زان یا ر دلنوازم شکر یست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
نمایش نسخه قابل چاپ
زان یا ر دلنوازم شکر یست با شکایت
گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
ما ازین هستیه ده روزه به تنگ آمده ایم
وای بر خضر که زندانی عمر ابدست
کسی که عیب ترا پیش چشم بنگارد
ببوس دیده او را که برتو حق دارد
تو که کیمیا فروشی نظری به قلب ما کن
که بضاعتی نداریم و فکنده ایم جامی
من چه غم دارم که ویرانی بود
زیر ویران گنج سلطانی بود
چراغ ظلم ظالم تا سحر هرگز نمی سوزد
اگر سوزد شبی سوزد شب دیگر نمی سوزد
شیشه ی دل را شکستن احتیاجش سنگ نیست
این شقایق با نگاهی سرد پرپر می شود
سر ارادت ما و استان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
یا رب این نو گل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسو د چمنش
کس نیست که افتاده ان ز لف دو تا نیست
در رهگذر کیست که دامی ز بلا نیست