سلام
دنیای بی وفا
در بیشه و نیستان ، باران گهر نگردد
از صحبت ضعیفان ، کس معتبر نگردد
نامرد را به تعریف ،کردش نمی توان گفت
دختر به صد نصیحت آخر پسر نگردد
چندی به رنج و زحمت تحصیل مال کردی
با پول اسم خود را صاحب کمال کردی
آن قامت الف را مانند دال کردی
عمر گرانبها را فکر و خیال کردی
این خشت ها که بینی، دست و سر شهان بود
این خاک زیر پایتف مثل تو جسم و جان بود
این گوشه خرابه شاهان دودمان بود
مانند تو هزاران جانا در این جهان بود
خلق زمانه دین را بهتر ز دین شمارند
حق را کنند ناحق، شرم از خدا ندارند
بهر دو روز دنیا پا روی حق گذارند
دو دوره جوانی تخم عمل نکارند
از مرگ ناگهانی کس با خبر نگردد
کاری بکن که عمرت بیهوده سر نگردد
ای عاقلان لب گور توبه ثمر نگردد
جز یک کفن نصیبت چیز دگر نگردد
شاعر: محمد اسماعیل ابن حاجی حسن سبزواری
فصلنامه معارف اسلامی، سال 26،تابستان 86، شماره 68