هر دم از این باغ بر میرسد
تازه تر از تازه تری میرسد.......
نمایش نسخه قابل چاپ
هر دم از این باغ بر میرسد
تازه تر از تازه تری میرسد.......
درین درگه که گهگه که کهو که که شود ناگه
به امروزت مشو غره که از فردا نئی آگه
هنگام سپیده دم خروس سحری دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح کز عمر شبی بگذشت و تو بی خبری
یارب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
شاخ گلی باغ ز تو سبز و شاد
هست حریف تو در این رقص باد
باد چو جبریل و تو چون مریمی
عیسی گلروی از این هر دو زاد
دلا مگر که تو مستی که دل به عقل ببستی
که او نشست نیابد ترا کجا بنشاند
دست بر هر کجا نهی جانست
دست بر جان نهادن آسان نیست
جان که صافی شدست در قالب
جز که آیینه دار جانان نیست
تن تن تنن تن تن تنن می گوی چون مرغ چمن
با چون اویس اندر قرن , یرلی یلی یرلی یلی
آمد رفیق راه دین , از عالم علم الیقین
بیرون کن ازسرکبروکین, یرلی یلی یرلی یلی
یک نظری گر وفاست هم صدقات شماست
گر برسانی رواست شکر چنین توانگری
یکی بین و یکی گوی و یکی دان
بدین ختم آمد اصل و فرع ایمان