روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
نمایش نسخه قابل چاپ
روز وصل دوستداران یاد باد
یاد باد آن روزگاران یاد باد
دل میرود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
آن زمان که آرزوی دیدن جانم باشد
در نظر عکس رخ خوب تو تصویر کنم
مرد خدا شناس گر تقوا طلب کند
خواهی سپید جامه و خواهی سیاه باشد
در مشرب من خلوت اگر خلوت گور است
بسیار به از صحبت ابنای زمان است
تو اگر میدانستی که چه زخمی دارد
که چه دردی دارد
خنجر از دست عزیز خوردن
از من نمی پرسیدی آه ای مرد چرا تنهایی......
یوسفم اما دلم در حسرت یوسف شدن
شاید افتم مثل یوسف در دل چاهی غریب
من به راه خویش عادت کرده ام اما هنوز
راه در اندیشه ام گه آشنا گاهی غریب
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
حافظ چوره به کنگره کاخ وصل نیست
با خاک استانه ی این در بسر بریم
دلم رمیده شد و غافلم من درویش
که آن شکاری سرگشته را چه آید پیش
چو بید بر سر ایمان خویش می لرزم
که دل بدست کمان ابروئیست کافر کیش