توي اين زندگي اونقدر خسته و خواب الودم كه همه فكر ميكنن به فصل بهار الرژي دارم. همش از دست كاره . تو خونه كار .تو اداره كار . يكي از دوستان پيشنهاد داده قرصاكس مصرف كنم تا حالم بهتر شه . امان از رفيق ناباب
درگير-لوس انجلس-زنگوله-مهدكودك-ادمخوار
نمایش نسخه قابل چاپ
توي اين زندگي اونقدر خسته و خواب الودم كه همه فكر ميكنن به فصل بهار الرژي دارم. همش از دست كاره . تو خونه كار .تو اداره كار . يكي از دوستان پيشنهاد داده قرصاكس مصرف كنم تا حالم بهتر شه . امان از رفيق ناباب
درگير-لوس انجلس-زنگوله-مهدكودك-ادمخوار
میگن توی لوس انجلس مردم با یه سری ادمخوار درگیر شدن. به حق چیزای ندیده! خبرگزاری شبکه آبادان اعلام کرد که آدمخوارا به یه مهدکودک حمله کردن و بچه ها رو ترسوندن. البته تلفاتی نداشته ولی بزبز قندی خورده شده و هنوز که هنوزه یکی از آدمخوارا صدای زنگوله میده! و این خودش یه هشداره. از زنگوله فرار کنید.
خواهشا - یه کم - طولانی - تر - بنویسید
اومدم اینجا جمله بسازم. با خودم گفتم بذار امروز بجای جمله براتون خاطره تعریف کنم. یک روز در خانه نشسته بودیم که خاله ام زنگ زد و گفت: یه کم حالش بده و چون شوهرش نبود من راه افتادم برم خونه شون که پیش نوزادشون بمونم تا اون بره دکتر. باید از پایین شهر میرفتم بالای شهر. حالا مگه ماشین گیر میومد. تو این گیر و دار یهو بارون گرفت. سرتاپام تر شده بود. اعصابم هم داغون شده بود. خلاصه رفتم تو ایستگاه اتوبوس و بعد از اینکه مدتی تو صف طولانی بلیط وایسادم، بلیط به دست سوار اتوبوس شدم. چشمتون روز بد نبینه. بعد از اینکه اتوبوس چند خیابونو رد کرد یهویی دیدم اصلاً خیابونا برام آشنا نیست. با عجله رفتم جلوی اتوبوس و از راننده پرسیدم که این اتوبوس مگه نمیره بالای شهر؟ گفت: نه خانم ، مگه روی شیشه رو نخوندی؟ این اتوبوس کرجه. پیاده شدم و نیم نگاهی به روی شیشه انداختم. به خاطر بارون نوشته پاک شده بود. به راننده گفتم: خواهشاً یه نگاه به این نوشته بندازین. از ما که گذشت . لااقل اونو دوباره بنویسید تا افراد دیگه گمراه نشن.
خلاصه راه افتادم و با دیدن یه آژانس دستی تکون دادم و از راننده خواستم منو برسونه به مقصد. بعدش هم یه راست تاکسی گرفتم اومدم اینجا ببینم شما خوبید. در سلامتی کامل به سر می برید..ها......
لوازم- تراش- ننر- مشکل- بی حال
آهااااااااااااااااااااااا اای!!کرین؟؟؟من پنج تا واژه گفتم:
*بی حال،بدحال،تبخال،ضدحال و خوشحال.*
:305:
آدم بد حال تبخال بزرگي داشت و ضد حال زدن كار هميشگي اش بود و خوشحال مي شد با عرايضش
دوستان دور و نزديك خود را از معاشرت با خود خسته و بي حال كند.
از خود راضي - كاكتوس- آوار-سيبيل-ارگونومي
پسري از خود راضي كه گلداني از كاكتوس در دست داشت در خيابان قد ميزد كه ناگاه ديد شخصي سيبيل دار گاه گاه از مغازه خويش به بيرون آمده و نا خدا گاه بر زمين ميخورد ، تعجبي فراوان او را احاطه كرد كه اي دوست چرا پس اين جور ؟؟؟؟ !!!!! انگار آوار بر سرش خراب شده بود .
ارگونومي چيست ؟ ارگونومي يك علم است كه بر تطبيق نيازهاي انسان با محيط كار و زندگي وي تاكيد مي ورزد . به عبارت ديگر آرگونومي بر آن است كه شرايط محيطي را مساعد شرايط فيزيكي انسان سازد تا اينكه انسان وادار نشود خود را با شرايط احتمالا نا مناسب محيط كار سازگار نمايد .
------------
سوال - بيا - موي سفيد - خوش باش !
****************************************
دوست عزيز fnh63 كجايي ؟
ديشب يه خواب عجيبي ديدم. خواب ديدم تو يه فضاي بازم. داشتم قدم ميزدم. يه دفه يه نفر صدام كرد. "آهاي جوون!" به صدا برگشتم. ديدم يه پيرمرده. جواب دادم: "كاري داشتين؟" گفت:"يه لحظه بيا اينجا" منم رفتم. بهم گفت هر سوالي كه دارم بپرسم جوابشو بهم ميده. ولي فقط و فقط حق دارم يك سوال بپرسم. يه نگاهي به ريخت و قيافش انداختم و خنديدم. با غضب بهم گفت: "حداقل احترام موي سفيدم رو نگه دار" منم سرمو انداخت پايين. پيش خودم گفتم شايد راست ميگه، امتحانش كه ضرري نداره. بالاخره يه سوال درست ودرمون اومد توي ذهنم. ازش پرسيدم: "خوشبحتي يعني چي؟"
با دستش طبيعت رو نشون داد و گفت: خوش باش!
سرمو كه برگردوندم، رفته بود ....
حشيش - انجيل - اديسون - آلفرد هيچكاك - ققنوس
اولین باری که دیدمش حالش خیلی بد بود، اول فکر کردم از گشنگیه زیاد و بی خوابیه، اما بعدا از طریق یکی از دوستاش فهمیدم که حشیش مصرف می کنه. با اینکه از آدمای این شکلی دل خوشی نداشتم ولی باهاش رابطه برقرار کردم، یه روز رفتم خونشون، دیدم توی کتابخونه اش یه کتابه انجیل بزرگه، بهش نمی یومد اهل هیچ دین و مذهبی باشه، حتی به خدا پرست بودنش شک داشتم. رو به روش نشستم، متوجه تغییرحالت من شده بود، با پوزخند به سمت کتابخونه اش نگاه کرد، کتابخونه بزرگی بود، با یه عالم کتابهای علمی و فرهنگی و فقط و فقط یه انجیل که اونم تک و تنها وسط یه قفسه خاک می خورد. بلند شد و در شیشه ای کتابخونه اش رو باز کرد یه کتاب در مورد ادیسون و یکی در مورد نمایشنامه هایآلفرد هیچکاک انداخت روی میز، گفت« آخرین کتابهایی که خوندم این دوتا بود، حتی این آخریه رو نصفه کاره گذاشتم». ناخودآگاه نگاهم به سمت کتاب انجیل رفت. متوجه نگاهم شد اما عکس العملی نشون نداد. سرش رو گرفت توی دستش و پرسید « درمورد ققنوس چیزی شنیدی؟»، انتظار همچین سوالی رو نداشتم، گفتم«شنیدم»، سرشو بلند کرد و گفت«به نظرت منم می تونم مثل ققنوس باشم؟ یعنی از خاکستر من هم کسی متولد میشه؟....» بی اختیار دوباره به انجیل نگاه کردم، جوابی نداشتم، شاید باید می گفتم که اگه خودت بخوای این اتفاق می افته، شاید باید بهش امید می دادم، اما سکوت کردم. و از اون لحظه به بعد دیگه ندیدمش!!
پینوکیو- خسته- مرداد- زمین- کبریت
خسته شدم. میفهمی؟! دیگه از زمین و زمان بریدم. دلم میخواد فریاد رو روی کاغذ هوار بکشم. دلم میخواد فهم و شعورمو با کاه و علف عوض کنم. تو این عصر قشنگ دیجیتالی نفهمی یه موهبته! یه موهبت الهی! میدونی میخوام آدم نباشم. نمیگم انسان. میگم آدم! انسان خیلی وقته که مرده! حدس بزن امسال وقت سال تحویل چی آرزو کردم؟ آرزو کردم «گاو» باشم. یه آرزویی شبیه آرزوی پینوکیو! بی تناسب هم با الگوی مصرفی امسال نیست! دیگه نه هدفی برام مونده نه آرزویی. کبریتم کجاست؟ دود سیگار که اذیتت نمیکنه؟ به فرض ارشدم قبول شدم. حالا کو تا مرداد؟ تا گوساله گاو شود دل صاحبش اب شود.نقل قول:
نوشته اصلی توسط shad
سزاواران- پست مدرن - بویایی - اندیشه - جومونگ[/b]
با عرض سلام و تبريك سال نو به آقا فرشيد خودمون و خير مقدم خدمت ايشان :
در* انديشه * پست مدرن *يسم *سزاواران* خوشبختي كساني هستند كه از حس *بويايي* خوبي برخوردار مي باشند ، به عنوان مثال *جومونگ* اولين كسي بود كه در راه خوشبختي قدم برداشت زيرا با داشتن حس بويايي و چشايي قوي سرزمينهاي ناشناخته و نمك خيز را شناسايي و به تجارت نمك مي پرداخت .