چرا طلاق نازنین جون؟؟؟؟؟؟؟/
برای چی دوباره همه چیز بهم ریخت ؟؟/
بازم خانوادش چیزی گفتن؟؟
نمایش نسخه قابل چاپ
چرا طلاق نازنین جون؟؟؟؟؟؟؟/
برای چی دوباره همه چیز بهم ریخت ؟؟/
بازم خانوادش چیزی گفتن؟؟
نازنین عزیزم من فقط پستاتو می خوندم و سعی می کنم اظهار نظر نکنم...عزیزم تو بچه نیستی که نتونی تشخیص بدی شوهرت می تونه تو رو به آرامش و خوشبختی که همه ما زنا بهش محتاجیم برسونه یا نه....آیا اون تو رو از لحاظ روحی ساپرت می کنه؟؟؟
ایا بهت حس آرامش می ده؟؟ایا شده فکر کنی که هیچ غمی و هیچ نگرانی تو این دنیا نداری چون همسرت مثل کوه پشتته؟؟؟؟؟؟
آیا از لحاظ مالی تکیه گاه مناسبی برای تو و خانواده ای که قراره تشکیل بدین هست؟؟؟؟
آیا آدم پخته و کاملی هست یا همش تو باید جمع و جورش کنی و براش مادری کنی؟؟؟؟
عزیز دلم با خودت صادق باش ...صادق صادق ...خودتو گول نزن ....
اگه جوابت منفیه بدون که انتخابت تو زندگی درست نبوده.....
با اطمینان کامل بهت می گم بعنوان یه آدم خیلی پر تجربه که
<<<اگه شوهرت الان این نیازاتو نمی تونه برآورده کنه مطمین باش آینده هم نمی تونه>>>>
به انتظار آینده نباش روزای الان زندگی تو زیر بنای آینده توست و مسلما آینده خوبی در انتظار ت نیست اگر زیر بنا درست نباشد.......دلیل داغون بودنتو نمی فهمم چرا باید از اینکه بخوای آینده تو نجات بدی ناراحت باشی ....البته اگه فکر می کنی کارت درسته!!!!
نگران هیچی نباش و به خداتوکل کن..
نازنين جان چي شد چرا به يكباره يه پست مي زني دل دوستان رو پر از تشويش مي كني
عزيزم همه ما هايي كه تا به حال تاپيكت رو دنبال كرده ايم فقط دوست داريم تو به زندگي خوش و موفقي برسي اما چرا يه پست چند كلمه اي و مبهم مي زني و مي ري دلم نمي خواد از روند بد زندگ ايت بگي اما حالا كه پيش اومده بنويس مطمئن باش دوستان هم مثل خودت كه نگران برخي تاپيك ها هستي و اونقدر نظر مي دي تا اون زندگي به يه سرنوشت خوبي برسه نگرانت هستند و مي تونن با نظرات سازنده شون حداقل بهت قوت قلب بدن.
موفق باشي
واقعا متاسفم
نمي دونم اين مشکلات ، اين قفلهاي بي کليد کي مي خوان باز شن ؟؟؟
کاش نازنين ميومدي و مي گفتي که چرا اين تصميم رو گرقتي !! همه در اين انديشه بوديم که مشکلاتت روز بروز در حال بهبوديه اما ... يه کم شوکه شدم
منتظرتيم:72:
نازنین .عزیزم....با اینکه به تازگی عضو مجموعه شدم تمام مطالبت رو خوندم ......من هم مشکل تورو داشتم ....اما ازدواج کردم......یه دختر فوق العاده هم دارم ......اما این مشکل هنوز پا برجاست.....آرزو می کردم ای کاش .........عاقلانه فکر کن ....و کاری بکن که به آرامش برسی:72:
دردم از یار است و درمان نیز همنقل قول:
نوشته اصلی توسط آرسنات
نازنین عزیزم ببین شما با دو گزینه طرفی یکی شوهرت و یکی هم خانواده اش خب خانمی بشین حساب کن اگه با شوهرت میتونی زندگی کنی چرا اجازه میدید اونها شماهارو از هم جدا کنند؟منم اوایل ازدواجم این مشکلات رو داشتم اما چون همدیگه رو دوست داشتیم سعی کردیم پای اونها و هرکسی که باعث دوریمون از هم میشد را کوتاه کنیم در مورد این تصمیماتت یه کم عاقلانهتر و بدور از احساسات منفی فکر کن.
نمیگم طلاق خوبه یا بده اما بازم خوشحال باش که تجاربت داره روزبروز بیشتر میشه اگه همدیگه رو واقعا دوست دارید برید سر خونه زندگیتون شاید بهتر بتونید با دخالت های اطرافیانتون کنار بیایید.در هر صورت خیلی حالم گرفته شد وقتی موضوع طلاقو خوندم
نازنین جان
امیدوارم در راه درستی قرار گرفته باشی و بعدها از کرده ات پشیمون نشی
پشیمونی از وضعی که الان داری خیلی بدتره اینو من دارم میگم من این راهی که تو می خوای بری رو رفتم یکم بیشتر فک کن و عجله نکن برای طلاق
خواهش می کنم عزیزکم
سلام نازنين جان
اين عجب ! يعني نقطه اشكال كجاست ؟!
كه بعد از مدتي كه همه چيز داشت خوب پيش مي رفت دوباره رسيديد سر جاي اول .
يعني چرا محيط يك دايره را مي پيماييد ؟!
تو از خودت بگو چه كردي ؟!چرا اينجوري شد ؟!
سلام. عذر خواهی می کنم که چون جز شماها غموخوار دیگه ای ندارم وقتی اوج نا امیدی میرسم می یام و با شماها تقسیمش می کنم.
:47:
عزیزانم خیلی خیلی خسته بودم. الانم هستم ولی از خستگی هام هم دیگه خسته شدم :305:
بعد از جریان دادخواست طلاق که شک شدیدتری برای من و همسرم بود او دوباره اومد و حرف زدیم . منتها این دفعه تنهای تنها تو شمال که ساعت 11 شب بدو.ن هیچ برنامه قبلی و با چشم های ورم کرده من همراه بود.
ما هر دو فراموش کرده بودیم هدفمون رو از این همه سختی و جنگ ( البته او کمی بیشتر!)
در این سه ماهه اخیر من خیلی اشتباه کردم و هیچ کنترلی روی رفتارم نداشتم و دست خودم هم نبود. باز هم از اول مرور کردیم و اشتباهاتمون رو فهمیدیم.
اشتباه من حساسیت های بی مورد به همسرم و اشتباه او خامی و کم توجهی به من.
بهش گفتم تا کی می خواد فقط با ثپصداقتت زندگیتو جلو ببری؟؟؟ کی می خوای رسم بازی زندگی رو بیاموزی. مطمئننا اگر او مرد آگاهی بود اجازه نمی داد کار من و مادرش به اینجا بکشه. ازش خواستم اجازه بده این سکوت و دوری ادامه پیدا کنه تا من بتونم کمی به خودم بیام.
خواهر و مادرش جای خودشون رو دارن و من جای خودم. هیچ یک از ما نمی تونه جای دیگری رو پر کنه. پس من باید از حساسیت هام کم کنم و شوهرم هم باید کمی زیرکانه تر و عاقلانه تر رفتار کنه.:305:
به هر حال ...
3 ماهه که ازشون خبری ندارم . جالب اینجاست که مادرش خود رو محق می دونه و من رو تقصیر کار!!!!!!!!!!!!!!!!!
اینکه اون چی فکر می کنه یا چی می گه مهم نیست. مهم اینه که من نمی تونم او رو عوض کنم و شوهرم باید بتونه در فاصله ای متعادل ما رو از هم نگه داره.
متاسفانه عروسیمون هم افتاد برای زمستان سال 89! خواهرم بعد از سال ها در آمریکا باردار شده و مادرم می خواد از زمستان امسال تا سال دیگه پیش او باشه.
تا زمستان تحت هیچ شرایطی نمی تونیم عروسی کنیم. خلی دو دو تا چهار تا کردیم ولی نمی شه.
پس مجبوریم صبر کنیم تا سال بعد.
خواهرم 5 ساله مادرم رو ندیده و حالا توی این شرایط نهایت خودخواهی من می تونه باشه که از مادرم بخوام تنهاش بذاره یا به خاطر من سفرش رو کوتاه کنه.
همسرم قول داده اگر تا اون زمان صبر کنم سر و سامانی اساسی به زندگیمون بده . تا خدا چی می خواد...:203:
از بعد شمالمون تا الان فقط دارم سعی می کنم و تلقین می کنم آرام باشم. خیلی مورد ها پیش اومده برای عصبانیت من ولی سعی کردم تا الان خونسرد باشم. باید دوباره بسازم خودم. خیلی سخته دوستان منی که الان حتی حوصله حمام رفتن ندارم باید دوباره بشوم همون نازنین.
امیدوارم خدا کمکم کنه من دارم نهایت تلاشمو می کنم. شما هم برام دعا کنید. واقعا محتاجم به دعاهاتون :203::203::203::203:
آروم باش
خیلی داری تند میری
چرا در حق خودت بی انصافی می کنی؟ اگه تو تواناییش رو نداشتی در این شرایط قرار نمی گرفتی
پس به جای اونکه زانوی غم بغل بگیری و از زمین و زمان به نالی بلند شو و اول برو حمام نه یه پیشنهاد بهتر فردا بیخیال کار شو برو استخر برو یه جکوزی بذار خستگی از تنت بره بیرون بعد خودتو مهمون یه دل سیر خواب توپ بدون مزاحم بکن موبایل خاموش تلفن خونه قطع و به همه بگو که خوابی کسی هم مزاحمت نشه اگه دیدی یکم سخته خوابیدن یه دیازپام 5 بندازه و تخت بخواب بیدار که شدی یه غذایی که خیلی دوست داری از رستوران محل سفارش بده و بعد از خوردنش با آرامش برو سر وقت زندگیت هر جا که دیدی اشتباه کردی یه پاک کن بردار و پاک کن و درستش رو بنویس هر جا هم که دیدی دیگرون اشتباه کردن به بزرگی خودت و به خطاهای خودت ببخششون و گلی از اونها به دل نگیر و بگرد دنبال یه راهی که دیگه مجال اشتباه کردن به اونها هم ندی
تو می تونی پس همین الان یه یا علی بگو و شروع کن از خدا هم غافل نشو هر جا که فک کردی داری کم میاری یه خدایا بگو با چشات می بینی چطور دستت رو میگره
اینایی که گفتم رو بهشون ایمان دارم