ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری این بهترین بهانه
نمایش نسخه قابل چاپ
ترسم به نام بوسه غارت کنم لبت را
با عذر بی قراری این بهترین بهانه
هر دل بی عشق اگر پادشاست
جز کفن اطلس و جز گور نیست
تو از کدام بهاری ک باور من نیست
هوای بعد تو شایسته ی پریدن نیست
تا چند زنی بر من ز انکار تو خار آخر
من با تو نمی گویم ای مرده پار آخر
ماننده ابری تو هم مظلم و بی باران
تاریک مکن ای ابر یک قطره ببار آخر
:72:
راه خلوتگه خاصم بنما تا پس از این
می خورم با تو و دیگر غم دنیا نخورم
من خانه تهی کردم کز رخت تو پر دارم
می کاهم تا عشقت افزاید وافزاید
:72:
دلبرا بنده نوازیت که آموخت بگو
که من این ظن به رقیبان تو هرگز نبرم
مده رنج و کردار قیصر به باد
بمان تا بباشیم یک چند شاد
دو چشم را تو ناظر هر بی نظر مکن
در ناظری گریز و ازو آن خویش جوی
نقلست از رسول که مردم معادنند
پس نقد خویش را برو از کان خویش جوی
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت