شكر آنرا كه تو در عشرتي اي مرغ چمن
عشوه اي زان لب شيرين شكر يار بيار
نمایش نسخه قابل چاپ
شكر آنرا كه تو در عشرتي اي مرغ چمن
عشوه اي زان لب شيرين شكر يار بيار
راه برو بی راهه مرو؛هر چند که راه مشکل بود؛
گندم باید همه در دل خاک رفت؛خوشا آنکه پاک امدو پاک رفت؛
خوشا آنانکه با عزت زدنیا بسات خویش برچیدند و رفتند
ز کالاهای این آشفته بازار ؛محبت را پسندیدندو رفتند
دل می رود ز دستم صاحبدلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
اين پليدي بدهد و پاكي برد
از يطهركم تن او برخورد
ديو مي ترساندت كه هين و هين
زين پشيمان گردي و گردي حزين
نه ابر پشت دريچه هميشه باراني است
نه آسمان، هميشه كبود مي ماند
در حديث آمد كه يزدان مجيد
خلق عالم را سه گونه آفريد
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست
تا نگاه میکنی:
وقت رفتن است
باز هم همان حکایت همیشگی
پیش از آنکه با خبر شوی
لحظه عزیمت تو ناگزیر میشود
دل من دير زماني است که مي پندارد
دوستي نيز گلي است مثل نيلوفر و ناز ؛ساقه ترد و ظريفي دارد
بي گمان سنگ دل است آنکه روا ميدارد
جان اين ساقه نازک را دانسته
بي آزارد
دولب از برای لبیک به وظیفه بازکردن
به مساجد و معابد همه اعتکاف جستن