در باورم نمی گنجد لحظه جدایی از تو
تو که تمام کرده بودی حجتت بر من
نمایش نسخه قابل چاپ
در باورم نمی گنجد لحظه جدایی از تو
تو که تمام کرده بودی حجتت بر من
نشستم باده خوردم ، خون گریستم ، کنجی افتادم
تحمل می رود اما شب غم سر نمی آید
در حراج عشق کالای تو بی بازار ماند
گرچه در هر کوچه ای فریاد کردی خویش را
آهای عشق وقت سفر رسیده
شب ناامیدی دیگه به سر رسیده
نوره امیدی ، پر کشیده به دلامون
کسی نمیشنوه دیگه ، هق هقه تلخ گریه هامون
نوای کاروان امشب زند آتش به جانم
خدایا برملا شد برملا راز نهانم
می خوام امشب با خدا شکوه کنم ، شکوه های دلمو تو میدونی
اگه امشب برسه فردا میاد، مگه فردا چی می شه تو می دونی ؟
يكي بايد ، بگه آخر ، من و تو كجاي كاريم
وسطه يه راه روشن ، يا هنوزم توي غاريم
يكي بايد بگه آخر ، چرا رنگ ما پريده
چرا با اين همه عينك ، هيچكسي مارو نديده
همین بس که می دونم خوب خوبی ،
خواب خوابی ، من که بیدارم چقد خوبه
هر كه در عشق تو گم شد ،از تو پيدا مي شود
قطره ي ناقابل دل ، از تو دريا مي شود
دلم گرفت ای هم نفس
پرم شکست تو این قفس
تو این غبار تو این سکوت
چه بی صدا نفس نفس