RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط سابینا
واقعا میخوام بگم من از این وضعیت که یک مراجع رو اینقدر سرزنش می کنید تو بدترین روزهای زندگیش بسیار دلگیر شدم !
سابینای گرامی
همیشه با قرص و شربت نمیشه بیماری رو درمان کرد
گاهی نیاز به تحمل درد سوزن برای تزریق یک دارو و یا تحمل درد ناشی از تیغ چاقو جراحی برای از بین بردن بیماری لازمه
و من مطمئنم که با این توضیح متوجه زبان تند و تیزم در برابر سبک تکین شدی :72:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام به همتون
5 شنبه همونطور كه گفتين ازش خواستم كه بياد و يه بار ديگه براي آخرين بار با هم حرف بزنيم . اما بهيچ وجه قبول نكرد و گفت به فاطمه زهرا اگه بخواي يه بار ديگه از اين حرفا بزني خودمو مي كشم . براي ساعت 6 وقت گرفتم برم پيش وكيل مي آي يا نه . بهش گفتم البته با اس ام اس كه خبرت مي كنم . البته گفت اگه نياي هم ديگه خودم مي رم .
مي دونم كه همه از اول تو اين تالار نظرشون اين بود كه نرم براي طلاق تفاهمي . بارها به حرف همه گوش كردم حالا بچه هاي اينجا هم نبود به حرف دوستان عمل كردم همه راه ها رو رفتم و نتيجه نداشت . مونده بودم چيكار كنم خيلي ها بهم مي گن ديگه بي خيال شو اون چه تو بخواي چه نخواي ازت مدرك داره و راحت طلاقت مي ده ( از جمله مشاورم كه خودش راه و چاهم به شوهرم نشون داده ) ولي باز نمي دونستم كه چي كار كنم . براي بار آخر به خدا توكل كردم و از يه كسي كه مي شناسم و مي دونم كه خيلي با ايمانه خواستم يه استخاره برام بگيره . برام گرفت و بد اومد . با اينكه مي دونم شوهرم آبرومو مي بره و سر قضيه اون پسره خون به پا مي شه و بالاخره هم طلاق مي گيرم ولي چون ديگه استخاره گرفته بودم بهم گفتن كه بايد بهش عمل كني . منم عمل كردم و بهش گفتم نمي يام . خودت برو اقدام كن . اونم لج كرد و گفت خودت خواستي مي دوني كه خيلي راحت اينكارو مي كنم . يه جورايي تو حرفش فهميدم كه داره تهديد مي كنه .
بي خيال ديگه . صبر مي كنم تا هر چي مي خواد پيش بياد . همه راه ها رو امتحان كردم و نتيجه نداده ديگه ناراحتت نيستم كه كاري نمونده باشه كه نكرده باشم . خيلي برام سخته اما ديگه تحمل مي كنم .
نمي دونم چي پيش مي آد اونو خدا مي دونه . آبروم مي ره ديگه برام مهم نيست كاريه كه كردم اشتباهي بوده كه كردم و بايد تاوانشم پس بدم .
اميدوارم خدا منو ببخشه .
ديگه سعيمو مي كنم به زندگي بدون اون عادت كنم . خيلي عذاب مي كشم . ولي چيكار كنم اشتباهاتي كردم كه قابل جبران نيست ديگه . بايد تحمل كنم . از خدا مي خوام بهم صبر بده و كمكم كنه تا دوباره گول شيطونو نخورم و به فكر خودكشي نيوفتم .
بهم گفت هفته بعد مي يام وسايلمو مي برم . مي دونم كه اگه وسايلاشو ببره دق مرگ مي شم . خيلي وابستگي عجيبي بهش دارم . سعي مي كنم خودمو براي اون روز آماده كنم .
منو ببخشيد كه خيلي وقتا به حرفاتون گوش ندادم . آدم خيلي خيلي ترسو و احساساتي هستم و بيشتر از احساسام تبعيت مي كنم تا عقلم .
سعيمو مي كنم كه يه كم واقعيت ها رو بپذيرم و قبول كنم كه اون ديگه بر نمي گرده . تلاشمو مي كنم .
برام دعا كنيد .
فكر نمي كنم ديگه بتونم زندگي خوبي داشته باشم . ضربه اي كه تو جريان اين اتفاقات خوردم بي نهايت خستم كرده . احساس مي كنم ديگه هيچوقت نمي تونم يه زندگي موفق داشته باشم .
اگه تمام روز رو هم خودم رو مشغول كنم و بهش فكر نكنم . شبا خوابشو مي بينم و نصف شب از خواب بيدار مي شم و تا صبح بهش فكر مي كنم . خوابم خيلي كم شده و انقدر كه فكر مي كنم نمي دونم چيكار كنم حتي حالا كه ديگه مطمئنم از هم جدا مي شيم همش به گذشته فكر مي كنم . دائما همه چي منو ياد اون مي ندازه . فكر مي كنم افسرده و ديوونه شدم . هيچ چيزي ديگه شادم نمي كنه . همه چي برام بي معني شده .
نمي دونم چه جوري اين اتفاقات رو فراموش كنم و اين همه بي مهري رو .
مي خوام درس بخونم مي گم كه چي اين همه درس خوندي كجا رو گرفتي ؟ سر اين درس خوندنا هم بود كه با شوهرت دعوا داشتي مي ارزيد حالا از دستش دادي .
مي خوام با دوستام برم بيرون . مي گم كه چي . شوهرتو از دست دادي به خاطر همين رفيق بازيات . حالا برو بگرد آخرش چي مي شه . كسي مثل اون ديگه پيدا نمي شه .
هر كاري مي خوام بكنم بي انگيزه هستم . چجوري از دست اين فكرام خلاص شم ؟
دست و دلم به هيچ نمي ره . مي خوام شب غذا درست كنم همينجوري اشك از چشام مي ياد و مي گم يادته كه هر شب با هم غذا مي خوردين . ديگه اون نيست . باورم نمي شه.
روزاي خيلي بديه و هر ثانيه ش مثل يه قرن مي گذره . از اين كه كم كم چهرشو دارم از ياد مي برم ناراحتم .
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سلام سبکتکین عزیزم
دوست من امیدوارم هر چی خیره برات پیش بیاد خواهر عزیزم هیچ وقت از خدا نا امید نشو ما همه توی تالار همراهتیم
درکت میکنم سخته ولی مطمئنم چند سال دیگه که یاد این روزهای سخت بیفتی خندت بگیره و خدا روشکر کنی که دوباره بهت زندگی بخشیده ولو به قیمت رنج کشیدن دعات میکنم صبر کن عزیزم صبببببببببر
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط saboktakin
بهم گفتن كه بايد بهش عمل كني . منم عمل كردم و بهش گفتم نمي يام . خودت برو اقدام كن .
بي خيال ديگه .
صبر مي كنم تا هر چي مي خواد پيش بياد .
همه راه ها رو امتحان كردم و نتيجه نداده ديگه ناراحتت نيستم كه كاري نمونده باشه كه نكرده باشم .
خيلي برام سخته اما ديگه تحمل مي كنم .
نمي دونم چي پيش مي آد اونو خدا مي دونه
اميدوارم خدا منو ببخشه .
ديگه سعيمو مي كنم به زندگي بدون اون عادت كنم .
قابل جبران نيست ديگه .
بايد تحمل كنم .
از خدا مي خوام بهم صبر بده و كمكم كنه
سعي مي كنم خودمو براي اون روز آماده كنم .
منو ببخشيد كه خيلي وقتا به حرفاتون گوش ندادم .
آدم خيلي خيلي ترسو و احساساتي هستم و
بيشتر از احساسام تبعيت مي كنم تا عقلم .
سعيمو مي كنم كه يه كم واقعيت ها رو بپذيرم و قبول كنم كه اون ديگه بر نمي گرده .
تلاشمو مي كنم .
امیدوارم به این تصمیماتی که رسیدی درست عمل کنی و واقعا همه چیز رو بسپری دست خدا :46:
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
خودمم فقط اميدوارم . خيلي كم تحملم و هر روز يه تصميم مي گيرم ولي از خدا واقعا مي خوام هر چي صلاحه همون بشه و اگه هم سخته كمكم كنه تا طاقت بيارم .
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
دوست دارم ببینمت و حضوری باهات حرف بزنم
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
واي دوستان دلشوره گرفتم دوباره
نمي خوام تلفن هاي شوهرمو جواب بدم . با يكي از افراد خانوادم كه مرده صحبت كردم و همه قضيمونو بهش گفتم . گفت بزارين خودش اقدام كنه ولي سعي كن به هيچوجه در تماس باهاش نباشي شايد شايد دلش يه كم تنگ بشه و اعصاب خودتم آرومتر باشه . گفت حتي موبايلتو قطع كن .
الان زنگ زده سركارمون شوهرم اول صبح . نمي دونم چي مي خواسته بگه . به منشيمون گفته بودم كه بگه نيستش .
اونم گفته نيستش . شوهرم پرسيده نمي آد ديگه يا امروز نمي آد گفته والله 5 شنبه اومده بود ولي امروز نيومده . منم به منشيمون گفتم اگه دوباره زنگ زد بهش بگه از اينجا رفتم . نمي خوام ديگه باهاش تماسي داشته باشم .
به نظرتون كار درستي هست يا نه .
نمي دونم حدس مي زنم مي خواد بگه مي خواد بره وسايلشو جمع كنه . نمي دونم چي بگم . قلبم از جا در مي آد وقتي زنگ مي زنه و اعصابم داغون مي شه . استرس بدي گرفتم . چيكار كنم .
چه عذابي مي خواد دوباره سرم بياد . خدايا كمكم كن . اول صبحي خدا بخير كنه .
راستي اينم بگم كه 5 شنبه بهم اس ام اس داد كه من گوشيمو ديگه خاموش مي كنم تا روز دادگاه . اون هميشه دست پيش مي گيره پس نيوفته . من هميشه يه قدم عقبم .
من موبايلمو خاموش كردم ولي مي دونم اون اگه بخواد خبري بهم بده زنگ مي زنه و به شوهر خواهرمينا مي ده . به هر حال هيچ جوري نمي تونم يه مدت ازش بي خبر باشم .
مي تونم به شوهر خواهرمينا بگم بهش بگين ازم خبر ندارين ولي بچه كه نيست فكر مي كنه بازي دارم در مي يارم .
مگه مي شه خانوادم خبر نداشته باشن كجا هستم ؟ چيكار كنم شما راهنماييم كنين ؟
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
سبک تکین عزیز
خواهر خوبم
می دونم که الان داری کم کم شروع به تغییر می کنی پس به احساست بها نده ....
نوشته ی زیر رو بخون
نقل قول:
یه سوال من دارم شوهرم 2هفته پیش به یکی از دوستانم که در این قضیه رابط هردوتاییمون هست پیغام داد میخوام بیام لباسهام رو ببرم
دوستم یادش میره به من بگه سه روز بعد دوباره شوهرم بهش زنگ میزنه پیگیر میشه که به من گفته یانه
دوستم یهو یادش میفته میگه امشب میگم بعد بهتون زنگ میزنم شوهرم تاکید میکنه که بهش بگو خودم میام می برم
وقتی دوستم به من گفت خیلی ناراحت شدم چون وقتی شوهرم لباسهاش رو ببره عملا هیچ تعلقی به این خونه نداره خیلی گریه کردم
ببین من هم توی موقعیت تو بوده ام
فقط به خدا توکل کن و بخواه صلاحت رو برایت پیش بیاره ... .و اصلا روی برگشت شوهرت اصرار نکن
سبک تکین داری درست عمل می کنی
سعی کن هیچ ارتباطی با شوهرت نداشته باشی
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
پرناز جان
اميدوارم يه روزي همتون رو ببينم ولي الان اصلا شرايط خوبي ندارم . از دستم ناراحت نشو ولي اينجا چون يه دنياي مجازيه انقدر باهاتون راحتم من اصلا روم نمي شه رودر رو ببينمتون . :47:
ولي اميدوارم بعد يه مدت كه از اين قضيه گذشت بتونم ببينمتون .
از دستم ناراحت نشي عزيزم . :72:
به شوهر خواهرمينا چي بگم بهشون بگم چي بگن بهش ؟
RE: ( کمک کنید تغییر کنم >>> (شوهرم تركم كرده و ......... )
به شوهر خواهرت بگو که بهش بگن:
سبک تکین ازمون خواسته هیچ دخالتی نداشته باشیم
زندگی خصوصی خودشون هست و به دیگران ارتباطی نداره
و واقعا هم دیگه پیغام و پسغام برات نیارن
عزیزم سبک تکین داری کم کم یاد می گیری ها
حالا اینو بخون
نقل قول:
هفته پیش پیغام داده می خوام بیام لباسهام رو ببرم
من هم تمام لباس هاش رو دادم اتوشوی کاور کشیدم عطر زدم گذاشتم توی کمد
به برادرش گفته به من زنگ بزنه بگه لباس هاش رو بذارم توی انباری داداشش بیاد ببره
من هم بهش گفتم لباسهای شخصی اش هست خودش یه ساک بیاره جمعه ساعت هفت بیاد ببره
جمعه شد ساعت از هفت هم گذشت نیومد
دلم گرفت داغون شدم احساس می کردم یه روزنه ای پیدا شده تا اون برگرده ولی اشتباه میکردم تا صبح خوابم نبرد