RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
[align=justify]سلام بر همه دوستان گل:72:
امروز سر کلاس بودم یکی از دانشجوها داشت سمینار میداد یک واژه رو به طرز بسیار خنده داری غلط میگفت :311:و متاسفانه اون واژه توی همه اسلایداش بود و دائم تکرار میکرد من از طرفی به اون واژه و نحوه بیانش خندم گرفته بود و از طرفی یاد یک همکلاسیم که تو دوره کارشناسی داشتم افتاده بودم در مورد همکلاسیم کارش به این شکل بود که یکبار به دوستش سپرده بود برای سمینارش موضوع و اسلاید تهیه کنه و دقیقا قبل ارائه سمینار از شهرشون اومد و اصلا موضوع سمینا رو هم نمیدونست بیچاره وسط اسلایدا گم شده بود و دوستش هم که کلی برای اسلایدها effect گذاشته بود و اون آقاهه گیج تر شده بود خلاصه ارائه اش خیلی خنده دار بود و دو ساعتی همه بهش خندیدند[/align]
خلاصه من امروز سر ارائه این دانشجو به یاد اون روز افتاد و حس نیاز به خنده از نوع بسیار شدید و غیر قابل کنترل رو داشتم هر کار کردم با یک لبخند ساده این حس رو کنترل کنم و از حالت جدی درنیام نشد که نشد
در کلاس هم آخر کلاس بود و نمیشد برم بیرون چون خندم رو همه میدیدند
خلاصه خنده هه دست از سر من برنداشت و شروع کردم به خنده http://www.hamdardi.net/imgup/42800/...17327b70dd.gif و بقیه دانشجوها هم ادامه دادند و کلاس کلا رفت تو هواhttp://www.hamdardi.net/imgup/42800/...17327b70dd.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/42800/...17327b70dd.gifhttp://www.hamdardi.net/imgup/42800/...17327b70dd.gif
خلاصه که من مثلا مدرس این درس بودم و باید دانشجوها رو کنترل میکردم یکی نبود منو کنترل کنه
چه کار کنم هر کار کردم نشد که نشد:163:
البته آخرش توضیح دادم که به خاطر یک خاطره من خنده ام گرفت ولی اگه میشد از اول جدی میبودم بهتر بود به هرحال گذشت دیگه
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
سلام
شب بخیر
اومدم بگم جای امید 65 خیلی خالیه .امیدوارم بتونه خوب و تند مشکلاتش رو حل کنه و بیاد خبری از خودش بده
بالهای صداقت عزیزم امروز اومده بوده :310:
بالهای صداقت :46: از بس کم میاد من چشمام سراب می بینه رویای صداقت رو اشتباهی فکر میکنم بالهای صداقته
بد نزدیک که میرم می بیننم نه رویای صداقته :46:(رویایی فکر نکنی تو سرابی ها منظورم به اشتباه دیدم هست)
آخه بالهای صداقت خیلی خیلی کم پیدا هست :(
-----------------------------------------------------------
همسرم تصادف کرد عصری :( نصف ماشینمون داغون شد داشت از سرکار برمی گشته خیابون یخ زده بوده.ی خانم جلوش بوده زده رو ترمز بعد اینم زده رو ترمز گفت یهو نمیدونم چی شد رفتم رو گارد ریل ........ خدا رحم کرد چیزی نشد فقط ماشین یکم صدمه دیده
خیلی ترسیده بود می گفت مثل گنجشگ ترسیدم :302: کلی بهش دلداری دادم روحیه دادم ..از بعداز ظهر تا الان به شهرداری که خیابون یخ زده رو ول کرده و اون خانم که ترمز زد گیر داده بود غر می زد ........منم همراهیش می کردم هی میگفتم آدمم درست رانندگی کنه بازم شرایط خطر آفرین هستن و .....
الان گفت نازنین ی اعترافی می خوام کنم عذاب وجدان دارم.....
گفت سرعتم بالای حد مجاز بود خیلی بالا!! خیلی بالا ....می گفت دقیقا قبل تصادف داشتم با خودم میگفت ای ول دست فرمون !!!!!!!!
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین آریایی
بالهای صداقت عزیزم امروز اومده بوده :310:
بالهای صداقت :46: از بس کم میاد من چشمام سراب می بینه رویای صداقت رو اشتباهی فکر میکنم بالهای صداقته
بد نزدیک که میرم می بیننم نه رویای صداقته :46:(رویایی فکر نکنی تو سرابی ها منظورم به اشتباه دیدم هست)
آخه بالهای صداقت خیلی خیلی کم پیدا هست :(
دقیقا چندبار خودمم همین اشتباه رو داشتم!
فکر کردم بالهای صداقت عزیزه ، بعد دیدم خودمم:311::311::311::311::311::311:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
با اجازه بی دل :46:همسر من یک دوست خیلی صمیمی داره.خیلییییییییییی فابریک.یعنی از اول ازدواج همش ازین یارو خاطره تعریف می کرد.خلاصه این سفر کربلا هم با هم جور شد رفتن من قبل رفتن گاهی به شوخی می گفتم دوست جونت هست دیگه ما رو یاد نمی کنی و ازین حرفا.چندین بار این شوخی رو می کردم.آخه واقعا گاهی توجهش به این دوست حسادت منو برمی انگیخت.خلاصه یه ساعت پیش فهمیدم پاسپورت این دوستش یه مشکل داشته و از کاروان جا مونده البته فکر کنم رفع شده ولی تا اونجا که می دونم کاروان به سمت نجف (یا علی جانم:323:)رفته واین دوستش هم در به در دنبال کاروان تا بهشون برسه.خانومش به من زنگید و شماره سیمکارتی که شوهرش خریده رو گفت بدم همسرمتا باهاش تماس بگیره بگه کجان .همسرم فکرش مونده پیشش و ما هم دچار عذاب وجدان شدیم.:302:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
سلام دوستان :302:
حالم خوب نیست.تازه دیروز صبح به طور اتفاقی(کارخدا) متوجه شدم یه کتاب 600صفحه ای رو اشتباها به جای ویرایش هفت ویرایش پنجمش رو خوندم...باخودم گفتم حتما یه ویرایش تغییر زیادی نمی تونه بده اما وقتی کتاب رو دیدم داشتم بیهوش میشدم.یه کتاب غول اسا که هیچ ربطی به اون که من خوندم نداشت...تمام برنامه ریزیهام به هم خورد.دیگه وقتی واسم نمونده.از ساعت 8 صبح تا همین الان داشتم بکوب میخوندم.همینجا از همه دوستان التماس دعا دارم.چند روزه دیگه باید به دانشگاه مقصد برم و تا یک ماه دیگه نمیام.پس فعلا ازتون خداحافظی میکنم
خواهش میکنم برام دعا کنید:316:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
حال و احوال این روزهای من... ( گوش کنیـــــد)
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
یعنی کشته مرامتونم
معرفتتون
همدلیتون
همدردیتون
بابا مهاجر از اینجا مهاجرت هم بکنه یکی نیست بگه کوشی کجایی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
سلام بر همه
مهاجر جان اینجا از رونق افتاده و سوت و کور شده
ضمنا شما که هنوز جز بقایای بازماندگان توی آشپزخونه هستی خیلیا همونجا هم نیستند
حال و احوال من
مریض سرماخورده بی حال و ضعیف:302:
RE: حال و احوال یاران همدردی (7)
سلام به اعضای خوب تالار
یادی از اعضای قدیمی خانم شادی خانم رو زن خانم صبا 2009 خانم داملا خانم شیدا حاتمی اقای کامران خانم طاهره خانم زهره خانم موعود خانم گل مریم خانم بهار زندگی خانم انی خانم سارا بانو خانم باران 68 چند وقتی توی تالار نیستند جا در تالار خیلی خا لی است امیدوارم زودتر به تالار بر گردید براتون ارزوی موفقیت سلامتی می کنم
:72::72::72::72::72::72: