RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
شمیم بارون الان همه دارن شما را دعوت می کنن که یه مدت بدون چشم داشت بهش محبت کنی و کمی آزادش بذاری
خوب این همه مدت شما روش های خودت رو در پیش گرفتی
حالا یکماه بیا توصیه های بچه ها رو انجام بده
مگه چی میشه
نترس اگه این راه ها جواب نداد قرار نیست اتفاق خاصی بیفته که نشه جبرانش کرد
اون وقت یه راه دیگه پیدا می کنی :72:
فکر نمی کنه اگه همسرت رو در جریان بذاری که داری می ری خونه مامانت قشنگتره ؟
شما راه درست و رفتار درست رو در پیش بگیر
تو خوب باش
و در ضمن رد پای خدا رو توی زندگی ات را اینجا ببین
کلیک کن
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز
میشه بگین اگه کاملا محبت کنم اونوقت همون منت کشی میشه یا نه ؟
قرار شد من فعلا عادی باشم ولی حرفهایی که مینم محبت امیز باشه نه اینکه مثل قبل با شیطنت و شوخی همه چیزو تموم کنم ، درسته؟
در ضمن منکه دارم سعی میکنم کاری که میگین انجام بدم
بعدشم من گفتم همیشه بهش میگم دارم کجا میرم شماها گفتین نیازی نیست اطلاع بدم که حالت اجازه گرفتن داشته باشه
بالاخره من چکار کنم؟؟؟؟
بالهای صداقت عزیز
من داشتم میرفتم کسی هم جوابمو نداد
من زنگ زدم بهش و با گلم و عزیزم بهش گفتم دارم میرم خونه مامانم
ببینی مشکل من محبت کردن نیست ، محبت نکردن و بی اعتنا بودنه
تا جاییکه فهمیدم من باید محبت و اعتنامو به همسرم کم کنم، بعد میگین بی دریغ محبت کنم
من نمیخوام محبتم از جانب ایشون همون منت کشی به حساب بیاد
قرار شد یه کاری کنم که ایشون متوجه اشتباهاتش بشه و ضمنا پیش دستی از جانب من نباشه
یه کم برام توضیح بدین چطور باید این دوتا رو با هم انجام بدم
من شب میام راهنمائیتونو میخونم
فقط اینو مد نظر داشته باشین من الآن به راحتی میتونم با محبت و خنده و شادی همه چیزو به حالت عادیش برگردونم ولی مشکل من اینه که ایشون خیالش راحته هرکاریم بکنه، به هر خواسته من بی اعتنایی کنه یا اشتباهی انجام بده، این خانمشه که میاد جلو، من میخوام این حل بشه
که جناب SCi هم گفتن این اشتباهه و باید حالت قهر و اشتی رو حفظ کنم تا موقعیت صحبت کردن پیش بیاد تا به جای اون نامه، حرفهامو بهش بزنم
مشکل من اینه ،
حالا کامل و واضح لطفا بهم بگین باید چکار کنم/
چه محبتی باشه که ازش برداشت منت کشی نشه؟
مرسی
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بزار اینجوری فکر کنیم: حق کاملا" با شما،ست و فقط طرف مقابلتون مقصره.
اما بالاخره شما میخوای زندگیتو نجات بدی یانه ؟؟
منظور از محبت بی دریغ یعنی اینکه اصلا" نذاری کارتون به قهر بکشه تا مجبور بشی برای آشتی منت بکشی!!
لبخند بزن بدون انتظارهیچ پاسخى ازدنیا،
روزى آنقدر شرمنده ات میشود که بجاى پاسخ لبخندهایت
با تمام سازها برایت میرقصد.
دخترک رفت ولی زیر لب این را میگفت:
“او یقینا" پی معشوق خودش می آید!”
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود:
“مطمئنا" که پشیمان شده برمیگردد!”
{عشق قربانى مظلوم “غرور”است هنوز}!….
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
بالهای صداقت عزیز
میشه بگین اگه کاملا محبت کنم اونوقت همون منت کشی میشه یا نه ؟
محبت کردن درست و بجا
با محبت کردنی که از روی ضعف و ناتوانی باشه فرق می کنه
وقتی صبر نمی کنی و همش دلت می خواد با شوهرت گل و بلبل بشید وطاقت و تحمل یه لحظه اخمش رو نداری و بعد وقتی اون هم مقصر هست و تو میری محبت می کنی میشه منت کشی
اما وقتی از روی محبت و علاقه صبح از خوابت میزنی و میری با عشق و علاقه ات صبحانه برای همسرت آماده می کنی و در مقابل انکه شوهرت اعتنایی می کنه تو باز هم لبخند میزنی و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده یعنی بدون چشم داشت محبت می کنی میشه محبت درست و به جا
قرار شد من فعلا عادی باشم ولی حرفهایی که مینم محبت امیز باشه نه اینکه مثل قبل با شیطنت و شوخی همه چیزو تموم کنم ، درسته؟
قرار شد شما بدون اعنتا به اینکه عکس العمل شوهرت چی باشه بهش محبت کنی
یعنی اگه به تو محبت کرد شما نه خیلی هول بشو یهو بری تو بغلش و همه چی رو تموم شده بدونی تا دعوای بعدی و نه سنگ بی احساس
نه اینکه اگه در مقابل محبتت خیلی سرد و بی اعتنا بود تو زانوی غم بغل کنی و بشینی غصه بخوری و همش محبتت رو زیادتر کنی
فعلا خودت باش اما با محبت بدون مقابله به مثل کردن و سعی کن اونچه رو که راه و روش درست می گه انجام بدی
تو آدم خوبی باش و راههای نادرست رو نرو
تو عشق بورز
تو محبت کن
تو مهربون باش
ولی به اندازه ... یهو از این ور پشت بوم هم نیفت
این لینک رو هم بخون
بعدشم من گفتم همیشه بهش میگم دارم کجا میرم شماها گفتین نیازی نیست اطلاع بدم که حالت اجازه گرفتن داشته باشه
بالاخره من چکار کنم؟؟؟؟
من گفتم اگه با حالت اجازه گیری همسرت رو در جریان بذاری این میشه واسش یه توقع
ببین خواهر خوبم
شما می خواهی بری خونه مادرت و 90 درصد هم مطمئنی که شوهرت وقتی بهش می گی بهت می گه برو
اما اگه یه روز بهت بگه نه و نمی خواد بری
بدجوری می خوره توی برجکت و حالت گرفته می شه
اون وقت شوهرت اگه بهت بگه از من اجازه گرفتی و من بهت اجازه ندادم
بیا و درستش کن که احساس بچه به حساب آوردن و ارزشی برات قائل نیست و به شعور من توهین کرده هم پیدا میکنی
من گفتم با دیدگاه در جریان گذاشتن همسرت بهش بگو
ببین مثلا من از شوهرم می خوام که فلان وسیله رو ببره توی انباری
اگه بهش بگم
می تونی این رو ببری توی انباری
میشه این و ببری توی انباری
شوهرم میری توی موضع که جواب سئوالم رو بده ، قرار می گیره
بارها هم شده گفته نه
اصولا می گن وقتی چیزی رو از مرد می خواهید خیلی مستقیم بهش بگید
الان می گم عزیزم این وسیله رو ببر انباری
اون هم خیلی آسون می گه باشه و انجامش میده
در این خصوص هم باز تاکید می کنم به نظر من
اگه بگی دارم میرم و می خوام برم و .... بهتره
من داشتم میرفتم کسی هم جوابمو نداد
تو باید یاد بگیری که اینقدر برای هر چیزی نیایی راه و چاه بگیری
خودت هم عاقل هستی و هم توانا
کلیات که دستت اومد
حالا با مطالعه مقاله ها ی تالار و تجربه های بچه ها خودت توی جزئیات تصمیم بگیر
==============
قرار شد یه کاری کنم که ایشون متوجه اشتباهاتش بشه و ضمنا پیش دستی از جانب من نباشه
ببین باز هم داری با همون دیدگاه محبت می کنی با دیدگاه بده و بستون
اولین قدم اصلاح همین دیدگاه هست
این رو اصلاح کن بعد بیا برای متوجه کردن شوهرت نسبت به اشتباهاتش راهنمایی بگیر
فقط اینو مد نظر داشته باشین من الآن به راحتی میتونم با محبت و خنده و شادی همه چیزو به حالت عادیش برگردونم
اون وقت دوباره زنگیتون میشه همون دور دایره چرخیدن
گل و بلبل شدن تا دعوای بعدی
شمیم بهاری عزیز باز هم می گم
تو باید یاد بگیری که اینقدر برای هر چیزی نیایی راه و چاه بگیری
خودت هم عاقل هستی و هم توانا
کلیات که دستت اومد
حالا با مطالعه مقاله ها ی تالار و تجربه های بچه ها خودت توی جزئیات تصمیم بگیر
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
اگر غم لشکر انگیزد
که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش بر اندازیم . .
زندگى باور مى خواهد آن هم ازجنس امید ؛ که اگر سختى راه، به تو یک سیلی زد،
یک امید قلبی به تو گوید که خدا هست هنوز…
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خانوم گل؛شمیم جان؛سلام
شاید نحوه بیان مطالب توسط بر و بچه های تالار طوریه که احساس سر در گمی میکنی و حس میکنی در راهنمایی های اونا تناقض وجود داره. بهت حق میدم. مثلا اگه همه بهت میگن لازم نیست برای هر کاری از همسرت اجازه بگیری؛بعد هم میگن بدون اطلاع او نرو خونه مادرت؛منظور اینه که اجازه نگیر اما اطلاع بده.
اطلاع دادن با اجازه گرفتن فرق داره. خود من وقتی قهر هم هستیم هنگام بیرون رفتن از خونه به دخترم میگم به پدرش اطلاع بده که مثلا: بابا ما داریم میریم پارک یا....... دقت کن که نمیگم: اجازه میدی برم پارک؟ یا :میشه برم خونه خواهرم؟ بلکه فقط اطلاع میدم که هم نگران نشه؛هم من وظیفه اخلاقیمو انجام داده باشم؛هم بهانه ای برای بعدها دستش نداده باشم.
حتما منظور دوستانی که راهنماییت میکنن هم همینه.
یه چیز دیگه : از زندگی زناشویی توقع زیادی نداشته باش.وگرنه زجر میکشی.
همسرت یه آدمه مثل همه آدمای دیگه. مثل همه مردهای دیگه. خوبیهایی داره و البته معایبی هم داره. بعضی از معایب رو تو میتونی به مرور(تاکید میکنم به مرور؛ نه عجولانه و با به آب و آتیش زدن خودت)رفع کنی.
بعضی معایبش هم با گذر زمان خود بخود از بین میرن . به هر حال اونم یه انسانه و به مرور پخته تر میشه و اخلاقش تغییر میکنه و لی بازم تاکید میکنم:به مرور.
با بعضی از معایبش هم باید تو سازگاری پیدا کنی. بالاخره قرار نیست یک نفر در زندگیش صددرصد عوض بشه؛همونطور که من وتو هم صددرصد عوض نخواهیم شد و اصلا دوست هم نداریم تا آخر عمر از بعضی از مواضعمون کوتاه بیاییم.
اگه این حقی رو که به خودمون میدیم به همسرمونم بدیم تحمل خودمون بیشتر میشه.
به خدا تو وضعت از خیلی ها ؛خیلی بهتره. بسیاری از چیزهایی که تو داری برای خیلی ها آرزوست. با حساسیت های زیاد داری خودتو اذیت میکنی. اینو از کسی که خودش سالهای زیادی از عمرشو با این حساسیتهای بیجا تلخ کرده و حالا پشیمونه بپذیر.
کمتر پیش میاد که بابت داشته های خود؛خوشحال و شاکر باشیم.
ما معمولا در حال گله از نداشته های خود هستیم.
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام
ستاره بارون عزیز ممنون، innocent عزیز مرسی بابت نوشته هات
دیشب خونه بابام، برگشت ماجرای ازمایششو برای بابام تعریف کرد، هی گفت آره دیگه غذاهای ماهم چرب، هی شروع کرد متهم کردن من مستقیم و غیر مستقیم، بابامم ساده هی بهش میگفت نه دگیه باید همه چی رو بخارپز بخوری و اینطوری راهنماییش کرد، یه دفعه بابام بهم گفت سرخ کردنی نخورین، چرا سرخ میکنی؟
منم دیگه نشد تحمل کنم
گفتم اگه مرغ سرخ نشده باشه خود ایشون اعتراض میکرد
یا سیب سرخ کرده اگه نبود میگفت درست کن
خودم فهمیدم بازم زیاد نشد تحمل کنم، دیگه ادامه ندادم، خدا رو شکر اتفاق زیاد بدی نیفتاد
برگشتیم خونه
یه کم الکی باهاش حرف زدم ، بعد که اومد بخوابه بهش گفتم میدونی امشب چه شبیه؟ شب ارزوها، منتظر موندم بیای با هم ارزو کنیم
بعد ارزو کردم جواب ازمایشش خوب باشه و همیشه خونمون شاد و اروم باشه
یه کم عوض شد
بهم گفت به خدا دوستت دارم
دلم میخواست بهش بگم پس چرا یه کارایی میکنی که ازارم میده، ولی هیچی نگفتم و گفتم منم دوستش دارم
همه چی خوب بود
ولی از صبح که پاشدیم باز سرسنگینه :311:
الآن کاملا قاطیم:227:
ظاهرا بازم باید کنترل محبتو ادامه بدم
:303:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام خواهرم...(از اینکه مدتی نبودم و سوالات شما را دیر پاسخ دادم پوزش می خوام)
بسیار خوب عمل کردی... به نظرم بهتری و ارومی... قاطی برای چی؟ سر سنگینی نیست.. شوهرت هم نگرانه خب... سکوت می کنه چون فکرش مشغوله... این خصوصیت مهم یک مرد هست... وقتی فکر می کنه... سکوت می کنه...اما زنها وقتی سر سنگین می شن سکوت می کنند...به خودت نگیر..
تجربه شما نشون می ده وقتی چیزی رو پیگیری نمی کنید.. اوضاع خونه ارومتره... شوهرت با تو راحت تره و ارومتره
شوهرت به پدرت توضیح داده برای شما...که شما بشنوی.. ولی دوست نداره بهت مستقیم بگه....اصراری هم به این کار نیست... و از طرف دیگه دوست داره تو بدونی و بهش محبت کنی و بگی برات مهمه!!
خب می شه تا حدودی فعلا پذیرفت که رفتار ایشون اینطوریه که دوست داره غیر مستقیم با شما حرف بزنه و اطلاع بده..
حالا شما چکار می کنی ناراحت می شی که به بابام گفت ولی به من نگفت....و این هدفش نیست!
کم کم که بدونه شما روی چیزهایی که نمی گه حساس نیستی... می اد جلو و بهت می گه...و این یه جور اعتماد و احساس پایداره...
فعلا روش شما خوبه... ارامشت رو از دست نده
تمرینها یادتون نره...
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام"
خانم شمیم،متاسفانه نتونستم کل 154 تاپیک مطالعه:325: کنم ولی با نگاهی کلی متوجه موضوع مشکلت با همسر محترمت شدم.
خود من در حال حاضر الارقم میل باطنیم در حال جدایی از همسرم هستم، شاید تو این لحضه که دارم برای شما مینویسم صیغه طلاق جاری شده باشه( چون راضی به طلاق همسرم نبودم و تمایل به حضور در دادگاه برای خودم و حتی ایشان نداشتم بعد از یکسال زندگی مشترک هفته گذشته وکالتی به او دادم تا ایشان بتواند به راحتی و بدون حضور من کار را تمام کند..... و چون خانواده ایشان در شهرستان زندگی میکنند وکالتنامه براش پست کردم و آخرین حرفم این بود که من و اطرافیان خودت تمام تلاش شونو برای دوام این زندگی انجام دادن و به هیچ وجه قصد اینو ندارم که به اجبار در کنارم باشی) نمیخواهم سر شما را بدرد بیارم زندگی مشترک من خودش مصیبت نامه ای هست.
به نظر من این مورد شما از اون قسم مشکلات که تا دیگران خودشون توش قرار نگیرن و سنگینی بعضی از حرکات و جراحت هایی که کلمات طرف مقابل به انسان وارد میکنه لمس نکنن اسمشو مشکل اساسی زندگی نمیذارن، در عین حال من به شخصه بعضی از کلمات و افعالی که شما برای وصف مشکل تون بکار میبرید خیلی خیلی زیاد میدونم.و تو را بخدا ..تو را بخدا ..تو را بخدا قسم میدمت که برای نشان دادن عمق مشکلاتت از تصمیم طلاق براش استفاده نکن و هیچ وقت نزار قبح آن در زندگیت از بین بره.زمانی مطرحش کن که قطعاً تصمیم گرفته باشی. من و همسرم این اشتباه فراوان انجام دادیم و تهدید به طلاق برامون سلاح نبرد شده بود.
به نظر من حداقل یکسالی به خودت و همسرت و زندگی مشترکتون فرصت بده،شما تو حساس ترین زمان رابطه مشترکتون قرار دارین،اجازه نده که مشکلاتی که مرور زمان خیلی هاشون حل میکنه شما دو نفر برای حل سریع آن بخاطرش با هم درگیر بشین و حرمت همدیگر نگه ندارین این خیلی جای افسوس حصرت داره که دو نفر برای حل مشکلشون و بهتر شدن زندگی شون حتی به هم پشت کنن چه برسه به دعوا درگیری.
ازت خواهش میکنم که حرمت خودت و همسرت نگهداری من اگر یکسری از پرده های حیا و حرمت زندگیم از بین نمیرفت مطمئناً من الان که نیمه های شب کنار همسرم بودم.. باور کن اگر برای شما و یا دوستان دیگه از مشکلاتم بگم هیچ کدوم باور نخواهید کرد... که مگه میشه به این دلایل زندگی متلاشی بشه.!!!!!
پیشنهاد میکنم که بیشتر از اینکه همسرت مجبور کنی به تعقییر کردن،از درون خودت شروع کن به دست یابی به اون زندگی ایده الت یعنی اینکه جوری باش و خودت رو اثباط کن تا همسرت آنقدر قبولت داشته باشه که تو را مشاور خودش بدونه و راهکارهای تو رو منطقی از روی عقل درایت بدونه نه اینکه تصور کنه که تو قصدت فقط کنجکاوی و سر در آوردن از کار هایی هست که در روزمرگی همسرت اتفاق می افته.
خیلی پر حرفی کردم..... امیدوارم که با استفاده از تجربیات خودم بتونم یاریت کنم.. خیلی مشکل با این اطلاعات مختصری که اینجا از دوستان میگیره آدم بتونه راهکار مفیدی پیشنهاد کنه.
به هم احترام بذارین، و اینو از سرت بیرون کن که بدون سعی و تلاش بتونی به رویا های زناشوییت برسی.
با تشکر از صبر و حوصلت
ادامه دارد......
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
جناب SCi سلام
راستش خیلی چشم به راهتون بودم، ولی خب شما هم زندگی دارین نمیتونم توقع داشته باشم همش برام وقت بزاری
بابت اینکه بازم بهم سر زدین ممنون
راستش نمیدونم به قول شما فکرش مشغوله و سکوت میکنه یا واقعا باید بهم بر بخوره
ولی هر چی بود و هر بی تفاوتی که داشت و هر چی که گفت فقط سعی کردم با تمرین تنفس زخمشو تحمل کنم و با سکوت از کنارش بگذرم
دیشب موقع خواب، من خسته خسته، اومد بهم گفت این مجله تبلیغاتی رو ببین بعضی چیزاش به دردت میخوره، منم واقعا گیج خواب بودم، گفتم نزاری رو تخت بزار رو میز بعدا میخونم، با وجودیکه خیلی از این رفتارها بامن داره و خیلی دلمو میشکنه، ولی رفتار من از خستگی بود، یه دفعه خودم ناراحت شدم، بلند شدم برداشتم شروع کردم به خوندن ، هرچند هرکی نگام میکرد میفهمید الکی دارم ورق میزنم ، چون اصلا تو این عالم نبودم،
یه کم گذشت، داشتم مجله رو ورق میزدم، یه دفعه بی مقدمه اومده میگه، چرا نمیشینی پای موزیکای فیلم عروسیمون
حالا داستان جالبیه
ما قراره کل آهنگهای فیلممونو خودمون انتخاب کنیم، الآن 6ماهه عروسی کردیم، اوایل خیلی ذوق داشتم ، چند بار نشستیم سرش، بعد دیگه هر وقت من میگفتم بیا آهنگها رو انتخاب کنیم ، می گفت الآن حسش نیست
یعنی طوری شد که من یه بار بهش گفتم ، چرا برات مهم نیست زودتر فیلممونو بگیریم؟ چرا ذوق نداری؟ میگه این تخیلات تو هست، گفتم اگه تخیله چرا وقت نمیزاری، میگفت خودت بشین پاش
منم خیلی ناراحت میشدم، میگفتم این کاریه که مربوط به هردومون میشه، کار شخصی نیست اگرنه اصلا منتظرت نمیشدم
خلاصه منم دیگه هیچی نمیگفتم ، فکر میکردم یه موقع که حوصله داره میاد پیشنهاد میده بشینیم انتخاب کنیم
بعد مثلا 2ماهی میگذشت، یه دفعه میومد بهم میگفت ، تو اصلا پیگیر این موزیکا نیستیا
بابا پدرت خوب، مادرت خوب، من که همیشه اعلام آمادگی میکردم، تو میگی الان حسش نیست
یا مثلا من سختگیری رو میزاشتم کنار، میگفتم مثلا این موزیک برای این قسمت مناسبه، میگفت نه تو داری هیجانی تصمیم میگیری این یه عمر فیلمه، بزار یه دفعه دیگه میایم
حالا دیشب دوباره برگشته میگه ، تو اصلا دنبالش نیستی و این همه رفتیم دنبال اتلیه الان میگن اینا حتما فیلمو نمیخوانو
بابا به من چه
خدا شاهده یک ماه پیش بهش گفتم بیا بشینیم تمومش کنیم، دوباره خودش کشش داد
حتی برای یه قسمت من آهنگا به دلم نمیشست، دو روز بعدش خودم یه چیزی انتخاب کردم بهش گفتم موزیکا کامل شد ، مونده عکسامون بیا بشینیم سرش ، هی اینور و اونور و این کار و اون کارو ، بازم دیشب همه رو میندازه گردن من
منم واقعا دیگه بهم فشار اومد
هرچی سعی کردم بازم سکوت کنم نتونستم، بهش گفتم بابا باید با هم بشینیم، فقط کار من نیست که ، وقتی بهت میگم تو مخالفت میکنی، تقصیر منه؟
بعدشم موزیکا کامله، من که بهت گفتم ، میگه تو کی گفتی؟
اصلا یه دفعه میاد به یه چیزی گیر میده که اصلا تقصیر من نیست، بعدشم نمیگه این همه تو این دو روز من دنبال خرید سبزی بودم، منی که خونه بابام دست به سیاه و سفید نمیزدم ، به کمک مادرم تو این دو روزی که مثلا تعطیلیم بود، همش به خرید سبزی و کاراش گذشت برای زندگی مشترکمون ،اصلا مهم نیست، شب به جای خسته نباشی اینطوری میکنه
به خدا احساس حماقت میکنم اینطور مواقع
من از استراحتم میزنم برای زندگیمون، اونوقت ایشون توقع داره فیلم عروسی رو من تنهایی پیش ببرم
خیلی بی انصافیه به خدا
ولی بازم کل کل نکردم ، سکوت کردم و بخاطر برداشتن مجله تبلیغاتی خودمو سرزنش کردم، چون اگه بی تفاوت میگیرفتم میخوابیدم این بحثا پیش نمیومد
این دو روز هم یه کم قهر بود یه کم اشتی، به خدا جالبه ،به جای من ایشون داره تنبیه میکنه،
شما میگین فکرش مشغوله، ولی نمیدونم چطور باید اینطوری فکر کنم و برداشت کنم
بازم اشکال نداره
همه اینا رو گفتم که دقیق بدونین چه ثانیه هایی رو تجربه میکنم
فقط بگین بازم اشکال کارم کجا بوده؟ یا خوب بوده؟
جناب Sedrous سلام
متأسفم که برای جدایی اقدام کردین، امیدوارم هنوز اتفاقی نیفتاده باشه و همه چیز به حالت اولش برگرده
واقعا بابت صحبتهاتون که از دل بود و به دل میشست ممنونم
مطمئنم کسی مثل شما که مستقیم با این تیپ مشکلات دست و پنجه نرم کرده میتونه بهم کمک کنه که راه درستو در پیش بگیرم
راستش حالا که شما یه اشاراتی کردین اینو بگم
من میدونم مرور زمان خیلی مسائلو جا میندازه، ولی اصل مطلبی که باعث این عجله و تلاش زودهنگام من شده اینه که از خیلی از متأهلین اطرافت ، چه در قالب درد و دل چه در قالب اطلاع رسانی یا تجربه بهم میگن ، هر کاری کردی تو این یک سال اول کردی، اگه هرچی جا بیفته دیگه جا افتاده
یعنی من فکر میکنم هر چی هست تو این یکسال باید درست بشه، از این میترسم که سکوت و کنار اومدنم با مسائل یه چیز دائمی باشه، تحمل مسائل وظیفم بشه، تحمل سختی ها و حرفها و کنایه ها عادی بشه، پیش دستی تو اشتی کردن مخصوصا جاییکه تقصیر من نیست وظیفم بشه
اینا منو نگران و هول میکنه
شما درست میگین
من خیلی به حرمت اعتقاد دارم، خیلی به نگه داشتن احترام اعتقاد دارم
ولی میترسم نتیجه منفی رعایت این مسائل بدتر از شکسته شدنشون باشه
به خدا من از محبت کردن فراری نیستم، از احترام گذاشتن بدم نمیاد، از گذشت برای زندگیم دریغ ندارم
فقط از نتایجش مطمئن نیستم
و یه سوال دیگه از همه دوستان
با توجه به اینکه قضیه روز زن مسکوت مونده، من برای روز مرد مثل همیشه سنگ تموممو بزارم؟ کاری که تو ذهنم بوده انجام بدم؟
و یه سوال دیگه از همه دوستان
با توجه به اینکه قضیه روز زن مسکوت مونده، من برای روز مرد مثل همیشه سنگ تموممو بزارم؟ کاری که تو ذهنم بوده انجام بدم؟