میبینم که بعضیا آواتور عوض کردن...
تو آواتورشون رگه هایی از افسردگی مزمن هم مشاهده میشه
اوناییکه هرکاری کردند نشده و تیرشون به سنگ خورده...حالا مثل بچه مظلوما یه گوشه کز کردن!!
آخییییییییییییییییییییییی ی
نازیییییییییییییییییییییی ییی
نمایش نسخه قابل چاپ
میبینم که بعضیا آواتور عوض کردن...
تو آواتورشون رگه هایی از افسردگی مزمن هم مشاهده میشه
اوناییکه هرکاری کردند نشده و تیرشون به سنگ خورده...حالا مثل بچه مظلوما یه گوشه کز کردن!!
آخییییییییییییییییییییییی ی
نازیییییییییییییییییییییی ییی
نادیا،بعضیا دارن به استفبال عید فطر می رن.ربظی به گوشه کز نداره.مگه نه راحیل خانم؟
نگو تورو خدا فرهنگ جان
من فکر کردم متحول شده
یعنی دوباره میخواد بیاد زن زن کنه؟؟؟؟
خدایا توبه
شاید احتمال داره عید فطر بخواد غافلگیرمون کنه.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط راحیل خانوم
دوستان برای قافل گیری راحیل خانم و براورده شدن خوابشون .
بیاید دسته جمعی .پیام خصوصی خالی بفرستم. به راحیل خانم.
ذوق کنه . خوب بچه مون دل داره دلش میگیره آبی شده بشه استفاده کرد ازش دیگه .:311::311:
فرهنگ جان این حرفهای که زدی
>>>چند شب باز خواب دیدم داره برف میاد داشت می یومد ولی ننشسته بود.قبلی نشسته بود.بعدش خواب دیدم یه زن با چادر
مقنعه صورتشم مثل نینجاها پوشونده یه بسته نون تافتون بهم داد گفت فطریه.گفت یه چیزی برام بیار.منم رفتم سر یخچال
دیدم گوجه زیاد داریم خواستم ببرم ولی انقدر لفتش دادم تا بیدار شدم.
میدونی علایم چی هست . همون از بس خون جگر خوردی .
بابا بیاید یکی به داد این دو تا جوون برسته .
دارن از دست میرنا . ما نیاز به این جوونهای فعال داریم. حیفه . :300:
فرهنگ جان امید که ناز کرد این فامیل مارو قبول نکر .
بیا تو قبول کن . فاصله سنی تونم زیاد نیست. :311:
امید ازدستش پرید بعدا قدرشو میدونه .:311:
آقا این کیس مناسب ما:43: چی شد، ها ؟!
:302:
لطفا یه تبر به من بدین...
دیگه میخوام خودمو از دست این پسره بکشم
ناز کردی دادیم به فرهنگ . :300:وقت گذشت
انگاری وسیله بود تو نخواستی دادم به فرهنگ بنده خدا فامیلمون :311:
بعداز چند ماه میبینی فرهنگ چقدددددددددددددددر خوشبخت شده
بعد میای میگی پدر بزرگ یه کیس برام پیدا کن .
وا من برم بنگاه بزنم کار کاسبیم گرفته .:58:
به علت تغییر شغل اجناس مغازه زیره قیمت به فروش میرسد .:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نادیا-7777
:311::311::311: :311:
:311::311:
:311:
یعنی به راحتی اوون پیرزنه رو دادین فرهنگ ؟ :302:
فرهنگ راس میگه ؟ :47:
این رسمشه ؟ :97:
خنجر از پشت ؟ :163:
من 4 -5 صفحه اس اینجا دارم زار :302:می زنم بلکه یکی پیدا بشه ، اونوقت تو به این راحتی تنها امیدمو ازم میگیری؟؟
دو دقیقه رفتم اواتار عوض کردم خیر سرم شاید این هلاله زودتر بیاد بیرون ، عید شه ، جشنو بگیریم ...
واقعا که ؟
امید جانم گریه نکن بابا بزرگ قربونت بره .:46:
اینجوری ادامه بدیم آلاچق پر میشه . اون وقت معاون فرشته مهربون سرو کلش پیدا میشه
میاد یه کتک حسابی میخوریما.
اون وقت پشیمون میشی از زن گرفتنا.:311:
انگاری کارت به من گیره کسی به تو نمیتونه زن پیدا کنه .:163:
برم بگردم هرچی فامیل مامیل مونده دارم برات کنار بزارم . :303:
برم بهت پیام خصوصی بدم که تا صاحبش نیومده .:311::310:
بهار خوبی؟نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
همچین سوزناک نوشتی انگار همه زبونم لال...
بابا ما که سُر و مُر و گنده (چه جوری باید نوشت اینو!:) ) تو تالاریم.
فقط فکر کنم فرشته مهربان یه کمی تغییر رویه دادن اون ترکه ها رو گذاشتن کنار.:)
امید جان بنا شد شما تمرکزت را نگذاری روی ازدواج بعد میای آلاچیق را پر پست همسریابی می کنی؟!!!
پدربزرگ شمام کمکش نکن! بفرستش سراغ سرگرمی ها تا تمرکزش از این مساله کم بشه! من شبکه ی پویا را توصیه می کنم!!! :311::311::311:
این خارپشت فکر کنم از من خوشش نمی اومد! از وقتی من اومدم دیگه آلاچیق نیومد! حالا من که برم برمی گرده! :) شایدم زن گرفته!:310:
فرشته مهربان که سرش خیلی شلوغه بعید می دونم وقت کنه آلاچیق بیاد.
تالار همیشه شاهد کاربرهای قدیمی ای بوده که می رفتن و کاربرهای جدیدی که می اومدن و کاربرهای قدیمی که برمی گشتن و ... نباید عو
امید جان بنا شد شما تمرکزت را نگذاری روی ازدواج بعد میای آلاچیق را پر پست همسریابی می کنی؟!!!
پدربزرگ شمام کمکش نکن! بفرستش سراغ سرگرمی ها تا تمرکزش از این مساله کم بشه! من شبکه ی پویا را توصیه می کنم!!! :311::311::311:
این خارپشت فکر کنم از من خوشش نمی اومد! از وقتی من اومدم دیگه آلاچیق نیومد! حالا من که برم برمی گرده! :) شایدم زن گرفته!:310:
فرشته مهربان که سرش خیلی شلوغه بعید می دونم وقت کنه آلاچیق بیاد.
تالار همیشه شاهد کاربرهای قدیمی ای بوده که می رفتن و کاربرهای جدیدی که می اومدن و کاربرهای قدیمی که برمی گشتن و ... نباید عوض شدن دوستان آلاچیق باعث بشه ما احساس غریبگی کنیم.
نگران نباش امید همسرم ینی همونی که رفتی حلال ماه درست کنی دوتا خواهر دراه به چه
نازنینی از هر بند انگشتشون یه هنر میاد بیرون دماغ سربالا مو طلایی چشم آبی قد بلند یه قرار
ملاقات می ذارم بیا ببینشون هر کدومو پسند کردی با بابابزرگ بیا خاستگاری.
برات حق انتخاب گذاشتم.
البته خانم من کزت ـه.:311:
واااااای دخترای خانم تناردیه. نه نه .:302:
ای بهار شادییییییییییییییی...منم گریم گرفت
ااااااااااااا..اها اها اها..ای وای..باغ همدردی...ای خدا...
خوب دیگه بسه..این بساط ابغوره و فین و فین و فِت و فِت و دستمال کاغذی رو بذارین کنار..
بیایین خودمون الکی خوش باشیم..انقده حال میده..
دختر مهربون راس میگه..ما که هستیم..یه لحظه شک کردم نکنه من نیستم..اما دیدم هستم:)
من هستم..تو هستی..فرهنگ حاضر
دختر مهربون حاضر
چشمکم میاد..بذار خوب بشه حالش...
نازنینم هستن..نازنین بیا الاچیق
حامدم که فعلا مسافرته...
پاییزان و بقیه هم میان.
غیر از اینا بچه های جدید مدید هم داریم..
معرف حضورتون هستن که.بعضیاشونم قدیمین اما تازه برگشتن.
راحیل خانوم..بچه مثبت..پدربزرگ..نادیا...امید عزب اوغلی(املاشو نمیدونم)
بقیه دوستان هم بصورت نمادین حضور دارن و فقط تشکر میزنن مثل مسافر زمان.
جای خارپشت واقعا خالیه..وقتی نیست نصف سوژه های کل کل میپره.اه برگرد دیگه..خیلی داری خودتو لوس میکنی..واقعا جای نوشته های طنزش خالیه.
خوب درسته اینجا باید کل کل کرد اما اول یه جشن میگیرم..تا دل بهار شادی شاد بشه بعد میریم تو فاز کل کل.اصلا جشن رو کل کلی میکنیم..خوبه؟؟؟
این از کیک
http://www.hamdardi.net/imgup/33943/...0527ecb4c0.jpg
اینم ایشاا... نصیب هیشکی نشه
http://www.hamdardi.net/imgup/33943/...76f21d46d2.jpg
.................................................. .......
امید و فرهنگ..هر وقت عموی من زن گرفت شما هم زن میگیرین..
بیچاره عموم هی میاد با من صحبت میکنه که من زن میخوام و بی هدفم و از این حرفا..میگه روم نمیشه به پدربرگ و مادربزرگم یا پدرم و عموم بگه..تو بگو.
منم میرم کلی صحبت میکنم و از مزایای ازدواج میگم و خوب میتونین تصور کنید که با چه لبخند ژکوندی منو نگا میکنن که اره اگه لالایی بلدی چرا خودت خوابت نمیبره..اما کوچه علی چپ رو واسه همین وقتا گذاشتن دیگه..منم با اعتماد به نفس سخنرانی میکنم..بعد مامان بزرگم میگه عموت زن نمیخواد..میخوای؟؟
عموی منم سرخ و سفید میشه میگه..نه
میگم خوب اون روش نمیشه بگه..باز مامان بزرگم میگه واقعا روت نمیشه..زن میخوای؟؟
باز عموم میگه نه.
عجبا..
خلاصه اخرش به این ختم میشه که اگه زن میخواد خوب بره بگیره..
این بره بگیره مفاهیم عمیقی داره.مثلا برو زن بگیر اما اگه فردا یه چی شد من نیستم.
برو زن بگیر اما توقع کمک از من نداشته باش.
برو بگیراما خرج و مخارج پای خودته ها..
اینجوری اجازه عروسی عموی من صادر شده اما جوری که بنده خدا کلا پشیمون بشه..
حالا باز زنگ زده به من راجب عروسی..نمیدونه کل اگر طبیب بودی سر خود....حافظا.بگذریم.
هر چی فکر میکنم دختری که مناسب عموم باشه سراغ ندارم..اونم عین یاکریمه کز کرده یه گوشه.
خلاصه..اینجا دیگه نبینم کسی زن زن و شوور شوور کنه ها..دههه
اینجا محیط فقط کل کلیه.
موفق باشید
:311:نقل قول:
خلاصه..اینجا دیگه نبینم کسی زن زن و شوور شوور کنه ها..دههه
اینجا محیط فقط کل کلیه.
راست می گه امید. راست می گه پدر بزرگ جان
اما خداییش این عروس را (همینی که روی کیکه) خدا نصیب گرگ بیابان نکنه! همون اول زده داماد را هل داده پایین به قتل رسونده!:316:
وای منم خیلی دلم گرفت نوشته بهار شادی رو خوندم
بازم می رم عروسکمو بغل می کنم :302:
می دونید درسته که هستیم ولی مثل قبل نیستیم
منظور بهار هم همین بود دیگه........
:302:
و خارپشت هم که دیگه نیست ولی فکر کنم بعد ماه رمضون بیادش...
به دلم برات شده می اد :311:
------------------------------------------------------------------------------------
می گم آقا امید جدا معیارهای ازدواجت رومشخص کردی؟>اصلا معیارهات چیه ؟
فرهنگ بهت بد نگزره ی وقتی ،زنت کوزته
هم کار کنه هم مظلوم هم نجیبه هم خانوم هم خوشگل هم مهربون
:311:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرهنگ 27
می گم جدا اگر ی دختر به این نازنینی باشه
فقط به دلیل اینکه دختر تناردیه است نمی گیرینش؟
یعنی انقدر خانواده مهمه؟؟؟؟:311:
من پسر بودم می گرفتمش .:)
ای بابا دل گویه ما چه آتیشی به پا کرد :)
دوستان ... دوستان!
به گیرنده های خود دست نزنید حال بهار شادی خوب است و ملالی نداشت جز دوری عزیزانش!
حامد و خارپشت و بی دل و آنی و فرشته هم که بیان جمعمان جمع می شود و ما بسی خوشحالی می کنیم
خوب مثل اینکه موفق شدم این دختره که مهربونه و نازی عروسک بغل و بچه مثبت و بهار زندگی و اساسی از
لاکشون بکشم بیرون. اگه می دونستم اینجوری میاین زودتر زنجه موره راه مینداختم :)
--------------
بهار جون
مرسیییییییییییی عزیزم بابت کیک قشنگت فقط بگم من با کیک دوم و اون عروس خشن نسبتی ندارما
احتمالا دامادش خارپشت بوده که زیاد تیغ انداخته عروسه کلافه شده و کار رو یکسره کرده :301:
به قول آنی داوری کافریست دوستان! ما که نمیدونم این خارپشت چه به سر عروس آورده :D
اگه الان بود میگفت بهار دارم برات ، بد آتیشی به جون خودت انداختی :) چه کیفی میده تا کسی
نیست قدرت نمایی کنی.نه پسرمون مهربونه عروس رو دق نمیده. کلی هم عاطفیه (پاچه خواری مزمن)
--------------
جناب مثبت
اینا همش پالِتیکه ;) شما نگران نباشین برادر!
--------------
نازی جون
منم میخواستم همتون رو دور هم جمع کنم دیگه :) ببین الان همه تقریبا دارن جمع میشن. دختر مهربون اومده.
خودت اومدی و همین طور بقیه. فقط الان بی دل رو کم داریم بیاد یک نارنجک بندازه وسط مجلس بگه جمع کنین
این لوس بازیا رو اینجا جای کل کله
-------------
آقا امید برادر من
ازدواج قسمته...به قول دوستان تمرکز زدایی کن تا وقتش خداوند وعدش رو محقق کنه :) تو دنیای واقعی هی ازین
حرفا میشنویم لا اقل اینجا بیا این مشکلات رو فراموش کنیم. داداش منم مثل تو زن زن می کرد الان میگه وای مجرد
بودم چه راحت بودم :311: کلا این بشر 2 پا (حالا بعضی اوقات 1 و 3 پا هم داریم) به هیچی قانع نیست! صبور
باش برادرم. اگر بی دل اینجا بود حسابی قاطی می کرد میگفت جمع کنین بساط زن زن و شووور شوووور رو
-------------
راستی پدربزرگ کجایی؟ جات این وسط خالیه ها! یادته میرفتی بالای درخت؟
------------
همینطوری الکی دلم میخواد تشویقتون کنم. به دلیل محدودیت شکلک فقط یک دست کلی میزنم.
:104:
بیاین 1 کار خلاف قوانین مجاز و کوچولو بکنیم فرشته هم بیاد باغ با آنی و پاییزان و چشمک. نظرتون چیه؟ به بهترین
طرح ها رتبه اهدا می شود.
(به دلیل محدودیت در شکلک در جاهای مختلف خودتون آیکون خنده تصور کنین )
دوستام من نمی دونم چرا متوجه نیستم اینجا مخصوص کل کل هست!
خیلی دلم می خواد متوجه شم ولی اصلا نمیشم
:(
اصلا کل کل خوشم نمیاد
می گم ی چیز خوب
این همکارم بود که خواستگارم شد ....رفته اهدای خون کرده
به منم نگفته بود ها طی بحث زیر من متوجه شدم ....
متاسفانه :(
من ی مشکل بزرگ دارم که همیشه آزمایش خون دادن برام برابر با مرگه تدریجیه .....
نمی ترسم ولی حال بدی پیدا می کنم...و هر دفعه هم از حال می رم :302:
البته بچه بودم این طوری نبودم ....
فکر کنم یک اثر روانیه ...
کسی از شما این طوری نیست؟؟؟واقعا راه حلی واسه این مشکل هست
اصلا به محض اینکه میشینم روی اون صندلی حس می کنم دست وپام دارن ضعف میرن و حالم داره به هم می خوره
بعد دکتر گفتش که بگو ازت به صورت خوابیده خون بگیرن این کارو می کنم ولی بازم همین وضعیت تکرار میشه
با این تفاوت که وقتی خوابیدم حالم خوبه ولی وقتی بلند میشم و آزمایشم تموم مشه ....دوباره حالم بد میشه ...یعنی به صورت تاخیری باز اون اتفاق می افته...
هیچ مشکل پزشکی هم وجود نداره ها...جدا هیچ کدوم مثل من نیستین؟
خوب حالا بگذریم ... ولی اگر مثل من هستید لطفا بگید بهم ...
اینو می خواستم بگم :
من بعد ماه رمضون قرار هست برم آزمایش خون بدم از الان اون استرسش رو دارم .. و باید اون روز رو مرخصی بگیرم
دقیقا همون روزی که من می خواستم مرخصی بگیرم ..همکارم گفت من می خوام بیام سرکار شما برای کارهای تصفیه حسابم(چون از اینجا رفته ی جادیگه کار می کنه )
منم گفتم من مرخصی هستم اون روز.گفت چرا؟
گفتم آزمایش خون دارم..گفت خوب چرا مرخصی ؟صبح میری میای دیگه....
گفتم نه
وارد محیط آزمایشگاه میشم حالم به هم میخوره اون روز رو می مونم خونه....
گفتش از چی بهم می خوره؟
گفتم نمیدونم حساسیت دارم .تو این جوری نیستی؟آزمایش میدی حالت بد نمیشه؟
گفت نه من حساسیتی ندارم .من دیروز برای زلزله زدگان خون دادم حالم بهتر شد به جای اینکه بد شه....
:310:
خوب منم خوشحالی کردم این به نظرم خوبه که رفته خون داده...آفرین بهش
:104:
حیف که از الان تمرکز زدایی رو شروع کردم وگرنه باز هم جواب هایی داشتم که بدم:316::316:!!
آقای امیدنقل قول:
نوشته اصلی توسط omid65
تمرکز زدایی یعنی اینکه حتی این جمله رو هم نگی :) یعنی برات مهم نباشه و بهش هیچ رقمه فکر نکنی.
برای آرامش خودت میگم.
----------------
نازی جونم
عزیزم باغ همش یک آلاچیقش کل کله. بقیش صفا سیتیه :) اینو که قبل هم گفته بودم عزیز دل.
بعدش هم ترس نداره که. تازه آقاتون هم که قلب مهربونی داره اما خوب خیلی تحت تاثیر قرار نگیر تو فاز
شناخت.
:72:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط bahar.shadi
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/41698/...8cdbbb4bc1.jpg[/img]
:311::311::311: امید رو هم با خودم بردم بالای درخت دست کسی بهمون نمیرسه .
ازاین بعد هر جا برم امیدم با من همراهی میکنه .
امید جان از کناره بابابزرگ تکون نخوریا گم میشی .
خااااااااااااااااااارپشت اگر تیغ هات انقدر اومدن بالا عمرا هی تیر پرتاب کن.:311:
نازنین راجب خون دادن گفتی منم یه چیزی یادم اومد بگم. بد نیست .
دوسال پیش رفته بودیم با پسر خاله مشهد .
پسر خاله هر وقت میره مشهد خون میده .به منم گفت بیا بریم. منم اولین بارم بود خون میدادم.
رفتم دراز کشیدم خونسر آقاهه اومد سوزن رو زد دیدم وااااای چقدر سوزنش با سرنگ فرق داره
چقدر زخیمه مثل لوله خودکاره :311: خلاصه من هی بلند میشدم به کیسه خون نگاه میکردم میگفتم چقدر باید پر بشه
بسه دیگه خون ندارم.
خلاصه تمون شد بهمون اب میوه کیک دادن گولمون زدن بایه کیک:311:
اومدم بیرون احساس سبکی میکردم آخیش چه راحت شدم.
بعد یک نخ سیگار روشن کردم. دومی کام رو زدم. دیگه هیچی متوجه نشدم .
فقط یادم میاد رو تخت مجددا دراز کشیده بودم. پاهام رو بالا نگه داشته بودن.:311::311:
خانم بیدل من دستور درست کردن سالاد ماکارونی را گذاشتم توی آشپزخانه ی باغ مخصوص خودت ها! :160: کجایی ؟
الان تشنه ام شده دلم می خواد زودتر اذان بگن یه هندوانه کامل بخورم :)
http://www.mashreghnews.ir/files/fa/.../83488_774.jpg
در مورد خون دادن هم من یه خاطره بنویسم!
من از اون آدم های نازک نارنجی هستم که طاقت دیدن خون ندارم! دو سال بود ازم کارت خون می خواستن اما به دلیل این که طاقت دیدن خون نداشتم هی امروز و فردا می کردم تا این که چند ماه پیش بالاخره عزمم را جزم کردم که برم خون بدم!
رفتم اونجا حالا دو نفر اومده بودن که رگ دست منو پیدا کنند نمی تونستند! بالاخره رگ را پیدا کردند و خون گیری شروع شد! چشمام را بستم که خون را نبینم و آروم آروم دستم را باز و بسته کردم تا این کیسه هه پر شه. حالا من استرس داشتم! دیدم توی دستم احساس سنگینی می کنم گفتم حتما به خاطر استرسمه. صورتم پر عرق شده بود! دکتر اومد بالای سرم گفت مشکلی داری؟ گفتم نه راحتم! (فکر می کردم همه اش استرسه)
خلاصه خون گیری تموم شد و سوزن را جدا کردند و من از خودم کیف کرده بودم که ترسم ریخته! که اومدم بلند شم سرم گیج رفت و ...
خلاصه کلی آب پاشیدن به صورتم و آب میوه بهم دادن تا فشارم برگشت سر جاش! بهم گفتن تو نباید اینقدر خون می دادی. نگو من شجاعت بی جا به خرج داده بودم! :311::311::311:
وای پدر بزرگ چه خوب اینو گفتینقل قول:
نوشته اصلی توسط پدربزرگ
منم دقیقا به همین حالت احساس سبکی کرده و بعدش دیگه چیزی نمی فهمم
البته من تا حالا خون ندادم همین ازمایش خون معمولیم خیلی بده
:(
به خدا از ترسم نیستش
ی درصد هم نمی ترسم
وای پدر بزرگ مردم از خنده خیلی بامزه بود:311::311::311:
-------------------------------------------------------------------------------------------------
بچه مثبت این چع عکسی اخه مردم ازار:302:
منم دلم خواست خیلی امروز تشنم شده
افطارم مهمونیم خونه عموم
حالا اگر اونا هندونه نزارن جلومون من چی کار کنم :302:
الان به بابام گفتم ی هندونه ام بگیریم ببریم خونه عمو ایناااااا
حالا خوبه ما هندونه رو ببریم براشون
ولی اونا نبرنش و نیارنش
:(
ای وااای بچه مثبت خان شما من نوشته در مورد خون دادن رو الان خوندم
:311::311::311::311::311::311:
بچه ها بازم بیان از خاطراتتون بگید دیگه
خیلی می خندم :311:
ببخشید که رفتم روی اعصاب شکمتون! :( قصدم روزه دار آزاری نبود! :316: حالا انشاء الله که میارن با هم نوش جام می فرمائید.
یادم افتاد به چند سال پیش که روزه برام از هر سال سخت تر شده بود. من خیلی قبل از مکلف شدن هم روزه می رفتم اما اون سال واقعا برام سخت شده بود. چشمام را می بستم هندونه می دیدم :311:
واقعا انقدر هندونه قرمز و صاف هست .
والا منکه هرسری میرم بخرم. یا از وقتش گذشته بو میده .
یا اصلا رنگ نداره . :311:
بعداز عمری یه بار هنونه خوب گرفتم بریدم گذاشتم خنک بشه . اونم قسمت خودم نشد . سر کار بودم مهمونا زده
بودن تو گوشش .سهم من مقداری رو پوستش مونده بود رسیدش.
آییییییییییییییی من هندونه میخوام. :302::302:
برم تو آشپز خونه همدردی دستور شناخت هندونه خوب رو کمک بگیرم.
بچه مثبت مردم آزار :302:
عجب غلطی کردیما! :302: من دوست ندارم روزه دار آزاری کنم. یکی بیاد این پست منو پاک کنه!
پدربزرگ جوابت را توی آشپزخانه گذاشتم اما تا بعد از افطار نخونش
سلام عزییییییییییزانم:46: اومدم بیام اینجا یه کل اساسی با شیطان بندازم، تا اومد کامپیوتر لود بشه و فایر فاکس بالا بیاد و تو همدردی لاگین بشم و پیام خصوصی بخونم و... خلاصه اذان شد:163: الان هم تا این شیطونه زیر یه خم ما رو نگرفته (سر اذون و موقع نماز مغرب بشینم کل کل! تو همدردی) بریم برسیم به نمازمون! و افطارمون:227: انشالله سروقتش میام میگم آنچه را که میخواستم بگم. و پستهای نخونده را هم میخونم.
راستی یه لحظه دیدم بچه مثبت انگار تو آشپزخونه داره یه کارهایی میکنه که جیغ بقیه در اومده. هنوز دقیقا نفهمیدم چه دسته گلی به اب داده انشا الله سر فرصت میام میخونم.
همتونو دوست دارم:163::160: خیلی خودشو روتونو زیاد نکنین ها! فعلا توی حال و هوای کل کل با شیطانم، اینه که دارم بهتون عشق میورزم :311: فکر نکنین همیشه از این خبرها هست:43:
سلام
آدم یه چیزایی می بینه شاخ درمیاره! :162: یعنی این بی دله که داره قربون صدقه میره ؟
بیدل روزه روت تاثیر گذاشته ها! مطمئنی حالت خوبه؟ :311:
میگم خانم بیدل فکر کنم زیادی کل کل کردین به جای این که برید زیر یه خم ضربه فنی شدید رفت! :311: آخه شما اومدین کلی تهدید کردین کهاما هر چی ما صبر کردیم خبری نشدا :)نقل قول:
هنوز دقیقا نفهمیدم چه دسته گلی به اب داده انشا الله سر فرصت میام میخونم.
این متن رو با لحن اون خانم صدا قشنگا هستااااا تو بیمارستانا یا فرودگاها بیج میکنن، بخونین:
خانم بیدل به اتاق کل کل
خانم بیدل به اتاق کل کل
نازنین خواهش میکنم..تو میتونی..تو میتونی..قوی باش دختر.من فیلمتو دیدم.باور کن سخته اما شدنیه.نقل قول:
دوستام من نمی دونم چرا متوجه نیستم اینجا مخصوص کل کل هست!
خیلی دلم می خواد متوجه شم ولی اصلا نمیشم :(
روزی صدبار این ذکرو بگو نتیجشو میبینی...الاچیق برای کل کله..الاچیق برای کل کله...الاچیق برای کل کله.
..................................................
نمیدونم جدیدا قسمت شده سوار اون مینی بوس ابیا که بچه بودیم سرویس مدرسمون بود و سنشون اندازه بابابزرگمونه بشید یا نه؟؟؟
دیروز توفیق داشتیم و سوار شدیم..چشمتون روز بد نبینه..من اسم یه راننده رو شنیده بود که دس فرمونش افتضاحه..دیروز تا سوار شدم شصتم خبردار شد که خودشه...
اقا به گناهای نکردمون اعتراف کردیم و گفتیم خدایا غلط کردم..به جوونیم رحم کن..به ارزوهام
صاف میرفت تو ماشین جلویی شاخ به شاخ میشد یهو میپیچید به راست..ما هی جیغ و ویغ اون اصلا انگار نه انگار..شصت بار نزدیک بود تصادف کنیم.:302:
خداییش اگه تو ماشین لباسشویی یا مخلوط کن هم مینداختنمون اینجوری دل و رودمون بهم تاب نمیخورد..
خیر سرش اهنگ گذاشته..صدای قان و قان و تِپ و تِپ ماشینش از صدای اهنگه بیشتر بود..نصف راهم با بغل دستیش حرف میزد..با ترمز هم که اصلا میونه ای نداشت..ما به جای ترمز از ذکر یا ابوالفضل،خدایا به دادم برس،وای خدا مردیم استفاده میکردیم..و خداییش همینا ما رو زنده رسوندن.
خبر رسیده امروزم قراره اون ماشینه قسمتمون بشه:302:
خدایا غلط کردم:316:
موفق باشید
[quote=بهار.زندگی]
نقل قول:
خبر رسیده امروزم قراره اون ماشینه قسمتمون بشه:302:
نقل قول:
پیشنهاد میکنم آبجی امروز که رفتی با خودت یه جعبه میوه ببر.
تا پیاده بشی آب میوه شده نوش جان میکنی .:311::311:
چقد این بهار زندگی جیگره :228: البته ببخشیدا.ولی صفتی بهتر از این پیدا نکردم.خیلی دوست داشتنی هستی بهار جون
وایییی.الان سر و کله ی بی دل پیدا میشه :223:
بهار کلی خندیدم از دستت.هم برای پست بالا هم برای صندلی داغ
کلا تو و فرهنگ بیاید اینجا کل بندازید خیلی با حال میشه :311:
چقدر تمرکز زدایی سختههههههههههههه
شما مطمئنی الان داری تمرکز زدایی میکنی؟:311:
کلا از هر نوع کل کل استقبال می شود! :)
و از هر نوع تمرکز ابراز برائت:311:
خانم بیدل من گفته باشم نگذاری من شارژم تموم بشه بعد بیای کل بندازی نتونم جواب بدم!
اره فک کنم.
دیگه اون قضیه شده "اسمشو نبر":311:
من رفتم تا شنبه .
بچه ها چشم بابا بزرگ رو دور نبینید بزنید سرو کله هم.
بچه های خوبی باشید تا پدر بزرگ بیاد .
اومدم. براتون قاقا میارما .
آفرین
آفرین
بقول نادیا .:311:
عجب . بقول نازنین 1:311:
وای بزار شنبه بیام.
تکه کلامهای بچه هارو همه شو مینویسم. الان برم .افطار .
:58::58::58::58::58: