كاملاً با حرف دلناز مواففم.
نمایش نسخه قابل چاپ
كاملاً با حرف دلناز مواففم.
ماندگار عزیز نمیدانم که چرا همسرت حاضر نیست جلوی خانوادش وایسته و از تو دفاع کنه.
به نظر من این بار قضیه رو تموم کن تا بعد رو این اخلاقش کم کم کار کنی
شايد حق با شما باشه ، اما من دارم اين آدمها رو مي بينم و باهاشون زندگي مي كنم ، بيرونشونو فوق العاده خوب كردن ، اما امان از درونشون ، هر كي مي شنوه من عروس اين خونواده شدم ، چشاشون چهارتا ميشه ، و شروع ميكنن به چهچه و به به كردن ،،،، !! هيشكي نمي دونه درونشون چي ميگذره ( منظورم تو خونشونه )
من از روز اول كه وارد خونشون شدم احترامشونو همه جوره گذاشتم ؛ هيچ كوتاهي نكردم ،
مي خوان منو مثله عروس اولي بار بيارن !!! عروس اوليشونو طي يه دعوايه شديد از خونه انداختن بيرون و اون بخت برگشته فردا با گل و شيريني اومد دستشونم بوسيد .. روز اول گفتم بهشون كه همه كه مثله هم نيستن ؛ حتي اين پنج انگشتمون ! من با عروسهايه ديگتون فرق ميكنم !!! من روش خودمو دارم ، اونا روشه خودشونو
مي خوان عروس و دامادهاشون تحت سلطه شون باشن ، همين طور كه بچه هاشون تحت سلطه شون بودن ،
همسر من حتي جلوييه باباش حق نداره يه كلمه با تندي حرف بزنه !!! حق نداره پاشو دراز كنه ، حق نداره يك كلمه رو حرفه باباش حرف بزنه ، !!
دلناز جون ؛ من محتاج نوازش نبودم عزيزم ؛ خونه بابام ديگه خسته شدم ! ديگه بريدم ... نمي دونم بايد چيكار كنم ؟ مجبورم به خاطر مامان حال ندارمم كه شده كوتاه بيام ، اونا كه مراعات حال مامانمو نميكنن ، لااقل من اين چند ماهه باقيمونده رو كه اونجام رعايتشون كنم ،
تا ببينم خدا چي ميخواد
چقدر تا عروسیت مونده ماندگار جون
سه ماه و نيمه ديگه عزيزم
اشتباه نكن ، شايد اون عروس واقعاً توي اون شرايط يا چاره اي نداشته يا مقصر بوده و هزار دليل ديگه كه براي خودش محترمه
اما اينكه مي گي توي خونه بابام هستم و بايد رعايت كنم يعني چي ؟ دختر اگر توي خونه پدرش آرامش و عزت نداشته باشه كجا بايد دنبال اين دو مقوله بگرده
اينكه بگي "خونه بابام ديگه خسته شدم ! ديگه بريدم ... نمي دونم بايد چيكار كنم ؟ مجبورم به خاطر مامان حال ندارمم كه شده كوتاه بيام ، اونا كه مراعات حال مامانمو نميكنن ، لااقل من اين چند ماهه باقيمونده رو كه اونجام رعايتشون كنم ،
تا ببينم خدا چي ميخواد " اشتباه محضه اين رو مي رسونه كه تو هنوز تكليفت با خودت و خواسته هات مشخص نيست و منتظري تا در آينده يا معجزه بشه يا قصد تغيير شوهرت رو داري كه هر دو محاله
شما الان ازش دوري نازت بيشتر خريدار داره اين موضوع اين همه كش پيدا كرده چه برسه به وقتي بري خونه شوهر ماندگار چرا سعي داري اشتباه هزاران نفر رو دوباره تكرار كني ، چرا از همين الان موضع ات رو با استدلال ومنطق و آرامش حل نمي كني البته اول با مادر و پدرت سنگهاتو وابكن
ولي ماندگار رك و راست بهت بگم من حدس مي زنم تو عزيز ، هيچكدوم از اين نظرات رو به كار نخواهي بست و آخر سر از مادر شوهرت هم عذرخواهي مي كني ، ازدواج مي كني مي ري سر خونه و زندگيت اما نا غافل از گذر عمر و زمان هاي شيرين دوران نو عروسي هي حرص مي خوري به هر حال اميدوارم حدسم غلط باشه اما اگر به اين ها فكر كني و به آينده ات متوجه مي شي تك تك ما آرزو مي كنيم سرنوشت تو خواهر عزيزمون نشه درس عبرت سايرين مراقب خودت و شخصيت حساس و گلت باش.
دلناز عزیز خیلی خوب بود موافقم. اما ما زنهای ایرانی اینو از بچگی یاد گرفتیم که دختر با لباس سفید میره خونه بخت و با لباس سفید هم بر میگرده. این ترس ریشه تو فرهنگ غلط ما داره و معمولا آدم هایی که این طوری نیستند از طرف اجتماع و خانواده ضربه میخورند و آسیب پذیر میشن و این فقط به خاطر دید غلط ما و جامعه به زنهاییه که نمیخوان برده کسی باشن میخوان خودشون باشن و زندگیشونو خودشون بسازند و به دیگران اجازه دخالت ندند.
سلام ماندگار جان. خونه مادرشوهرت نرفتي؟
هرگز به خاطر کاری که انجام نداده ای عذرخواهی نکن
مرسی دلناز جان. کاملا درست گفتی. امیدوارم ماندگار عزیز کمی به خودش بیاد.
من تصمیم گرفتم دیگه سکوت کنم چون متاسفانه وقتی تجربه هامو می گم به مذاق هیچکس خوش نمی یاد. چون ما ایرانی ها عادت کردیم به میشه تایید شدن.