حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هرکه را درد است او برده ست بو
هرکه او بیدارتر پردردتر
هرکه او هشیارتر رخ زردتر
مثنوی معنوی دفتر اول
نمایش نسخه قابل چاپ
حسرت و زاری که در بیماری است
وقت بیماری همه بیداری است
پس بدان این اصل را ای اصل جو
هرکه را درد است او برده ست بو
هرکه او بیدارتر پردردتر
هرکه او هشیارتر رخ زردتر
مثنوی معنوی دفتر اول
" هنوز با همه دردم امید درمانست .............. که آخری بود آخر شبان یلدا را "
سعدی
.
.
.در غلغله ی جمعی و تنها شده ای باز ...............................................… آنقدر که در پیرهنت هم تو غریبی
الله تویی و ز دلم آگاه تویی / درمانده منم دلیل هرراه تویی
گرمورچه ای دم زند اندر ته چاه / آگه زِ دَمِ مورچه و چاه تویی . .
"طبیب عشق مسیحا دم است و مشفق لیک چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند"
- - - Updated - - -
آخـــــــــــرین بار که من از ته دل خندیــــــــــدم
علتــــــــش پول نبـــــــــود ...
انعکــــــــاس جوکــ هر روز نبـــــــــود ...
علتش چهــــــــــره ی ژولیـــــــــده ی یکــ دلقکــ
یا زمین خــــــــــوردن یکــ کور نبـــــــــود ...
من به "من" خندیــــــــــدم !
که چــــــــــو یکــ دلقکــ گیـــــــــج
نقـــــــــش یکــ خنـــــــــده به صورتـــ دارم
و دلم می گریــــــــــــد ... !
- - - Updated - - -
آخـــــــــــرین بار که من از ته دل خندیــــــــــدم
علتــــــــش پول نبـــــــــود ...
انعکــــــــاس جوکــ هر روز نبـــــــــود ...
علتش چهــــــــــره ی ژولیـــــــــده ی یکــ دلقکــ
یا زمین خــــــــــوردن یکــ کور نبـــــــــود ...
من به "من" خندیــــــــــدم !
که چــــــــــو یکــ دلقکــ گیـــــــــج
نقـــــــــش یکــ خنـــــــــده به صورتـــ دارم
و دلم می گریــــــــــــد ... !
- - - Updated - - -
دوستـــ دارم که یکــ شبـــــــه شصتـــ ســــــــــال را سپـــــــــــری کنم
بعد بیــــــــــــایم و با عصـــــــــــایی در دستـــ
کنـــــــــــار خیابانی شلـــــــــــوغ منتظرتـــ شوم
تا تـــــــــــــو بیـــــــــــایی و مرا نشنــــــــــاسی
ولی دستــــــــــم را بگیـــــــــــری
و از ازدحــــــــــام خیابان عبـــــــــــورم دهی ...
تنهـــــــایی تلفنی استـــ که زنگــ می زند مــــــــــدام
صـــــــدای غریبه ایستـــ که سراغ دیگـــــــری را می گیــــــــــرد از من
جمعه ی سوتـــ و کوریستـــ که آسمـــــــان ابری اش ذره ای آفتابـــ ندارد
حرفــ های بی ربطیستـــ که ســــــــــر می برد حوصــــــــــله ام را
تنهـــــــایی زل زدن از پشتـــ شیشه ایستـــ که به شبـــ می رســـــــد
تنهـــــــایی اضافه بودن استـــ در خـــــــــانه ای که تلفن هیچ وقتـــ با تــــــــو کار ندارد!
خانه ای که برای تــــــــــو در اتاق کــــــــوچکی خلاصه می شـــــــــود
تنهایی انتظـــــــــار کشیدن توستـــ وقتی تــــــــــو نیستی...
http://www.hamdardi.net/image/png;ba...AASUVORK5CYII=
در اگر بر تو ببندد مرو و صبر کن آن جا *******ز پس صبر تو را او به سر صدر نشاند
و اگر بر تو ببندد همه رهها و گذرها******** ره پنهان بنماید که کس آن راه نداند
ای که از کوچه معشوقه ما میگذری,
بر حذر باش که سر میشکند دیوارش.
فروغ فرخزاد
آن روزها رفتنـــــــد
آن روزهـــــای برفی خامـــــوش
کـــــــز پشتـــ شیشـــــه در اتـــــــاق گرم
هر دم به بیــــــــرون خیــــــــره می گشتــــــــم ...
...نقل قول:
همه عمر برندارم سر از این خمار مستی
که هنوز من نبودم که تو در دلم نشستی
تو نه مثل آفتابی که حضور و غیبت افتد
دگران روند و آیند و تو همچنان که هستی
http://gallery.avazak.ir/albums/user...0001/Love7.jpg
چند روزی ست که عینک خوشبختی
به چشمانم زده ام
این گونه بی وقفه و بی اختیار
به همه عشق می ورزم
بدون استثنا !!!!!!!!!!!
خواهم که تو را در بر بنشانم و بنشینم
تا آتش جانم را بنشینی و بنشانی
من از بــــــــــازترین پنجـــــــــره با مردم این نــــــــــاحیه صحبتـــ کردم
حـــــــــرفی از جنس زمـــــــــــان نشنیدم!هیچ چشمی عاشقــــــــــانه به زمین خیــــــــــــره نبود
کسی از دیدن یکــ باغچــــــــــه مجذوبـــ نشد
هیچ کس زاغچــــــــــــه ای را سر یکــ مــــــــــــزرعه جدی نگرفتــ ـمن به اندازه ی یکــ ابر دلم
می گیــــــــــــرد...
مي توانم بعد از اين، با اين خدا
دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا
سفره ي دل را برايش باز کنم
مي توان درباره ي گل حرف زد
صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد
چکه چکه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل باران قديمي حرف زد
مي توان تصنيفي از پرواز خواند
با الفباي سکوت آواز خواند
مي توان مثل علف ها حرف زد
با زباني بي الفبا حرف زد
مي توان درباره ي هر چيز گفت
مي توان شعري خيال انگيز گفت
مثل اين شعر روان و آشنا:
پيش از اينها فکر مي کردم خدا…
ز آنچــــــــه روزی در پی اش می رفتــــــم
اکنــــــــون می گریزم ...
من بدان حالتـــ رسیدستــــــــم که
nima
کام اندر عشق مشکل می شود / خان ومانم بر سر دل می شود
هر زمان گویم که بگریزم زعشق / عشق پیش از من به منزل می شود
(عین القضات همدانی)
كیمیا میطلبم گـــــرچه نباشـــــــــم قابل
در تمنای مسیـــــحا نفسی مــــــی گردم
http://gallery.avazak.ir/albums/user...-Beauty104.jpg
زمین از آمدن برفــ تازه خشنــــــــود استـــ
من از شلــــوغی بسیــــــار ردپا بیــــــــزار
http://www.8pic.ir/images/99897809206576653748.jpg
fazel nazari
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
حميد مصدق
- - - Updated - - -
من به تو خندیدم
چون که می دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی خواست به خاطر بسپارد گريه تلخ تو را….
و من رفتم و هنوز سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرار کنان
می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چه می شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
فروغ فرخ زاد
- - - Updated - - -
او به تو خندید و تو نمی دانستی
این که او می داند
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
از پی ات تند دویدم
سیب را دست دخترکم من دیدم
غضبآلود نگاهت کردم
بر دلت بغض دوید
بغض ِ چشمت را دید
دل و دستش لرزید
سیب دندان زده از دست ِ دل افتاد به خاک
و در آن دم فهمیدم
آنچه تو دزدیدی سیب نبود
دل ِ دُردانه من بود که افتاد به خاک
ناگهان رفت و هنوز
سال هاست که در چشم من آرام آرام
هجر تلخ دل و دلدار تکرار کنان
می دهد آزارم
چهره زرد و حزین ِ دختر ِ من هر دم
می دهد دشنامم
کاش آنروز در آن باغ نبودم هرگز
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که خدای عالم
ز چه رو در همه باغچه ها سیب نکاشت؟
مسعود قلیمرادی
- - - Updated - - -
دخترک خندید و
پسرک ماتش برد
که به چه دلهره از باغچه ی همسایه، سیب را دزدیده
باغبان از پی او تند دوید
به خیالش می خواست
حرمت باغچه و دختر کم سالش را
از پسر پس گیرد
غضب آلود به او غیظی کرد
این وسط من بودم
سیب دندان زده ای که روی خاک افتادم
من که پیغمبر عشقی معصوم
بین دستان پر از دلهره ی یک عاشق
و لب و دندان ِ
تشنه ی کشف و پر از پرسش دختر بودم
و به خاک افتادم
چون رسولی ناکام
هر دو را بغض ربود
دخترک رفت ولی زیر لب این را می گفت
او یقیناً پی معشوق خودش می آید
پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود
مطمئناً که پشیمان شده بر می گردد
سالهاست که پوسیده ام آرام آرام
عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز
جسم من تجزیه شد ساده ولی ذرّاتم
همه اندیشه کنان غرق در این پندارند
این جدايي به خدا رابطه با سیب نداشت
جواد نوروزی
"تمــــــــام الفاظ جهـــــــــان را در اختیــــــــار داشتیم
و آن نگفتیـــــــــم که به کار آیــــــــد"
http://media1.picsearch.com/is?HH4dO...CWM&height=341
ahmad shamloo
بستــــــــه راه نفســــــــم بغض و دلم شعلــــــــــه ور استـــ
چون یتیمــــــــی که به او
فحش پــــــــــــدر داده کســـــــی ...
http://www.8pic.ir/images/01643870196157991128.jpg
اخوان ثالث
کمـ کمـ یاد خواهی گرفتــــ
تفاوتــــ ظریفــــ میـــــان نگه داشتن یکــــ دستــــ و زنجیــــر کردن یکــــ روح را
این کـه عشق تکیه کردن نیستــــ و رفاقتــــ اطمینان خاطــــر
کمـ کمـ یاد می گیری
که حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتابــــ بگیری
باید باغ خودتــــ را پرورش دهی
بجـــــای این که منتظـــر کسی باشی تا برایتـــــ گل بیاورد
یاد می گیری کهه می توانیتحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی...
- - - Updated - - -
کمـ کمـ یاد خواهی گرفتــــ
تفاوتــــ ظریفــــ میـــــان نگه داشتن یکــــ دستــــ و زنجیــــر کردن یکــــ روح را
این کـه عشق تکیه کردن نیستــــ و رفاقتــــ اطمینان خاطــــر
کمـ کمـ یاد می گیری
که حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتابــــ بگیری
باید باغ خودتــــ را پرورش دهی
بجـــــای این که منتظـــر کسی باشی تا برایتـــــ گل بیاورد
یاد می گیری کهه می توانیتحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی...
- - - Updated - - -
کمـ کمـ یاد خواهی گرفتــــ
تفاوتــــ ظریفــــ میـــــان نگه داشتن یکــــ دستــــ و زنجیــــر کردن یکــــ روح را
این کـه عشق تکیه کردن نیستــــ و رفاقتــــ اطمینان خاطــــر
کمـ کمـ یاد می گیری
که حتی نور خورشید هم می سوزاند اگر زیاد آفتابــــ بگیری
باید باغ خودتــــ را پرورش دهی
بجـــــای این که منتظـــر کسی باشی تا برایتـــــ گل بیاورد
یاد می گیری کهه می توانی تحمل کنی
که محکم باشی پای هر خداحافظی
یاد می گیری که خیلی می ارزی...
"چو بستی در به روی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم
چرا رو درتو ارم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز امدم نقش تو درخود جست و جو کردم"
شهریار
مزن بر دل ز نوک غمزه تیرم
که پیش چشم بیمارت بمیرم
"حيدربابا ، يوْلوم سنَّن کج اوْلدى ***عؤمروْم کئچدى ، گلممه ديم ، گئج اوْلدى
هئچ بيلمه ديم گؤزللروْن نئج اوْلدى *** بيلمزيديم دؤنگه لر وار ، دؤنوْم وار
ايتگين ليک وار ، آيريليق وار ، اوْلوْم وار"
http://media1.picsearch.com/is?50914...vRo&height=226
شهریار
هر كه ما را ياد كرد ايزد مر او را يار باد
هر كه ما را خوار كرد از عمر برخوردار باد
http://gallery.avazak.ir/albums/user...20%2817%29.png
هر كه اندر ره ما خارى فكند از دشمنى
هر گلى كز باغ وصلش بشكفد بى خار باد
دیدی که چه بی رنگ و ریا بود زمستان؟
مظلومترین فصل خدا بود زمستان
دیدیم فقط سردی او را و ندیدیم
از هر چه دو رنگی است رها بود زمستان
بود هر چه ، فقط بود سپیدی و سپیدی
اسمی که به او بود سزا ، بود زمستان...
ای کارگشای هرچه هستند
نام تو کلید هرچه بستند
تو رابه جای همه کسانی که نشناخته ام دوست میدارم
.تورابخاطرعطرنان گرم،برای برفی که آب میشود،دوست میدارم.
تورابجای همه کسانی که دوست نداشته ام دوست میدارم.برای اشکی که خشک شد و هیچ وقت نریخت.لبخندی که محوشد وهیچوقت نشکفت،دوس میدارم.
تورابه خاطرخاطره هادوست میدارم...برای پشت کردن به آرزوهای محال،بخاطرنابودی توهم وخیال دوست میدارم.
تورابرای دوست داشتن دوست میدارم.
تورابخاطر دودلاله های وحشی،به خاطرگونه زرین آفتاب گردان،تورابخاطر دوست داشتن دوست میدارم.
تورابجای همه کسانی که ندیده ام دوست میدارم.تورابرای لبخندتلخ لحظه ها،پروازشیرین خاطره هادوست میدارم.
تورابه اندازه همه کسانی که نخواهم دید دوست میدارم.اندازه قطرات باران،ستاره های آسمان دوست میدارم.تورابه اندازه خودت،آن قلب پاکت دوست میدارم...
تورابجای همه روزگارانی که نمی زیسته ام دوست میدارم.برای خاطر عطرنان گرم وبرفی که آب میشودوبرای نخستین گناه..
تورابخاطردوست داشتن دوست میدارم.تورابجای همه کسانی که دوست نمیدارم،دوست میدارم.
(پل الوار،شاعرفرانسوی).........
.........پ.ن: منظور از نخستین گناه ،چشیدن میوه ممنوعه دربهشت،شعرمایه عرفانی دارد ودوس داشتن حقیقی رو راه بازگشت به سرچشمه میداند.
چــــــــــــای دم کن ...
خستـــــــــــه ام از تلخی نسکــــــــــــافه ها
چای با عطــــــــــر هل و گــــــــــــــل های قوری بهتـــــــــــــر استـــ
http://www.8pic.ir/images/90818231282862292917.jpg
حامد عسگری
سرگشته چو پرگـار همه عمر دویدیم
آخر به همان نقطه که بودیم رسیدیم
امام فخر رازی
"سفر
مرا از تو به هیچ کجا نمی برد
پشت سرم آب نریز"
http://www.8pic.ir/images/77562144526618534873.jpg
:72:
کسی هرگز نمی داند ...
چه سازی می زند فردا
چه می دانی تو از امروز ،
چه می دانم من از فردا ...
همین یک لحظه را دریاب ،
که فردا قصه اش فرداست ... !
http://www.hammihan.com/users/status...10162.4931.jpg
دامن مکش به ناز که هجران کشیده ام
نازم بکش که ناز رقیبان کشیده ام
شاید چو یوسفم بنوازد عزیز مصرپاداش ذلتی که به زندان کشیده ام
از سیل اشک شوق دو چشمم معاف دارکز این دو چشمه آب فراوان کشیده ام
جانا سری به دوشم و دستی به دل گذارآخر غمت به دوش دل و جان کشیده ام
دیگر گذشته از سر و سامان من مپرسمن بی تو دست از این سرو سامان کشیده ام
شهریار
ذوق شعـــــــــرم را کجــــــــا بردی؟ که بعد از رفتنتـــ
عشق و شعــر و دفتر و خودکار آرامم نکرد
http://www.8pic.ir/images/60873521657178204539.jpg
شانه ات را دیر آوردی سرم را باد برد ...
خشت خشت و آجر آجر پیکرم را باد برد ...
من بلوطی پیر بودم پای یک کوه بلند ...
نیمم آتش سوخت-نیم دیگرم را باد برد ...
از غزل هایم فقط خاکستری مانده به جا ...
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد ...
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز ...
دیر آمدی نیمه ی عاشقترم را باد برد ...!
حامد عسگری
وقتی مشکلی روی می دهد، اتفاقی که گهگاه می افتد
وقتی جاده سربالایی است
وقتی پول اندک و بدهی زیاد است
وقتی می خواهی لبخند بزنی اما مجبوری آه بکشی
وقتی تحت فشار شرایطی
نفسی تازه کن اما تسلیم نشو
زندگی پر از فراز و نشیب است
همه می دانیم و لمسش می کنیم
بارها شکست می خوریم
و زمانی که باید تلاش کنیم، دست از کار می کشیم
تسلیم نشو اگر پیشرفت کند است
موفقیت شاید در یک قدمی است
در برابر شدیدترین ضربات، به نبرد ادامه بده
در بدترین شرایط است که نباید تسلیم شوی
" گم نام انگلیسی زبان "
خدا آن حس زیباییی است که در تاریکی صحرا ، زمانی که هراس مرگ میدزدد سکوتت را
یکی همچون نسیم دشت میگوید ، کنارت هستم ای تنها ، و تو حس میکنی آن را
یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده چه جوری از دلم کنی که اون حس بر نمی گرده
نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد تو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرد.
بگذشتی ام غم تو نگذشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است
اگر جایی به جای من گزیند دوست ، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جایی به جای دوست گزینم
حیدربابا دونیا یالان دونیادی
سلیمان نان نوحدان گالان دونیادی
حافظ وظیفه ی تو ، دعا گفتن است و بس
در بند آن مباش ، که نشنید یا شنید :72:
...نقل قول:
ای صفی ، معشوقت آخر دیدی اندر خانه بود
برسراغش گردعالم گشتنت ، افسانه بود