RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خواهر عزيزم
قبل از رفتن حتما تمرينها رو انجام بده/ تمرين تنفس/ بخشش
بسيار تميز و مرتب برو
به همسرت توجه ويژه اي داشته باش
كلمات كليدي امشب 3 كلمه است: احترام، احترام، احترام ( اولي به خودت، دومي به شوهرت، سومي به خانواده ايشون)
ميانه و تعادل رو همواره مد نظر داشته باش...
سوالي بود بپرس...
خوش بگذره! بايد خوش بگذره!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقلیمای عزیزم سلااااااااااااااااااااااا ااااام
صبح بخیر
بیا بگو چه خبر بوده؟ از دیشب دلم آشوب بود ببینم چکار کردی؟
:300:
:303:
:325:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام
از جناب sci خیلی ممنونم که دلسوزانه منو راهنمایی می کنند دیشب انگار این تایپک شما همش جلوی من باز بود و تو ذهنم می آمد و از تو شمیم عزیزم
شوهرم اولش که دعوت شدیم گفت که حوصله ندارم که بریم خلاصه منم گفنم کار درستی نمی کنه
خلاصه بعدش فهمیدم که داره ناز میکنه
خلاصه رفتیم مادر و پدر همسرم نیومده بودند ولی خواهر همسرم و کل عمو و عمه هاش که زیاد هم هستند بودند
اولش پر از استرس بودم و لی بعد با چند تا تنفس حالمو بهتر کردم به همه احترام گذاشتم و به خودمو همسرم بیشتر و با خواهرشم طوی رفتار کردم که انگار هیچ اتفاقی نیافتاده و اونم تعجب کرده بود که من.... و خیلی عادی مثل همیشه باهاش برخورد کردم
پدر همسر من عادت دارند که هر چی تو خانواده اش اتفاق می افته به همه میگه و دیشبم اولش احساس کردم دیده همه نسبت به من بده ولی به روی خودم نیاوردم و جو عوض کردم و آخرشب که داشتم می رفتم احساس کردم با رفتار خودم به همه ثابت کردم پدر همسرم در مورد من به همه اشتباها گفته چون همه رفتارها و برخوردها موقع برگشتن کلی با من تغییر کرده بود
همسرم قبلا بهم گفته بود که تو تو جمع نمی تونی باشی و ارتباط برقرار کنی ولی می خوای بهش ثابت کنم که این طوری نیست
خلاصه همه چی شکر خدا خوب بود
دو تا سوال دارم
دلیل گوشه گیری های گذشته من تو جمع به خاطره کم توجهی همسرم به من تو جمع بود مثلا دیشب یا تو جمع ها و هممونی ها دوست دارم گاهی همسرم کنار منم بشینه در صورتی که جز سر شام هیچ وقت این کارو نمی کنه حتی اگه یک عالمه جا کنارم باشه نشستن کنار عمه و مادر و خواهر .... به من ترجیح می ده قبلا از این موضوع خیلی ناراحت می شدم و به روش می اوردم و گاهی سر این مسئله با هم دعوا میکردیم که نه اون رفتارشو اصلاح می کرد و نه من خودمو و تو جمع این ناراحتی را همه می فهمیدند ولی الان یعنی همین دیشب سعی میکنم به روی خودم نیارم چون فایده ای نداره و این مسئله خودمو خیلی ناراحت می کنه
مسئله ی دیگه اینکه همسرم به رفتارهای من تو جمع خیلی دقت می کنند و این مسئله منو خیلی معذب میکنه طوری که وافعا یادم میره باید اصلا چی کار می کردم و اعتماد به نفسم رو از دست می دم در حال که تو خانواده همسرم از نظر درس و تحصیل و خانواده و قیافه در موقعیت خوبی قرار دارم ولی توجه همسرم به رفتارام تو جمع منو کلافه میکنه و گاهی احساس می کنم تو جمعشون دارم خفه میشم یعنی مثل آدمی در مقابل من تو جمع که نشسته ببینه که فقط یه جا یه اشتباهی بکنم
دیشب یه دلیل خوبم برای بحث وجود داشت همسر من عادت داره لباساشو وقتی از مهمونی یا بیرون می آد همون جا میریزه و جمع نمی کنه دیشب بهش گفتم عزیز من منم سر کار میرمو نمی رسم لباسای تورو جمع یه کم رعایت کن اونم خوب نرو سره کار
منم با توجه به حرفای شما وقتی دیدم فایده ی این انتقاد به دعوا میکشه دیگه ادامه ندادم اونم چند دقیقه بعدش شروع کرد باهام به حرف زدن که چه خبر سر کارت و ......
منم اصلا به روش نیاوردم و با مهربونی جوابشو دادم......
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
:104::43::104::43::104::43:
اقلیما جان سلام
آفریییییییییییییییییییییی یییین ، قدم خیلی بزرگی برداشتی
بهت تبریک میگم
هوراااااااااااااااااااااا ااااااااااا، تو هم تغییر کردی، حالا میبینی که هر روز همه چیز بهتر میشه
من که خدا رو شکر خیلی راضیم، هرچند بازم بعضی وقتا از لحاظ عاطفی ضربه میخورم ولی تمرین تنفس و سکوت و بعد از اون مطرح کردنش در جای درست خودش خیلی رابطمونو بهتر کرده
البته هنوز اون جای درستو کامل یاد نگرفتم که چطوری باید تشخیص بدم ولی دارم روش کار میکنم
اقلیما جان
همسر من وقتی عقد بودیم همه جا میومد کنارم، ازم میپرسیدم چیزی لازم دارم یا نه، منم خیلی خوشحال بودم اما بعد عروسی بعد از یه مدت اینکارو کنار گذاشت، منم اینقدر ناراحت بودم که تو جمع احساس حقارت میکردم و چند بار خونه بابام یا جایی که طرف خودمون دعوت بودیم، براش تلافی میکردم، اما نتیجه نگرفتم، بعدش شروع کردم رفتار درست انجام دادن
مثلا اون با پدرم زیاد گرم نمیگرفت، من میریم خونشون نمیدونی با پدر مادرش چکار میکنم، اینقدر دوستم دارن، چون خدائیش میگم هرچی باشه پدر مادرن، دل هر پدر مادری رو بلرزونی مطمئنا بی جواب نمیمونه، وقتی دید چقدر تو خانوادش به من علاقه دارن، تو خانوادم شروع کرد به محبت کردن، حالا باورت نمیشه، کافیه بابام یا مامانم بگن یه چیزی لازم داریم، تا ماشینو نبره، برشون داره ببره کارشونو انجام بدن ول نمیکنه
یا وقتی تو جمع، مخصوصا طرف خودمون، خیلی تحویلش میگیرم و کنارش میشینم و تنهاش نمیزارم، دوباره شروع کرده و همش کنارمه
یه درس از زندگیم:
هرچی بدی میبینیم، با نشون دادن رفتار درست به طرف مقابلمون باید سعی کنیم به چیزی که میخوایم برسیم
یه درس دیگه که خیلی عمل به اون و درکش سخته:
مردها وقتی انتقادی رو میشنون، اولش جبهه میگیرن و اگه ادامه ندیم، تو سکوت خودشون بهش فکر میکنن و کم کم شروع میکنن به عمل کردن بهش
مثل دیشب شما
و مثل همسر من که یکبار دقیقا اتفاقی که برات افتاد، برای منم افتاد، یعنی وقتی بهش گفتم خب تو هم یه کاری انجام بده، من از سرکار میام که نمیرسم همه چیزو بررسی کنم، هم خستم هم وقتم کمه، گفت میتونی نری سرکار، و وقتی سکوت کردم، دیگه حرفشو نزد و تازه کمکهاش بیشترم شد
خیلی نوشتم
ببخشید:43:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
اقليما دوست گلم سلام
واقعا" از شرايط پيش اومده خوشحالم بابت كنترل اوضاع و اروم شدن جو بهت تبريك ميگم
اميدوارم روزهات هرروز شادتر از قبل باشه :72:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام اقلیمای عزیز
خوبی؟
چه خبر؟
من که تو این تعطیلات یه بحرانو از سر گذروندم، 5شنبم کلا خراب شد، ولی با مهارتهایی که یاد گرفتم دیروز عصر همه چیزو درست کردم
ولی واقعا خستگی داره
تازه اونم سر مسئله ای که هیچوقت به بزرگی اشتباهات خودشون نیست و تازه بعد از رفع شدنش این مشکلات پیش میاد
اصلا خندم میگیره بخوام بگم سر چی بود
باورت بشه، اصلا فکرشم نمیکردم رفتارش به خاطر موضوعی باشه که در عرض 5دقیقه صحبت کردیم و رفع شد
اونوقت تا 1شب ادامه داشت و دیروزم تا ظهر طول کشید تا یخش وا بره
تو بحث آخر شب 5شنبمونم بهش تیکه انداختم که اووووووووووه ، تو صبح گیر کردی/ اونکه تموم شد
هیچی نگفت
به خدا الآن داریم دوره آموزش بچه داری رو میگذرونیم
:227::227::227::311::311::311:
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
سلام اقلیمای عزیز
خوبی؟
چه خبر؟
من که تو این تعطیلات یه بحرانو از سر گذروندم، 5شنبم کلا خراب شد، ولی با مهارتهایی که یاد گرفتم دیروز عصر همه چیزو درست کردم
ولی واقعا خستگی داره
تازه اونم سر مسئله ای که هیچوقت به بزرگی اشتباهات خودشون نیست و تازه بعد از رفع شدنش این مشکلات پیش میاد
اصلا خندم میگیره بخوام بگم سر چی بود
باورت بشه، اصلا فکرشم نمیکردم رفتارش به خاطر موضوعی باشه که در عرض 5دقیقه صحبت کردیم و رفع شد
اونوقت تا 1شب ادامه داشت و دیروزم تا ظهر طول کشید تا یخش وا بره
تو بحث آخر شب 5شنبمونم بهش تیکه انداختم که اووووووووووه ، تو صبح گیر کردی/ اونکه تموم شد
هیچی نگفت
به خدا الآن داریم دوره آموزش بچه داری رو میگذرونیم
:227::227::227::311::311::311:
سلام عزیزم اینقدر دارم بی توجهی می بینم که واقعا تحملش برام سخته 2 روز تعطیلی مثل آدم های بغ کرده و ناراحت فقط جلوی تلویزیون بود
شمیم عزیز اینقدر کم محلی بهم میکنه که خدا می دونه اصلا مثله سابق نیست
بهش میگم آخه عامل جدایی تو از خانواده ات من نیستم ولی انگار اصلا حرف های منو نمی شنوه
بهم با کینه نگاه میکنه دیگه امیدی ندارم بیخودی دارم دست و پا میزنم
نمی دونم چی کار کنم بهش گفتم برو امامزاده بی من با من فرقی نمی کنه برو حال و حوات عوض شه میگه من نشستم ببینم تو چی میگی تا گوش بدم
به خدا 3 روز قلب درد دارم
من هر چه قدر هم مهارت داشته باشم وقتی اون نخواد نمی تونم کاری کنم
باورت میشه چند وقته بهم کوچکترین محبتی نکرده و همش بی توجهی بهم کرده
دارم صبر میکنم تا کی نمی دونم
تا چیزی میگم جلوم جبهه میگیره و دعوا.....
باورت میشه به یه نگاه هم راضیم که بهم توجه کنه
من هرچه قدرم که ببخشم وقتی بخشیده نشم فایده ای نداره
می خوا یه زنگ بزنم به مادر شوهرمو بگم بهش دارند چه بلایی سرمون میارند نمی دونم تو شرایط کار درستیه یا نه
میترسم بدتر شه
دیشب قلبم درد می کرد طبق معمول اصلا نگفت تو آدمی موقع خواب بود زدم زیره گریه دیگه نم تونستم تحمل کنم ازش گلگی کردم دلم وی خواست حداقل بگه چته
دیگه به التماس افتاده بودم بهش گفتم هر کاری بگی می کنم فقط مثل سابق شو
به هق هق افتاده بودم اونم با عصبانیت ادای گریه کردنه منو در می اورد و منو عصبی می کرد
میگفت تو آرامش منو میگیری..............
من دیگه هیچ تلاشی نمی کنم فایده ای نداره هیچی
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
سلام خواهر خوبم اقليما،
" باورت میشه به یه نگاه هم راضیم که بهم توجه کنه "
خواهرم اين چيه كه نوشتي؟
چرا اينقدر وابستگي؟؟
تا زماني كه اين وابستگي مداوم وجود داره و كوچكترين حركات ايشون براي شما اهميت داره كه هيچكدوم از تلاشهاي شما فايده نداره...
قرار بود خودت رو از شر افكار رها كني...
لزومي نداره به مادر شوهرت زنگ بزني و بي شك اوضاع بد تر مي شه...
ببين:
تا زمانيكه تصميم نگيري و خودت رو از شر افكار رها نكني
توصيه هاي قبلي رو به عنوان تنها راهكار انجام ندي
از شر اين وابستگي و احساس اينكه شما مقصر جدايي ايشون از خانواده ايشون هستي از ترس اينكه مانع ارتباط شما با خانواده ات بشه و يا هر چيز ديگه رها نشي
روي آرامش خودت كار نكني
از شيوه درست درخواست استفاده نكني
راه به جايي نخواهي برد و هر روز اوضاع بدتر مي شه...
نمي دونم متوجه شدي كه داره اوضاع بدتر مي شه؟ پس خواهرم توجه كن كه با روش قبلي كه روشي خارج از آئين زندگي و كنترل شما بود به نتيجه نخواهي رسيد...
دقت كن!
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
شیوه درست درخواست چیه
اون حتی از کلماتی مثل عزیزم و جانم و گلم من بدش می آد میگه بهم نگو با این لحن منم مشکل داره انگاره جلوی دلش در گذاشته که با هیچی باز نمی شه؟
این وابستگی لعنتی رو چه طور از خودم دور کنم
اونکه درست نمی شه
همون قدر توجهشم به من از دست داده
روابط زناشوییمونم سرده شده در صورتی که اون آدم خیلی خیلی گرمی بود
اوایل خوب بود
از همین حالا حاضرم که دیگه وابسته نباشم فقط بگید چی کار کنم چون داره زندگیم خراب میشه احساس خطر میکنم..... بهم راهکار بدید لطفا.....
دو روز باهم خوبیم سه روز بد چون من طاقتم تموم میشه و نمی تونم کم محلیهاشو تحمل کنم
من اینقدر خواسته هام ازش کوچیکه که گاهی برای خودم گریه ام میگیره اگه یه شب با هم شام میریم بیرون هزار بار میگه که گردشم بردمت دیگه چرا........
هیچ وقت ازش هیچ پولی نخواستمو نگرفتم
برای روز زن برام یه پیراهن خرید که دیشب داشت به روم می اورد در صورتی که اوایل حتی اگه برام گران ترین چیزا رو می خرید به روم نمی اورد
باورتون نمیشه که چه قدر توقعاتم ازش کمه ......
فقط تنها چیزی که ازش خواستم ابراز احساسات و توجه بهم بوده هیچ وقت هیچ وقت نگفتم فلان چیزو می خوام این قدری که من براش کادو خریدم اون این یک سومش هم نخریده
باورتون نمیشه که چه قدر توقعاتم ازش کمه ......
فقط تنها چیزی که ازش خواستم ابراز احساسات و توجه بهم بوده هیچ وقت هیچ وقت نگفتم فلان چیزو می خوام این قدری که من براش کادو خریدم اون این یک سومش هم نخریده خودشم همیشه میکه تو کم خرجی و واقعا هیچی تا حالا ازم نخواستی که بخوام......
هر کجا گفت با هاش رفتم
آخرشم اینه دسمزدم که بهم میگه تو عزت نفس نداری تو برای خودت احترام قائل نیستی
تا چیزی میشه میگه خوب نمی تونی تحمل کنی برو بهش میگم یعنی اینقدر برات سخته که به زنت بخوای توجه کنی و حاضری برم و لی ایکارو نکنی
RE: مشکلم خیلی خیلی جدی شده.....
خب راست مي گه! براي خودت احترام قائل باش!!! چرا كه نه؟؟؟
شما يك فرد كاملا مستقل هستي! با افكار مستقل و زندگي مستقل! هيچ كس شما رو نمي تونه مجبور به كاري كنه و يا از انجام كاري بازداره...نظريات شما چون با تفكر قبلي ارائه مي شوند همگي داراي ارزش هستند و شما داراي صفات و ويژگيهاي منحصر به فردي هستيد كه مجموعه آنها شما رو مي سازند كه بهش مي گيم اقليما!
اين صفات ارزشمند هستند! شما براي اين صفات،نظريات و ويژگيها بايد ارزش قائل باشيد! به اين ارزشي كه شما قائل هستيد مي گيم عزت نفس! چگونه بدست مي آد با تمرينهايي كه به شما دادم... تمرين تنفس براي آرامش شما و كنترل عواطف و احساساتتون...
چند توصيه:
- بعضي وقتها لازمه كه خودخواه باشيد! به نيازهاتون فكر كنيد و بدونيد كار شما خوشحال كردن ديگران يا شوهرتون نيست!
- به هيچ وجه به خودتون برچسب نزنيد!!! من بدم! من موجب فلان كار شدم... من خوب رفتار نكردم!! اگر كاري رو اشتباه انجام دادي.. بپذير! هيمن! نگو چقدر بدبختم من!!!
- از شوهرتون و ديگران بابت كوچكترين كارهاي مثبت تشكر كنيد و انها رو تاييد كنيد! خيلي دقيق!!!
- عواطف خودت رو بشناس... عواطف شما ناشي از تفكرات شما هستند! و تفكرات تفسير يك موقعيت هستند.. اون موقعيتها رو كنترل كن!
- احساسات مثبت خودتون رو بيان كنيد...
- تمرين مواجهه كنيد... به آرامي جايي بنشينيد و پشتتون رو تكيه دهيد... 5 بار تمرين تنفس كنيد/ يك فكر كه به شما استرس مي دهد را تصور كنيد و به مدت 30 تا 60 ثانيه به موضوع فكر كنيد... استرس خود را ارزيابي كنيد و به آن در معيار صفر تا 100 نمره دهيد! مثلا فكر استرس زاي شما: شوهرم دوستم نداره!!! بيش از 60 ثانيه به موضوع فكر نكنيد. سپس فكر را رها كنيد و تمرين تنفس كنيد.. 3 بار نفس بكشيد... شانه ها را منقبض كنيد و به بالا و گوشها نزديك كنيد... چند ثانيه نگاه داريد و رها كنيد... به عضلات دست راست تمركز كنيد... آنرا منقبض كنيد! انقباض رو احساس كنيد و رها كنيد... كاملا رها! سپس دست چپ...
دوباره مواجه شويد! همان فكر... تا 60 ثانيه! و سپس كارهاي فوق را دوباره انجام دهيد.. تا 10 بار و هر بار استرس ناشي از آن را اندازه گيري كنيد! شايد استرس شما طي دو سه روز اول تمرين از 100 يا 90 كمتر نشود.. به مدت يك هفته هر روز اين تمرين رو انجام دهيد... اين تمرين وابستگي شما به افكار استرس زا رو كم و كمتر مي كند..براي هر فكر مي توانيد اين تمرين رو انجام دهيد تا نمره نهايي استرس شما به كمتر از 30 درصد برسد...
- پستهاي قبلي رو بخونيد... پستهاي قبلي رو با دقت بخونيد