آموخته ام که...
زندگی سخت ساده است و پیچیده نیز هست ...احمد شاملو
نمایش نسخه قابل چاپ
آموخته ام که...
زندگی سخت ساده است و پیچیده نیز هست ...احمد شاملو
آموخته ام که
رزق حلال برای خوانواده ام مهیا کنم
و من آموخته ام که هیچ گاه نگویم همه چیز را آموخته ام.چون هیچی نیاموخته ام.
آموخته ام که زیباترین جمله چیزی نیست جز"آنچیزی را که برای خود می طلبی برای دیگران نیز بخواه"
واقعا پر از مصادیق نقضه این جملست دنیا.افراد رفتاری رو با دیگران می کنند که حتی لحظه ای حاضر نیستند با اونها این رفتار بشه.
ومن نیز آموخته ام
که هرکس ارزش دوست داشتن و عشق ورزی را ندارد
آموخته ام دنیا هراندازه سخت باشد می گذرد و خوشا به حال اونایی که سختی این دنیا راهی برای سختی آن دنیا نباشد
آموخته ام كه.....
اراده يعني هفت بار زمين خوردن هشت باربلند شدن
البته بعضي ها به اين سريش شدن هم ميگن مثل برادركوچيكم كه از در بيرونش ميكنم از پنجره مياد تو:227:
آموخته ام كه تعصب نداشته باشم ، اما به عقايد گذشتگانم احترام بگذارم.
آموخته ام وابستگي نداشته باشم، بگذارم و بگذرم
آموخته ام به دنيا از ديد عشق نگاه كنم نه نفرت:72:
آموخته ام در زندگي تلاش كنم، اما خيلي جدي نگيرمش، چون مي دونم در نهايت جان سالم ازش به در نمي برم.
مثالی در عالم طریقت رایج است که می گویند هر چیزی را زکاتی است و زکات عقل اندوه طویل است و از جمله اندوهی که عقل را دربند می کشاند غم عشق است .
چه تعبیر زیبایی دارد " ذوالفنون " از عشق که در " تذکره الاولیا " عطار نیشابوری گفته است :
به صحرا شدم ، عشق باریده بود و زمین تر شده بود ، چنان که پای مرد به گلزار فرو شود ، پای من به عشق فرو شد
آموخته ام كه در نهان يخ زده شب اميد به گرماي طلوع است كه مرگ را مي راند..
روزي روبرت دوونسنزو گلف باز بزرگ آرژانتيني، پس از بردن مسابقه و دريافت چك قهرماني لبخند بر لب مقابل دوربين خبرنگاران وارد رختگن مي شود تا آماده رفتن شود .
پس از ساعتي ، او داخل پاركينگ تك وتنها به طرف ماشينش مي رفت كه زني به وي نزديك مي شود. زن پيروزيش را تبريك مي گويد و سپس عاجزانه مي افزايد كه پسرش به خاطر ابتلا به بيماري سخت مشرف به مرگ است و او قادر به پرداخت حق ويزيت دكتر و هزينه بالاي بيمارستان نيست .
دو ونسنزو تحت تاثير حرفهاي زن قرار گرفت و چك مسابقه را امضا نمود و در حالي كه آن را توي دست زن مي فشارد گفت : براي فرزندتان سلامتي و روزهاي خوشي را آرزو مي كنم .
يك هفته پس از اين واقعه دوونسنزو در يك باشگاه روستايي مشغول صرف ناهار بود كه يكي از مديران عاليرتبه انجمن گلف بازان به ميز او نزديك مي شود و مي گويد : هفته گذشته چند نفر از بچه هاي مسئول پاركينگ به من اطلاع دادند كه شما در آنجا پس از بردن مسابقه با زني صحبت كرده ايد . مي خواستم به اطلاعتان برسانم كه آن زن يك كلاهبردار است . او نه تنها بچه مريض و مشرف به موت ندارد ، بلكه ازدواج هم نكرده . او شما را فريب داده ، دوست غزير
دو ونسزو مي پرسد : منظورتان اين است كه مريضي يا مرگ هيچ بچه اي در ميان نبوده است .
بله كاملا همينطور است .
دو ونسزو مي گويد : در اين هفته ، اين بهترين خبري است كه شنيدم .
كمتر بترس، بيشتر اميدوار باش
كمتر ناله كن ، بيشتر نفس بكش
كمتر حرف بزن، بيشتر بگو
كمتر متنفر باش ، بيشتر عشق بورز
و در اين صورت است كه تمامي چيزهاي خوب جهان از آن تو خواهد بود.