نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را
زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور
نمایش نسخه قابل چاپ
نیمیت ز زهر آمد نیمی دگر از شکر
بالله که چنین منگر بالله که چنان منگر
هر چند که زهر از تو کانیست شکرها را
زان رو که چنین نوری زان رنگ چنان انور
روزه چو قربان ماست ، زندگي جان ماست
تن همه قربان كنيم ، جان چو به مهمان رسيد
در وفا نیست کس تمام استاد
پس وفا از وفا بیاموزم.....
---------
سخن نغز بود یا شعر!
ميازار موري كه دانه كش است
كه جان دارد و جان شيرين خوش است
------
نغز يا شعر ، هر چه بود آموزنده بود . مرسي
تو غافلی و هفتاد پشت شد چو کمان
تو خوش بخفته ای و تیر عمر رفت از شصت
مرگ در آور,پیش وادی صد ساله راه
عمر تو افکند شصت در سر هفتادو اند
دمي قراضه ي دين را بگير و زير زبان نه
كه تا به نقد ببيني كه در درونه چه كاني !
فتاده اي به دهانها ، همي گزندت مردم
لطيف و پخته چو ناني ، بدان هميشه چناني
یکی شه بین تو بس حاضر به جمله روح ها ناظر
ز بی خویشی از آن سوتر چه شیرین است بی خویشی
يا زديدار تو ديد آر او را
يا بدين عيب مكن او را رد
ديده تر دار تو جان را هر دم
نگهش دار ز دام قد و خم
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
دو سه روزی قفسی ساخته اند از بدنم
من درون خشت ديدم اين قضا
كه در آيينه عيان شد مر تو را
عاقل اول بيند آخر را به دل
اندر آخر بيند از دانش مقل