با عرض سلام
از عصر به اینور خیلی انرژی گرفتم و واقعا احساس میکنم راحت هستم
میدونم یه خورده بعدا دوباره با تنهایی خودم مشکل پیدا میکنم که برای اون هم دارم برنامه میریزم کمی با رفتن به سینما و حتی سفر کردن به جاهای زیبا بتونم افکارم رو با فعل مهاجرت بیشتر آشنا کنم .
بالهای صداقت عزیز :
روراست باشم یعنی به خودم هم نگاه کنم و با تصحیح اشکالات خودم این مسائل رو حل کنم ؟
من کاملا با این صحبت شما موافق هستم
برای همین تقریبا تمام نرم افزار رایگان همدردی رو مطالعه کردم . سایت تبیان هم مطالعه کردم و خیلی از سایت هایی که همین مسائل رو دنبال میکنن ، انقدر انرژی مثبت خوندم و انقدر رفتار خوب و بد خوندم که دیگه داشت یادم میرفت که خانم بنده چیکار کرد و چی شد که اصلا رفت .
اما می دونیم که باید یه زندگی حالت ترازو داشته باشه ، گاهی یه طرف کفه پایین میره(زن) و گاهی طرف دیگر(مرد)
حتی برای پایین بالا شدن این ترازو گاهی از نقطه تعادل میگذره (میتونید فرض کنید ؟ یعنی دوتا نشان کفه ها به هم میرسند و دوباره از هم جدا میشن ) حتی شاید در اون نقطه برای مدتی ثابت بمونند و ...
اما حالا قضیه ما شده یه کفه ترازو خوابیده و سنگین تر هست جوری که حالت بازی کردن رو دیگه نمیتونه بازی کنه و نیاز داره به اینکه یه خورده هم کفه مقابل سنگین بشه تا بازم جریان نوسان در این زندگی تزریق بشه
از طرفی باید دید که خانم بنده چه طوری رفتار میکنه و آیا کفه خودش رو سنگین میکنه بالاخره یا نه سبک ترش هم میکنه !
و از نگاه دیگه باید گفت که زمان اما و اگر ها تموم شده و باید به فکر نجات خودم باشم . این روح بیچاره گناه داره اسیر این اما و اگرها باشه و زیر این همه فکر و خیال نابود بشه .
اگر حق با خانم بنده هست که خب خدا رو شکر از دست این موجود خونخوار خلاص میشه و خدا بهش رحم کرده :227::227:
بابا بی خیال من چرا غصه زندگی کسی رو بخورم و چرا من فقط برای نجات این زندگی دست و پا بزنم ؟
خدا وکیلی یکی از دلایل اینکه من زنگ زدم و دو بار هم اقدام به آوردنش کردم و یک بار هم رفتم خونه دایی بزرگش و ایشون رو ریش سفید قرار دادم بر اثر انرژی های مثبتی بود که شما دوستانم و اطرافیانم بهم دادید و راضی شدم اقدام کنم .
خدا وکیلی میگم ها : یه نفر نیست دو رو برش که بگه بابا بیا برو یه زنگ بزن آشتی کنید و نمیخواد خودت بری خونت بهش زنگ بزن بگو بیا دنبالم و کسی نفهمه ؟ یه نفر نیست واقعا غیر مستقیم با من تماس بگیره و بگه مردی یا زنده ای ؟ نه ببخشید بگه آقا بیا تکلیف دختر ما رو روشن کن ؟ بازم نه ، بگه زندگی شیرین تر از این حرفاست بیاید اونم دلش با تو هست فقط روش نمیشه ؟
بذارید کمی با خودم روراست باشم و این حقیقت رو قبول کنم که خانم بنده به این حقیر ذره ای علاقه نداره و اینک در منزل پدر بسیار آسوده خاطر و کامیاب داره زندگی میکنه و لحظه شماری میکنه تا ...
حالا بازم بیایم کمی خیلی دیگه رمانتیک و مثبت نگاه کنیم : همه حرفهای بالا و گذشته من رو بی خیال
نتیجه سه ماه شوهر رو تنها گذاشتن و حتی سراغی نگرفتن از شوهر آیا همین نیست که از دل شوهر بره بیرون ؟
بعضی ها میگن شوهر اگه شوهر باشه هیچ وقت زنش از دلش نمیره بیرون ؟ این بعضی ها خیلی ایول دارن
اما در این زمانه گرگ صفت بعید میدونم شوهری امون پیدا کنه که فکر کنه چه برسه به اینکه بخواد خودش خودشو جمع کنه
الحمدالله که بنده میام اینجا مینویسم و خودم رو کم یا زیاد کنترل میکنم و خدا خیرش بده باعث و بانی این مرکز
----------------
اما باز در انتها = بی خیال باید عاقبت خودم رو بچسبم و به زندگی نو و جدید فکر کنم
بلند بشم و باز انرژی خودم رو بدست بیارم و حرکت کنم به سمت جلو به سمت پیروزی در زندگی ام چه یار داشته باشم چه یار نداشته باشم ==» پیش به سوی امیدواری
از خدا میخوام که کمکم کنه تا به آسوده ترین شکل خلاص بشم و طلاق بگیرم .
یاحق