مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
نمایش نسخه قابل چاپ
مرا میبینی و هر دم زیادت میکنی دردم
تو را میبینم و میلم زیادت میشود هر دم
ما را به رندی افسانه کردند پیران جاهل شیخان گمراه
آیینه رویان آه از دلت ؛آه....
هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
تا کی به تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
هر که هوایی نپخت یا به فراقی نسوخت
آخر عمر از جهان چون برود خام رفت
ما قدم از سر کنیم در طلب دوستان
راه به جایی نبرد هر که به اقدام رفت
تا نگردی آشنا زین پرده رمزی نشنوی
گوش نامحرم نباشد جای پیغام سروش
شیر خدا بند گسستن گرفت
ساقی جان شیشه شکستن گرفت
دزد دلم گشت گرفتار یار
دزد مرا دست ببستن گرفت
تنها نه من به قید تو درماندهام اسیر
کز هر طرف شکستهدلی مبتلای تست
تا دم زند ز بیشه , زان بیشه همیشه
کان بیش جام ما را پنهان چه می چراند
اینجا پلنگ و آهو نعره زنان که یاهو
ای آه را پناه او , ما را که می کشاند
در دل و در دیده دیو و پری
دبدبه فر سلیمان ماست
رستم دستان و هزاران چو او
بنده و بازیچه دستان ماست