-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
یک عهدبستم باخودم وقتی بیایی پیش من
به احترام رجعتت من نازکمترمیکنم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل
بود قدر تو افزون از ملائک
تو قدر خود نمی دانی چه حاصل
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
برروی باغ شانه ات هروقت اندوهی نشست
درحمل بارغصه ات باشوق شرکت میکنم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که اشنا سخن اشنا نگه دارد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کاش دردهکده عشق فراوانی بود
توی بازارصداقت کمی ارزانی بود.
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
فر زند بنده ای است خدا را غمش مخو ر
تو کیستی که به ز خدا بنده پروری
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت
دیدیم کزین جمع پر ا کنده کسی رفت
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
شمس اگر واقعه کرب و بلا را میدید
هشت از آن پنج معین به یقین کم می کرد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
تا کی تَنَد بر پود ما تار سیاه بندگی
تا کی خِلَد خار ستم بر پای لخت زندگی
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
هرکس بدمابه خلق گوید
ماصورت اونمی خراشیم
مانیکی اوبه خلق گوییم
تاهردودروغ گفته باشیم
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
غمناک نباید بود از طعن حسود ای دل *** شاید که چو وابینی خیر تو در این باشد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
دردایره قسمت مانقطه تسلیمیم
لطف انچه تواندیشی حکم انچه توفرمایی
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
از بسكه شكستم و ببستم توبه .............. فرياد همى كند ز دستم توبه
ديروز به توبه اى شكستم ساغر .............. امروز، به ساغرى شكستم توبه
:72::72::72:
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
سینه مالامال درد است؛ ای دریغا مرهمی | *** | دل ز تنهایی به جان آمد، خدا را همدمی
|
چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو؟ | *** | ساقیا! جامی به من ده تا بیاسایم دمی
|
زیرکی را گفتم: «این احوال بین» خندید و گفت: | *** | «صعب روزی، بوالعجب کاری، پریشان عالمی»
|
در طریقِ عشقبازی امن و آسایش بلاست | *** | ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی
|
اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست | *** | رهروی باید، جهانْ سوزی، نه خامی بیغمی!
|
آدمی در عالم خاکی نمیآید به دست | *** | عالمی دیگر بباید ساخت و از نو آدمی
|
گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق؟ | *** | کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی |
|
آستان جانان...
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
تراهرچه مراداست درجهان داری
چه غم زحال ضعیفان ناتوان داری
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
به نان سازند مردم رام هر سگ را، وليكن تو
اگر خواهى كه گردد رام نفس سگ ، مده نانش !
:72::72::72:
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
کشتی شکستگانیم ای باد شر طه بر خیز
باشد که با ز بینیم دیدار اشنا را
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
بر سر انم که گر ز دست بر اید
دست به کاری زنم که غصه سر اید
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
هر که شد مَحرَمِ دل در حرم یار بماند | *** | وآن که این کار ندانست در انکار بماند |
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر | *** | یادگاری که در این گنبد دَوّار بماند |
|
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
عمرت تا به کی به خود پرستی گذرد
یا در پی هستی و نیستی گذرد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
روبر رهش نهادم و بر من گذر نکرد
صد لطف چشم داشتم و یک نظر نکرد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
به جان خواجه و حق قدیم و عهد درست
که مونس دم صبحم دعای دولت توست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
با اجازه من یه بیت نه شعر نو می نویسم
در حواشی زمین،
زندگی می خورد آب
و من از تازه ترین سمت نگاه
به خودم می گویم:
که خدا می آید.
ولی افسوس و دریغ
من و احساس به گرداب شدیم
آسمان ، رنگ بدی یافته است
و بدینجا که منم،
زندگی دشنه در جان من است.
_باورم آمده است_ که در اندیشه من
زندگی تشنه این جان من است
و من اینجا هیچم
هیچتر از هیچم!
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
تــرش بنشیــن و تنـــدی کن کـــه مــا را تلــخ ننمـاید
چه می گویی چنین شیرین که شوری در من افکندی!
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
_من خودم را دیدم_
که چه تنها ماندم!
که چه تنها رفتم!
و در این بهت نگاه_
شاخه خشک وجود، در تنوری افتاد
من چه خوش می سوزم!؟
من که اینجا هستم
هیچ نوری به دو چشمم نرسد
هیچ دستی به دو دستم نرسید
هیچکس، خاطره ام را به بهار
نکشیدش به کنار
در کویری ماندم
تشنه جرعه آب
ذهن من، ماند و عذاب
مرگ،آمد به شتاب
و در اندام شکیب، رخته ای پیدا شد_
ناشکیبا گشتم!!!؟
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
گوشه در گوشه این شهر شلوغ
می رود، آتش و آهن در چشم
و نسیم:
می زند با من و ما
حرف تلخ تسلیم
چشمه ها در دل کوه، خفته در خواب ثقل
و من اینجا تنها_
تشنه شبنم صبح
پهن کردم ململ
تا بگیرم شبنم
تاکه امیدم را،
من بگیرم تحویل!
رو به مسجد دادم
رو به تکریم بزرگ
یاد محراب شدم
گریه کردم بسیار
اشک تا دامن محراب گذشت
کودکی در دل محراب نشست
گفت: از وحشت فردای قریب
گفت: از آب و شتاب و دریا
گفت: از پنجره ای باز به روی دلها
_اگر امروز هوا ابر شود_
می چکد نم نم باران شعور
می تراود احساس
و من از خویش، نشستم در خویش
تا که آید فردا،
_صد هزاران سال است_
ولی افسوس و دریغ!؟!؟
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
سا قیا امدن عید مبارک بادت
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
یک بیت از این شعر مولانا رو مدیر همدردی در یکی از تاپیک ها نوشته بود. رفتم کلش رو پیدا کردم. چقدر زیباست:
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این | *** | بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش
|
لنگری از گنج مادون بستهای بر پای جان | *** | تا فروتر میروی هر روز با قارون خویش
|
زین سپس ما را مگو چونی و از چون درگذر | *** | چون ز چونی دم زند آن کس که شد بیچون خویش
|
باده غمگینان خورند و ما ز می خوشدلتریم | *** | رو به محبوسان غم ده ساقیا افیون خویش
|
خون ما بر غم حرام و خون غم بر ما حلال | *** | هر غمی کو گرد ما گردید شد در خون خویش
|
باده گلگونهست بر رخسار بیماران غم | *** | ما خوش از رنگ خودیم و چهره گلگون خویش
|
دی منجم گفت دیدم طالعی داری تو سعد | *** | گفتمش آری ولیک از ماه روزافزون خویش |
|
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
در شگفتم که در این مدت ایام فرا ق
بر گرفتی ز حر یفان دل و دل می دادت
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
ز گریه مردم چشمم نشسته در خون است
ببین که در طلبت حا ل مردمان چون است
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
هرکسی، حرف دلی می فهمد
باید از خویش بپرسد، چند است؟
سر بازار لطافت، مردیست،
که صفا می آرد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
چه لطف بود که نا گاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
این اشعار حافظ اینقدر زیبا هستند که بعضی مواقع به هم می ریزم! :)
واقعاً ببینید چقدر زیبا گفته:
آن که رخسار تو را رنگ ِ گل و نسرین داد | *** | صبر و آرام تواند به من ِ مسکین داد؟ |
و آن که گیسوی تو را رسم تطاول آموخت | *** | هم تواند کرمش داد ِ من ِ غمگین داد؟ |
گنج ِ زر گر نبود، کنج ِ قناعت باقیست | *** | آن که آن داد به شاهان، به گدایان این داد |
خوش عروسیست جهان از ره ِ صورت، لیکن | *** | هر که پیوست بدو، عمر خودش کاوین داد |
|
کاوین: همان مهریه.
چقدر زیبا با کلمات بازی کرده.
این دنیا رو به یک عروس با ظاهری زیبا تشبیه کرده که هر کس بخواهد به این عروس برسه، باید عمر خودش رو به جای "مهریه" بده.
در اصل شاید بشود گفت، تلاش فقط برای رسیدن به زیبایی های ظاهری این دنیا، یعنی هدر دادن عمر!
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
درخت دوستی بنشان که کام دل به با ر ارد
نها ل دشمنی بر کن که رنج بی شما ر ارد
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
سر ارادت ما و استان حضرت دوست
که هر چه بر سر ما می رود ارادت اوست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
خری با خری بهر جو ،جنگ شد
لگد زد یکی،دیگری لنگ شد
لگد خورده گفتا،مگر آدمی!!!!
رفیق خودت را چرا می زنی؟؟؟
شب تاریک و ره باریک و من مست
سبو از دست من افتاد و نشکست
نگهدارنده اش نیکو نگه داشت
وگرنه ،صد سبو ،نفتاده بشکست
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست | *** | بیار باده که بنیاد ِ عمر بر بادست
|
غلام ِ همت ِ آنم که زیر چرخ کبود | *** | ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
|
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای | *** | که بر من و تو در ِ اختیار نگشادست
|
مجو درستی ِ عهد از جهان ِ سست نهاد | *** | که این عجوز عروس هزار دامادست
|
نشان ِ عهد و وفا نیست در تبسم گل | *** | بنال بلبل ِ بی دل، که جای فریادست |
|
-
RE: یک بیت شعر زییا بنویسد
به پایان آمد این دفتر | *** | حکایت همچنان باقیست |
|
========
پاورقی و منابع:
این موضوع با توجه به زیاد شدن تعداد پستشهایش قفل می شود.
-
ای خدا این وصل را هجران مکن
سرخوشان عشق را نالان مکن
باغ جان را تازه و سرسبز دار
قصد این مستان و این بستان مکن
چون خزان بر شاخ و برگ دل مزن
خلق را مسکین و سرگردان مکن
بر درختی کآشیان مرغ توست
شاخ مشکن مرغ را پران مکن
جمع و شمع خویش را برهم مزن
دشمنان را کور کن شادان مکن
گر چه دزدان خصم روز روشنند
آنچ می خواهد دل ایشان مکن
کعبه اقبال این حلقه است و بس
کعبه اومید را ویران مکن
این طناب خیمه را برهم مزن
خیمه توست آخر ای سلطان مکن
نیست در عالم ز هجران تلختر
هرچ خواهی کن ولیکن آن مکن
مولانا