همين قدر كه خواستمت ، از سرتم زياديه
فكر نكني تو قلب من ، يه لحظه از تو ياديه
خيال نكن بيادتم ، بدون كه مردي تو دلم
خودت ميدوني جاي عشق ، نفرت و كاشتي تو دلم
نمایش نسخه قابل چاپ
همين قدر كه خواستمت ، از سرتم زياديه
فكر نكني تو قلب من ، يه لحظه از تو ياديه
خيال نكن بيادتم ، بدون كه مردي تو دلم
خودت ميدوني جاي عشق ، نفرت و كاشتي تو دلم
مثل يخ بستن يك موج ، مثل طوفان شدن باد
لحظه ي پريدن از خواب ، در سكوتي مثل فرياد
در دلم چيزي فرو ريخت ، مثل يك شهاب ترديد
آذرخشي شد و باريد ، پاره پاره تن خورشيد
در گريز ناگزيرم ، گريه شد معناي لبخند
ما گذشتيم و شكستيم ، پشت سر پل هاي پيوند
در عبور از مسلخ تن ، عشق ما از ما فنا بود
بايد از هم مي گذشتيم ، برتر از ما عشق ما بود
دوستم دارد، اگر چه با خودش من را نبرد
او قسم های دروغش را به جان من نخورد
در این دنیای ناهموار ، که میبارد به سر آوار
به حال خود مرا نگذار ، رهایم کن از این تکرار
راستی وقتی که رفتی پشت خود در را ببند
بعد، هر قدری که می خواهی به احساسم بخند
در جان عاشق من ، شوق جدا شدن نیست
خو کرده ی قفس را میل رها شدن نیست
من با تمام جانم ، پربسته و اسیرم
باید که با تو باشم ، در پای تو بمیرم..
من از تبار تکبرفروش ها بودم
بزرگ بودن تو این چنین حقیرم کرد
دچار پرپر زدنم ، میون طوفان نگات
غروبمو حس میکنم ، تو حرم شعله ی چشات
جدایی از تو ساده نیست ، تو بخشی از روح منی
دنیام و ویروون میکنی ، وقتی تو فکر رفتنی