نه shad جان ، پست من و " فدایی " سه دقیقه با هم اختلاف داره !.....بگذریم
-----
مرا بخوان که قصه ام ، قصه ی سرگشتگی ام
بر لب چشمه ، گیج و مات ، جان به سر از تشنگی ام
ای تو همیشه همه جا ، من به کجا رسیده ام
اسیر لعنتم هنوز ، یا به خدا رسیده ام
نمایش نسخه قابل چاپ
نه shad جان ، پست من و " فدایی " سه دقیقه با هم اختلاف داره !.....بگذریم
-----
مرا بخوان که قصه ام ، قصه ی سرگشتگی ام
بر لب چشمه ، گیج و مات ، جان به سر از تشنگی ام
ای تو همیشه همه جا ، من به کجا رسیده ام
اسیر لعنتم هنوز ، یا به خدا رسیده ام
من آن موجم که آرامش ندارم
به آسانی سر سازش ندارم
همیشه در گریز و در گذارم
نمی مانم به یک جا بی قرارم
من چه بودم شعله ی درد ، قصه ی خاکستر سرد
زخمی دنیای نامرد ، قصه ی چشم انتظاری
با منه ویرانه از درد ، دست تو چه ها کرد
ای که با معنای دیگر ، عشق را آموزگاری
یه دختر تنها ، یه آسمون تردید
به هر کسی دل بست ازش خیانت دید
با د
دوش رازی در دلم غوغا نمود .......................... آتش دردی نهانم را ربود
از خدا گفتم : خدای ماه و مِه ......................... بهر حل مشکلم تو راه ده
گفت : دردمندان را کنم راهی عشق ........................آشنا کردم به یک تالار عشق
عاشقان جمعند در تالار ما .............................. بهر حل مشکلات یار ما
دوستان ای دردمندان عزیز ............................... ای صفای سینه هاتان مهر خیز
دردمندم آمدم سوی شما ............................. تا بگویم راز دل را با ندا
هست همدردی بگیرد دست من .................................تا شوم راحت ز رنج و از مِحن
درد من دوری ز یار باصفاست ............................. اسم او مهدی و او صاحب سراست
از این که نمیشه اسم این را شعر گذاشت ، معذرت میخوام ،
کاملا بالبداهه بود و همین جور سر همش کردم ، سعی میکنم فکر کنم و یه شعر زیبا در مورد تالار و بچه های با صفاش بگم تا یه قدر دانی از همه شما مخصوصا مدیر محترم باشه ،
موفق باشید
نفر بعد با ت ت ت ت
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد
مهاجر بینشان عزیز دستت درد نکنه بابت شعر ولی معمولا توی مشاعره اشعار از دو بیت تجاوز نمیکنه و بهتر بود اون شعر کامل رو توی قسمت " ادبیات " ارسال میکردید.
-------------------
در بی زمینی زمان ، انسان به پایان می رسد
جای رسیدن به خدا ، به ذات حیوان می رسد
در بی زمینی زمان ، در بی زمانی زمین
به صفر رجعت کرده ایم ، از اوج انسان تا جنین
anigma جون چشم ، چون تازه اومدم نمیدونستم که قسمت ادبیات هم هست .
نیامد ماه تابانم ، نیامد ....................... عزیز بهتر از جانم نیامد
نشستم تا سحر چشم انتظارش ...................... چرا آن سرو بستانم نیامد
در جمع این همه دست ، دستی به من نپیوست
تا سرنوشت من شد ، با هر سلام مردن
چون شمع زخمی از شب ، در وحشت زوالم
هر لحظه زنده بودن ، یعنی مدام مردن
ناوک مژگانت نگاهم را ربود
چشمان سیهت عشقم را ستود