نمی دونم که تو رو نفرین کنم یا این دلم
نمی دونم که تو حل مشکلی یا مشکلم
نمایش نسخه قابل چاپ
نمی دونم که تو رو نفرین کنم یا این دلم
نمی دونم که تو حل مشکلی یا مشکلم
من اگه جاي تو بودم ، سنگ مي شدم در مصاف سنگ
روبه روي اين همه نيرنگ ، مي شدم ايينه ي صد رنگ
گيرم بازم بيايي و از عاشقي بخوني
گيرم تا دنيا دنياست بخواي پيشم بموني
روز غمم نبودي ، خوشيت با ديگرون بود
من و به كي فروختي ، اون از ما بهترون بود !
در جبروت حکمران، در ملکوت قهرمان
در نشآت کن فکان، حکم به ما تشا کند
عصمت او حجاب او عفت او نقاب او
سر قدم حدیث از آن سرو از آن حیا کند
در جمع اين همه دست ، دستي به من نپيوست
تا سرنوشت من شد ، با هر سلام مردن
چون شمع زخمي از شب ، در وحشت زوالم
هر لحظه زنده بودن ، يعني مدام مردن
نفخه ی قدس بوی او، جذبه ی انس خوی او
منطق او خبر ز«لاینطق عن هوی» کند
قبله ی خلق روی او کعبه ی عشق کوی او
چشم امید سوی او تا به که اعتنا کند
دستانم می لرزد
لبهایم خشکیده
تنم بی جان است
چشمانم بی خواب
بنده ای اشفته
نیستم اماده...
همه دنیا بخواد و تو بگی نه
نخواد و تو بگی آره تمومه ...
هله هله کن ای آئینه پوش
تجلیگه باریتعالی گشته ای
یک شهر به آشوب کشانده ای
لا اقل یک خانه را آباد کن