elina وharfedel عزیزم ممنون از محبتتون . واقعا به دعاهاتون محتاجم
نمایش نسخه قابل چاپ
elina وharfedel عزیزم ممنون از محبتتون . واقعا به دعاهاتون محتاجم
سعي كن در اين شرايط دائم نگي چرا اينطوري شد چرا اونطوري شد چرا من و ...
اينها به جز اينكه باعث بشه ناراحتي اعصاب بگيري فايده ديگري نداره.
استرسها رو از خودت دور كن و قوي باش.
محكم باش و نذار خم به ابروت بياد يا اينكه كسي بخواد اشكاتو ببينه
يه ماجرا هست كه بايد سر فرصت واست تعريف كنم
توي همين خونواده خودمون اتفاق افتاد
دقيق چيزي شبيه اتفاق تو بود
شايد به دردت بخوره
سلام دوستان میشه تو این مورد هم کمک کنید
اگه تو دادگاه شوهرم گفت که من طلاق نمیدم و میخام زندگی کنم اون وقت قاضی به من میگه یا باید ادامه بدی یا از حقوقت بگذری . به نظر شما من چه موضعی بگیرم چه جوابی بدم ؟ خودم خیلی بهش فکر کردم ولی نظر شما که بیرون گود هستینو همه زوایارو میبینین حتما منطقی تره .
یعنی هنوز راهی واسه نجات این قسمت زندگی من هست؟ به نظرتون با تمام این اتفاقات میشه به این زندگی امیدوار بود؟ اگه مورد مشابهی برخورد داشتین میشه مثال بزنین. (بچه ها من هنوزم دوسش دارم هیچی از علاقم بهش کم نشده تنها دلیلی که خودم میخام برم دادگاه فقط دیدنشه وگرنه خود وکیل همه کارارو انجام میده)
خواهش میکنم نظر بدین 7 روزه دیگه جلسه دادگاست
من اگه بودم میگفتم حاضرم زندگی کنم به شرطی که این آقا مهر منو همبدن ببینم چه جوابی میده
دانه جان اون ماجرارو واسم تعریف نکردی دوست خوبم
پيام خصوصي واست گذاشتم
سلام نفس جان. من هم اگر بودم مي گفتم مي خوام زندگي كنم و بايد مهرمو بده ببين ايشون چه كار مي كردند؟ اميدوارم راي دادگاه به نفع تو تمام شود.
نمی دونم چقدر می شناسیش ولی اگه دوسش داریو می دونی به خاطر مهریه نیست و صدات داره و پشیمون شده زندگیتو باهاش شروع کن
نفس خوبم می شه دلایل دوست داشتن همسرتو بعد از این همه اتفاق بازم برام بگی ؟؟؟
سلام دوستای گلم
میدونی نازنین جون فکر میکنم همسرم لیاقته یه زندگیه خوبو آرومو داره واقعا پسره دلسوزو مهربونیه همه هم میگن تو این خانواده داره تلف میشه
خانوادش به خیالشون دارن در حقش لطف میکنن ولی نمیدونن که هر بار دارن با زندگی با احساس بچشون بازی میکنن چون همیشه تو روشون میخنده فکر میکنن همه چی یادش میره . نازنین جان تو این مدت یه بار بهم بی احترامی نکرد واسه هر مورد که میگفتم انجام نده خوشم نمیاد دیگه انجام نمیداد. اینقدر به خانوادم احترام میذاشت که دامادای دیگه حسودیشون میشد که بابام ازش تعریف کنه . خیلی پسرکاریو فعالیه 28 سالشه و 7 سال سابقه داره اصلا اهل رفیق بازی نیست تو این مدت فقط یکی از همکاراش واسه نوه دارشدنش سور داده بود رفته بود تازه کلی هم ازم عذر خواهی کرده بود که داره تنها میره آخه همه همکاراشون مرد بودن . در کل فکر میکنم یه مرد ایده ال واسه زندگیه . فقط اون مورد اول خیلی درگیرش کرده بود ضربه سنگینی بود واسش همش میگفت اون خاطره بدو نمیخام فراموش کنم به خاطره اینکه دیگه تکرارش نکنم .
فکر میکنم منم یه کم کم کاری کردم من میدونستم که همچین گذشته ای داره باید خیلی با سیاست باهاش برخورد میکردم باید جذبش میکردم ولی متاسفانه منم هیچی بلد نبودم . نمیدونم واقعا نمیدونم چی پیش میاد ولی احساس میکنم حقه ما نبود که به این راحتی زندگیمونو از دست بدیم .
فردا جلسه دادگاه داریم باید ببینم اونجا چی میگه. با این تفاسیر نازنینم و دوستای گلم پیشنهادتون چیه؟