طرف دختر خیلی نتیجه نداشته. میدونم ایشون پا پیش گذاشتن , اما شما بارها به ایشون گوشزد کردید که با خانواده بیان, و البته حق هم دارید چون هر کسی شرایطی داره که باید به طرف مقابلش بگه, اما شما بارها تکرار کردید. اما چیزی که من در پسرهای امروزی دیدم اینه که تا کلمه و اقدام مربوط به ازدواج رو از طرف اونها ندیدی نباید مطمئن بشی. اگر بخوایم در مورد یک پسر نرمال حرف بزنیم جریان از این قراره که اگر قصدی داشته باشند حتما" اقدام خواهند کرد و احتیاجی به یادآوری نیست.
و در ضمن در جریان گذاشتن سریع خانواده ها برای خیلی از پسرای امروزی کار سخت و شاید غیر قابل قبولیه( بغیر از پسرهای خیلی معتقدی که بشدت به خانواده پایبند و متعصب هستند) . از یک طرف در مورد این مسئله حق با اونهاست میدونی چرا؟ چون خانواده ها از سر دلسوزی(که اونها هم حق دارند) میل دارن بسرعت همه چیز پیش بره تا مبادا به دخترشون آسیب برسه. ولی پسرا تا از چیزی مطمئن نشن دوست ندارن کسی تو زندگیشون دخالت کنه. این مشکل جامعه ی ماست که از یک طرف مردها که ذهنیت منطقی دارند این کارها رو میکنن (که اگر دقت داشته باشی درستش هم همینه) و از طرف دیگه دختران هم بخاطر مسائل احساسی و تعصباتی که هنوز وجود داره مجبور به عجله میشن.
من توی شرایط شما نیستم , اما خواهش میکنم به خودتون و اون آقا به عنوان دو انسان نرمال نگاه کنید, هر دو بخاطر شرایطتتون رفتار کردید و فکر نمی کنم مقصری وجود داشته باشه.
در ضمن من در شرایط احساسی شما بودم , بنظرم اینکارو انجام بدید جواب میده: هر وقت ناراحت و احساساتی شدید به خودتون بگید این حسی که من دارم زاده ی ذهنمه و معلوم نیست که واقعی باشه , پس صبر میکنم تا بار احساسی کم بشه تا عاقلانه تصمیم بگیرم.
در ضمن در مورد دوستی دختر و پسر هم لزومی نداره انقدر متعصبانه فکر کنید. هر کسی بر اساس شرایطش تصمیم میگیره
سلام ستيلا جان من اومدم ولي نبودي اين رفتارت كاملا عاديه بهت گفتم چه احساسي پيدا ميكني .خوب اشكال نداره كاريه كه شده الان يكم عقب رفتيم 24 ساعت بيشتر تحمل كردي فكر كنم حدودا 30 ساعت شد .پس اينبار بايد ركورد 30 ساعت رو بشكني.
- - - Updated - - -
بازم قضاوت كردي؟ اين كار رو نبايد انجام بدي خودت رو اذيت ميكني.
سلام صبوری جان .دیگه خسته شدم از اینکه دروغاش توی ذهنم تداعی شده.شاید همه ی حرفام در مودرش درست نیاشه اما من خیلی دروغاشو حس میکردم ولی از روی احساس سکوت میکردم
چه دروغي؟؟؟؟؟؟