ما چون دو دریچه روبری هم، اما چه سود
زیرا یکی از دریچه ها همیشه بسته است
نمایش نسخه قابل چاپ
ما چون دو دریچه روبری هم، اما چه سود
زیرا یکی از دریچه ها همیشه بسته است
تبسم بر لبم سنگین است
چون که دلت غمگین است
تراوشات خیالم را قلم ترسیم کرد
چشمم به ناگه تصویر آتش بدید
ببخشید Delbaz متوجه شعر شما نشده بودم
از «د»
در سراشیبی زندگی افتان و خیزان می روم
دو دستم بسته است با حال گریان می روم
من از خاك، من از باد ، من از نسل آبم
به آتش رسيدم ، كه از تو بتابم
من از تبار دريام ، از نسل چشمه سارم
رهاتر از رهايي ، حصار بي حصارم
ماشاالله ثانیه به ثانیه شعر میگید آدم فرصت نمیکنه
من اگر کامروا گشتم و خوشدل چه عجب - مستحق بودم و اینها به زکاتم دادند
من اسیر خویشم، این گناه بودن من است
ورنه او کجا و گریه های گاه گاه من
نكن امروز را فردا ، دلم افتاده زير پا
بيا اي نازنين اي يار ، دلم رو از زمين بردار
ای وای باز هم ببخشید