چه حالی میده آدم از سر شکم سیری با خواستگاراش برخورد میکنه :D
یعنی جوریکه اصلا برام مهم نیست بهت برسم یا نه
دست و پاشون برات میلرزه :311:
:227::227::227::227::227::227:
نمایش نسخه قابل چاپ
چه حالی میده آدم از سر شکم سیری با خواستگاراش برخورد میکنه :D
یعنی جوریکه اصلا برام مهم نیست بهت برسم یا نه
دست و پاشون برات میلرزه :311:
:227::227::227::227::227::227:
آدم نباید از جذاب بودنش سواستفاده کنه.:327:
حیف که میترسم پستم چتگونه بشه
آقا فرهنگ
چرا همیشه پسرا طاقچه بالا بذارند و واسه دخترای بیچاره کلاس بذارند؟؟
باورتون نمیشه
این حرفو تازه یه آقای تحصیلکرده و آنچنانی گفت:
همینکه یه پسر با یه دختر ازدواج میکنه یعنی خیلییییییییییی بهش لطف کرده!!!
چرا اکثر پسرا فکر میکنند دخترا ، بدبخت ازدواجن؟؟؟
نمیدونی یکی از خواستگارم اومده یکاره چی بهم میگه:
با یه حالتی که انگار رییس جمهوری چیزیه
میگه:
من متولد نیویورک هستم و مادرم روس هست
تو دلم گفتم : زرررررررررشک
واسه من اومده داره کلاس میذاره که متولد اونجاست
واسه منی که خودم متولد اونجام
چی خیال کرده؟؟؟
مثلا متولد اونجا بودن برتری حساب میشه؟؟؟
آدم باید انسان باشه
اااااااا ای مال نیویورکه؟ هر کی نمی فهمی فکر میکه مال ناف تهرونه!!!!
اَی میخوین بدونین؟ سیتون بگوم؟ مو بِچِه ی ناف نیویورکوم! معلوم نی؟
حوصله مون سر رفته اساسی! اوضاع بسی کسل کننده است!
آاااای ملت! یه چیزی بگین جذاب تر از خواستگاری! یه پستی چیزی که کلمه شوهر و خواستگار و دوست دختر و پسر و مادر شوهر بدجنس و خواهر شوهر فتنه و ...در اون بکار نرفته باشه. یعنی عملیه همچین چیزی؟
والا من با پی نوشت راحیل خیلی موافقم
منم زمانی که دلم میگیره میام اینجا حالم بهترشه,فکر کنم خیلی وقته شدم پای ثابت اینجا,!!!
در ضمن بی دل جان عملیه,اما من که هر وقت پست غیر خواستگاری و مادر شوهر و ... تو باغ زدم اسمش شد اختلال در کار باغ
پس حتما بقیه راحت ترن اینجا اینجوری باشه دیگه!
اما یه اصل کلی میگه هر کی هرچی دل تنگش میخواد بگه فقط به دیگری آسیب نرسونه و بی احترامی نکنه!
پس بزاریم تو باغ دیگه آدما راحت باشن
از یه خصلتت خوشم میاد نادیا
خود خودتی!
نه ادا در میاری نه کاری به کسی داری! همینی که هستی ,هستی!
درسته مثل خودم تعطیلی اما بی آزاری:D
منم ناراحتم برنامه عموپورنگ تموم شده!!!تا بعد محرم و صفر!
الان دیگه هیچ بهونه ای برای فرار از درس ندارم جز پررنگ بودن که اونم بزودی برطرف میشه
ای بابا!
دنیا دو روزه خوب باشید باهم:)
راستی پدربزرگ نمیدونم چرا کمرنگ شدی من خنده ام میگیره
یه جوریه انگار قهر کردی یا مثلا بن شدی:311:
این روزا دقیقا حال همون جوکه رو دارم که منتظرم یکی بیاد بگه قدر این روزا رو بدون
اونوقت منم جفت پا برم تو صورتش که دقیقا کدوم روزا! بی زحمت با انگشت نشون بده!:301:
راستی دیگه شبا نمیام اینجا
میشینم گوسفند میشمارم تا خوابم ببره
شما هم اگه خوابتون نبرد میتونید اینا رو بشمرید:82:
http://www.hamdardi.net/imgup/42110/...d276e08fa8.gif
سلام بر همه دوستان خصوصا بی دل و زهره که حوصله شون بیشتر از همه سر رفته
من یه خاطره از دیشب براتون میگم دلتون باز بشه توش خواستگاری و مادر شوهر و طلاق و خیانت هم نیست قول قول میدم...
من به مناسبت سالگرد ازدواج اومدم غذای مورد علاقه مون رو درست کنم یعنی اقدام به پختن فسنجون نمودم همه چیز به خوبی پیش می رفت از صبح اول وقت هم پخت و پز آغاز شده بود تا خیر سرش حسابی جا بیفته
خلاصه سعی کردم حسابی خوشمزه بشه آخرش همسرم یه خورده زود اومد خونه و من غذا رو تست نکرده آوردم سر میز
وااااااااااااااای چشمتون روز بد نبینه نقش اسید رو داشت هر کی میخورد فورا یک حفره در معده اش ایجاد میشد :311:تا الان در این حد هیچ غذایی رو خراب نکرده بودم مثلا مناسبتی هم بود.از خود رب انارش ترش تر شده بود این دیگه خیلی عچیب بود:163:
خلاصه از اولش که دیدم کسی معترض نشده خودم پیشدستی نموده و گفتم که رب انارش رو چون اولین بار بود استفاده میکردم قلقش دستم نبوده و از طرفی هم خیلی سرم شلوغ بوده بی دقتی کردم و خلاصه قرار شد تا یکشنبه که سرم شلوغه زیاد دور و بر غذاهای دقت طلب نرم ...
همسر بیچاره من دید که به نفعشه که بریم بیرون غذا بخوریم امروز نهار رفتیم رستوران
راستش چند روز دیگه یک مصاحبه عقیدتی سیاسی برای کارم دارم و تمرکز روی هیچ چیز ندارم ولی هنوز اون قضیه فسنجون برام معما هستش آخه همه چیزش خوب بود به جز طعمش که اونم دقت چندانی نمیخواست
به هر حال اگه حوصله دارید بیاید از سوتی های آشپزی بگید کمی بخندیم.
راستی اگه از احوال فسنجون خواسته باشید با اجازتون امروز ترمیمش کردم یعنی یه مقدار فسنجون بدون طعم درست کردم و قاطیش کردم شفا پیدا کرد:311:
بی دل باهات موافقم، اوضاع خیلی کسل کننده شده،من که چند روزیه حوصله ام در رفته :303:
میگما،ماه رمضونی چقد خوب بود،همه سرحال بودن،تالار انگار یه جنب و جوش خاصی داشت،یادش به خیر
این تایپک هارو به روز کنید، یه کم بخندیم دلمو باز شه :)
دفتر خاطرات همدردی
بیایید سوتی هایمان را قسمت کنیم!!!
اااا.چه جالب،پستم با پست خاطره ای فکور همزمان شد
یکی بیاد به من بگه چرا همیشه 5 نفر درحال زیر آبی رفتنن؟؟؟ تازه گاهی میشن 8 نفر
البته z o h r e h و فرهنگ و پدربزرگ شناسایی شدن :311: :311:
نکنه شما همون ارواح باغید؟؟ :33:
سلام به تمام اعضای خوب تالارهمدردی
من در مرخصی هستم استراحت می کنم کم کم مرخصی تمام می شود به تالار بر گردم
احتمالا تاریخ24 ابان 25 ابان و 28 ابان تالار همدردی باشم چند وقتی در مرخصی بودم هیچ کس از من یادی نکرد مهم نیست اشکلا ل ندارد من با دست پر به تالارهمدردی می ایم
خبر خوبی دارم در تالارهمدردی اعلام می کنم مشاور مجرب برای تالار پیدا کردم مشاوره مجرب تالارهمدردی کار شروع کند در حا ل مذاکره هستیم امیدوارم مذاکره مثبت باشد ایشان کار در تالارهمدردی شروع کندمن به تالار بر گردم تالارهمدردی تخصصی علمی می کنم با کمک اعضای خوب تالار و مدیران تالار تالارهمدردی تخصصی علمی کنم دلم برای تالارهمدردی خیلی تنگ شده است در تالارهمدردی برنامه خاصی دارم به زودی در تالار همدردی برنامه اجرا خواهم کرد تا اعضای خوب تالار لذت برید منتظر باشید زودتر به تالار بر می گردم خانم بی دل اماده باشید از شما انتقام بگیرم ممنون:72::72::72::72::72:
باتشکر
سلام بر آقای ابراهیمی پر تلاش
البته در اینکه شما در تالار زحمت میکشید حرفی نیست ولی هر کسی از اعضا ممکن هست چند روزی نباشه و بعد برگرده حالا یا قبلش توضیح میده یا نمیده
به هر حال این یک اتفاق روتین هست شما خیلی حساس هستید چون این قضیه واقعا جای ناراحتی نداره یا حداقل من اینجوری فکر میکنم.
موفق باشید
سلام
د رادامه صحبتهای فکور عزیز گفتم منم چیزی بنویسم شاید از این حال و هوا بیایم بیرون
امروز جاتون خالی ناهار قیمه داشتیم.سیب زمینی ها رو که خلال کردم ریختم توی ماهی تابه و اومدم کجا ؟ آفرین ! اومدم همدردی ! که کاش نیومده بودم !
داشتم برای میلاد90 پست میذاشتم که اخرشم به دلیل مشکلات فنی تالار ! پستم الحمدلله شکر خدا پرید !
همینجوری داشتم مینوشتم دیدم بوی سوختگی میاد !
گفتم بیا ! امان از این مادر همسر که انقدر حال منو میگیره ! آخی دلم خنک شد غذاشم داره میسوزه !
خلاصه تو این فکرای خبیث بودم که دیدم بو داره بیتشتر میشه !
گفتم ای بابا ! سر و صداشون رو باید تحمل کنیم ! بوهاشونم باید تحمل کنیم !(فکر بد نکنید.همون بوی غذای سوخته رو میگم !!!)
خلاصه دیدم نه ! اینجوری نمیشه .باید برم در پنجره رو باز کنم.
همین که از پشت کامپیوتر بلند شدم دیدم ای داده بر من !!
سیب زمینیها شده بودن مثل چوب دارچین :311: !!
خلاصه تا قبل از بیدار شدن همسر محترم همه رو سر به نیست کردمو و وقتی پرسید چه بوی بدی میاد تو خونه ؟!
خیلی ریلکس و با اعتماد به نفس گفتم: بو؟نه بابا ! چه بویی !!
نتیجه اینکه انقدر نشینین پای همدردی.