سلام
جناب ammin، شاید خوندن کتابی با عنوان «زندگی نزیسته ات را زندگی کن» که مبنی بر ادعای خود نویسنده و ناشر، برای رهایی از زندان تکرار و روزمرگی بعد از سی سالگی است، بهتون کمک کنه.
نمایش نسخه قابل چاپ
سلام
جناب ammin، شاید خوندن کتابی با عنوان «زندگی نزیسته ات را زندگی کن» که مبنی بر ادعای خود نویسنده و ناشر، برای رهایی از زندان تکرار و روزمرگی بعد از سی سالگی است، بهتون کمک کنه.
به مدت چندين سال همسرم به یک اردوگاه در صحرای (ماجوی) کالیفرنيا فرستاده شده بود. من برای اینکه نزدیک او باشم، به آنجا نقل مکان کردم و این درحالی بود که از آن مکان نفرت داشتم.
همسرم برای مانور اغلب در صحرا بود و من در یک کلبه کوچک تنها می ماندم. گرما طاقت فرسا بود و هیچ هم صحبتی نداشتم.
سرخ پوست ها و مکزیکی های آن منطقه هم انگلیسی نمیدانستند. غذا و هوا و آب همه جا پر از شن بود. آنقدر عذاب می کشیدم که تصمیم گرفتم به خانه برگردم و حتی قید زندگی مشترک مان را بزنم.
نامه ای به پدرم نوشتم و گفتم یک دقیقه دیگر هم نمیتوانم دوام بیاورم. میخواهم اینجا را ترک کرده و به خانه شما برگردم. پدر نامه ام را با دو سطر جواب داده بود، دو سطری که تا ابد در ذهنم باقی خواهند ماند و زندگی ام را کاملا عوض کرد.
« دو زندانی از پشت میله ها بیرون را می نگریستند...یکی گل و لای را می دید و دیگری ستارگان را!»
بارها این دو خط را خواندم واحساس شرم کردم. تصمیم گرفتم به دنبال ستارگان باشم و ببینم جنبه مثبت در وضعیت فعلی من چیست؟
با بومی ها دوست شدم و عکس العمل آنها باعث شگفتی من شد. وقتی به بافندگی و سفالگری آنها ابراز علاقه کردم، آنها اشیایی راکه به توریست نمی فروختند را به من هدیه کردند.
به اشکال جالب کاکتوس ها و یوکاها توجه می کردم. چیزهایی در مورد سگهای آن صحرا آموختم و غروب را مدام تماشا میکردم. دنبال گوش ماهیهایی می رفتم که از میلیونها سال پیش، وقتی این صحرا بستر اقیانوس بود، در آنجا باقی مانده بودند.
چه چیزی تغییر کرده بود؟ صحرا و بومی ها همان بودند... این نگرش من بود که تغییر کرده و یک تجربه رقت بار را به ماجرایی هیجان انگیز و دلربا تبدیل کرده بود.
برشی از کتاب آیین زندگی
اقایون مدیر، به مناسبت ایام میمونی که گذشت، نمیخاین تغییراتی بدین در سیستم. یه چند نفر از بزرگواران رو مشکی کنین، چند تا رو قهوه ای، چند تا صورتی (خودمونیما چرا این رنگا انتخاب شدن؟؟ :311:)
حالا نمیشد یه رنگ بهتر باشه قهوه ای:311::311::311::311:
مثلا طیف های رنگ سبز از کمرنگ به پررنگ
سلام غلام عزیز
ببخشید که دیر به جویایی احوالتون جواب میدم. زیاد حوصله نوشتن و تایپ ندارم.
این روزا کلا در حال وبگردی هستم. بیشتر به انجمن های تبادل نظر آنلاین میرم و هر از گاهی هم همدردی میام ولی حوصله نوشتن ندارم و فقط میخونم.
یه مقداری احساس تیر کشیدن زیر قفسه سینه م رو گاهی دارم که نمیدونم دلیلش چیه و برام هم مهم نیست اصلا.
مشاوری که چند روز رفتیم بهم گفت حتما برم پیش پزشک عمومی برای کم کردن فشار خون احتمالی و روانپزشک. روانپزشک بعد از پرسیدن وضعیت جسمی و روانیم، برام داروی سرترالین و یه داروی دیگه نوشت که من که تا این سن لب به همچین داروهای روانپزشکی نزدم الان هم حاضر نیستم بخورم و گذاشتمشون یه گوشه.
پزشک عمومی هم نرفتم هنوز.
تنها چیزی که حالم رو گاهی که خیلی احساس افزایش فشار خون دارم، خوب میکنه متاسفانه توهین شدید و به رو آوردن کارهای این خانم هست که وقتی له شدنش رو میبینم آروم میشم تا چند ساعت و بعدش دوباره قهر میشیم. البته اینستا و پیجهای خنده دارش هم خیلی از اوقاتم رو پر میکنه و بلند بلند میخندم به کلیپهای این پیجها. تقریبا روزی دو گیگ نت مصرف میکنم ولی تا میام بیرون دوباره بیحوصله هستم.
وقت شما بخیر
چندی قبل که در تالار بودم یک روز به پست مهمی از شما بر خوردم که اون پست حذف شد و واکنشتون رو هم در پی داشت. الان که مجددا نوشته های شما رو میخوانم در ذهنم جملات پایین اومد که به بخشی از اون مطالبی که قبل ها در موردشون در پست های مختلف میگفتین مربوط هست؛
« کیف چرمی خریده بودم. بسیار زیبا بود و همه انتخاب مرا تحسین می کردند، وقتی کیفم را در خیابان دست می گرفتم به من تشخص خوبی می داد.
اما کارایی اش اصلا خوب نبود! هم باز و بسته کردنش سخت بود و هم اینکه ظرفیت بسیار محدودی داشت.
بعضی انتخاب ها در روابط نیز همینطور زیبایی ظاهری برخوردارند و همراه مناسبی نیستند.
نه اینکه زیبایی اهمیت ندارد اما تنها معیار نیست.
حتی ممکن است مانند آن کیف، دیگران انتخاب شما را تحسین کنند اما شمایی که با آن فرد در ارتباط هستی بهتر از هر کسی خواهی دانست که معیار انتخاب اشتباه بود و قضاوت دیگران چندان اهمیتی ندارد.
کیفی که از بیرون بسیار زیبا به نظر می آید می تواند مایه رنج و عذاب صاحبش باشد.»
این زیباییه حالا میتونه چیزای دیگه ای هم باشه، مثال هست. این کوله پشتیه نماد اون آدمیه که روش سرمایه گذاری عاطفی و ... کردیم... حالا نه اینکه شما بدنبال صرفا دنبال تحسین بوده باشین اما بدتون نمیومد که گاهی نمادی از زندگی موفق و خوشبختی بحساب بیاین، همانطور که در گذشته اشاره کردین.
معیارهای غلط ، تفکرات ناقص و اصرار بر اشتباهات، تحقیق ناکافی و کم آگاهی در باب موضوعات مختلف و... وارد این مسیرتون کرد.
امروز بنظرم شما نیاز به دگرگونی دارین، که قدم اولش با پذیرش شکل میگیره ( این مبحث پذیرش رو بخونین، چیزی نیست که فقط به زبون بیاریم بگیم اره من فلان چیزها رو درباره خوردم پذیرفتم) و شما وارد مراحل دیگر میشین. به متخصصی که مراجعه میکنین اعتماد داشته باشین و اجازه بدین در این مسیر دست شما رو بگیره.
الان سؤال مهمی که برای شما مطرحه این هست که آیا من واقعا آماده اینم که فرصتی برای رویایی با خودم داشته باشم، تا بدانم با جهان بیرون تکلیفم چه هست؟
:72:امید دارم با تصمیمات درست به آرامش و حال خوش نزدیک و نزدیک تر بشین.
سلام
به نظر من شما خیلی خیلی به گذشت زمان نیاز دارید.
حالا برای قابل تحمل شدن گذر زمان اگر گاهی اینستاگردی و ... هم انجام بشه مشکلی نداره
و ای کاش می تونستید یه مدت از اون خانم دور باشید
بودن تو اون فضا مواجه شدن شما با ایشون، به نظرم برای روحیه الان شما مناسب نباشه
سلام سلام:43::43:
حال و احوال یاران همدردی چطور مطوره؟:328:
میبینم که همچنان گردو غبار های تالار و سیو کردین !!
بابا یه تالار تکونی تغییری تنوعی حال و هوای عیدی.
آماده شیم برای روز نو و سال نو :43:
اقای راشومون :72:
احوالتون قابل درکه منم امیدوارم زودتر و به سلامت از این مراحل زندگی تون عبور کنید...فقط جسارتا توصیه ای که دارم اینکه
برگشتن و پناه بردن به خواستگاه اصلیمون میتونه خیلی خیلی کمک کننده باشه.
نيم ز کار تو فارغ هميشه در کارم
که لحظه لحظه تو را من عزيزتر دارم
به ذات پاک من و آفتاب سلطنتم
که من تو را نگذارم به لطف بردارم
رخ تو را ز شعاعات خويش نور دهم
سر تو را به ده انگشت مغفرت خارم
هزار ابر عنايت بر آسمان رضاست
اگر ببارم از آن ابر بر سرت بارم
ببسته ست ميان لطف من به تيمارت
که ديده برکات وصال و تيمارم
هزار شربت شافي به مهر مي جوشد
از آن شبي که بگفتي به من که بيمارم
بيا به پيش که تا سرمه نوت بکشم
که چشم روشن باشي به فهم اسرارم
ز خاص خاص خودم لطف کي دريغ آيد
که از کمال کرم دستگير اغيارم
تو را که دزد گرفتم سپردمت به عوان
که يافت شد به جوال تو صاع انبارم
تو خيره در سبب قهر و گفت ممکن ني
هزار لطف در آن بود اگر چه قهارم
نه ابن يامين زان زخم يافت يوسف خويش
به چشم لطف نظر کن به جمله آثارم
به خلوتش همه تأويل آن بيان فرمود
که من گزاف کسي را به غم نيازارم
خموش کردم تا وقت خلوت تو رسد
ولي مبر تو گمان بد اي گرفتارم