-
RE: خیلی تنهام
یه نقاشی برام کشیده، تازه مداد گرفتن رو یاد گرفته بود، اولین و آخرین نقاشی زندگیش، چقدر خوشحال شده بود از اینکه معجزه مداد رو می دید، با چه ذوقی خطها رو می کشید و بهشون نگاه می کرد، چقدر اون روز بوسش کردم و توی بغلم فشارش دادم، چقدر دلم براش تنگ شده، کاش یه خواب بود کاش از این خواب بیدار می شدم و می رفتم اون از توی تختش در می آوردم و بوش می کردم کاش سر کار نمی رتفم و پیشش می موندم کاش بیشتر باهاش بودم کاش بیشتر از بودنش لذت می بردم اصلا چرا اومد که بره وقتی راه رفتن رو یاد گرفت چقدر قه قهه می زد و از ته دل می خندید جرا این حرفها رو می زنم چرا باید بهش فکر کنم؟ کاش از یادم بره نمی خوام دیگه به خاطراتش فکر کنم کاش فراموشی بگیرم و دیگه چیزی یادم نیاد.. چقدر این حافظه مضخرفه
،
-
RE: خیلی تنهام
مي فهمم عزيزم
فكر نمي كني اگر ارتباط خودت را با اميد در اين شرايط نزديكتر كني براي برون رفت از اين حال روحي به هم بيشتر كمك مي كنيد ؟!
-
RE: خیلی تنهام
سلام روزن عزیزم .
کاملا درکت میکنم .از خدا میخوام بهت صبر بده .
-
RE: خیلی تنهام
عزیزم، این فکرو نکن. اون پاک پاک رفته. مگه اونایی که پاک میرن اونطرف، خدا بهشون وعده یه آرامش ابدی رو بهشون نداده؟
نمیدونم چقدر باید بگذره، ولی زودتر باید با همسرت حرف بزنی. الان شماها فقط حال همدیگرو میفهمید. فرصت همدلی رو از هم نگیرید.:72:
-
RE: خیلی تنهام
سلام روزن عزیزم خیلی متاسف شدم
امروز تاپیک شما و فرانک اشکهای ما همدردی ها رو درآورد .
میدونم خیلی برات سخته ، خاطراتش و عکساش ..... همه چی عذابت میده اما خودتو نباز تو مقاوم تر از این حرفا هستی .
به همسرت هم فرصت دلجویی بده . اصلا چرا در کنار هم برای غم مشترکتون گریه نمیکنید. این شما رو بیشتر به هم نزدیک میکنه .
انقدر خودت و خاطراتت رو سرزنش نکن و الان از خودت توقع نداشته باش که سریع همه چیز برات عادی شه . این حال تو طبیعی هست و نیاز به زمان داره تا بتونی هم خاطرات پسرت رو داشته باشی هم رفتنش رو باور کنی .
شما سختی تو زندگی زیاد کشیدی و موفق بیرون امدی از سختی ها پس این بار هم امیدت به خدا باشه و بدون که هیچوقت بنده هاش رو تنها نمیگذاره .
به خودش توکل کن و ازش بخواه بهت صبر بده .
گریه کن اما هیچوقت آرزوی مرگ نکن . بدون که این هم مرحله ای از زندگی است و میگذره و تو هنوز فرصت های زیادی داری و برای سلامتی خودت و همسرت خدا رو شکر کن .
عزیزم حتما به خود خدا پناه ببر که به قلبت آرامش بده .
-
RE: خیلی تنهام
روزن عزیزم با اینکه هنوز طعم مادر شدن رو نچشیده ام ولی میدونم چقدر سخته
خیلی سخته ، نمی تونم خیلی راحت بگم میتونی فراموش کنی ، نه ، مرگ فرزند هیچوقت از یاد آدم نمیره ، ولی تو هنوز هم می تونی آرمان دیگه ای هم به دنیا بیاری ، البته نمیدونم الان با این حال روحی ، حاملگی ضرری برای
بچه ات خواهد داشت یا نه؟ ولی مطمئن باش آرمان تازه ای میتونه هم یاد آرمان کوچولو رو تو دلت زنده کنه و هم شادی آرامش بخشی رو به خونتون هدیه بده
روزن عزیزم ما اینجا همیشه با آغوشی گرم و باز پذیرای حضورت خواهیم بود ، ما رو مثل خواهر برادرات بدون ، و هر وقت احساس کردی میخوای درد دل کنی ، بیا و اینجا بازگو کن
-
RE: خیلی تنهام
این چند وقته همه حرفامون در مورد آرمان بود، اینکه امروز چه کار جدیدی انجام داده، همه ی وقتمون با اون پر می شد حالا که نیست دیگه حرفی هم نداریم که با هم بزنیم، فقط یه سکوت مرگباره که گاهی با یه آه همراه میشه. دوست دارم زودتر سال دیگه بشه، اما سال دیگه با امسال چه فرقی می کنه؟ یعنی دیگه یاد آرمان نمی افتم؟ یا اگه یادش می افتم از شدت گریه نفسم بند نمی یاد؟ منتظرم امید باهام حرف بزنه اما هیچ حرفی نمی زنه فقط سلام و خداحافظ اگه یه چیزی می گفت اگه سر صحبت رو باز می کرد خیلی خوب بود، بعضی وقتها احساس می کنم که خیلی بی رحمه ولی بعد می بینم که اون هم توی شرایط خیلی بدیه شاید بدتر از من چون می دونم صد در صد خودش رو مقصر می دونه .
نمی دونم با پیشنهادهای مسخره اطرافیانم چی کار کنم، یکیشون می گه یه بچه دیگه بیار، مگه بچه لباسه که سریع بخوام جایگزینش کنم؟ یکی میگه برین مسافرت، آخه مسافرت دل خوش می خواد، یکی هر هفته مهمونی دعوتمون می کنه و با اینکه ما نمی ریم باز هم به کارش ادامه می ده، یکی میگه خودتو مشغول کن، آخه مگه نمی دونن بچه یعنی جی که می گن خودتو مشغول کن، به چی مشغول کنم، خیلی مسخره اس، خیلی
گل مریم جان ببخش منظورم شما نبود، من الان نمی تونم به یه بچه دیگه فکر کنم، احساس می کنم دارم خفه می شم.
-
RE: خیلی تنهام
مي فهمم روزن جان
اما تو پيش قدم شو . با اميد ارتباط بگير . خودت را بينداز در بغلش .سرت را بذار روي شانه هاي او با هم گريه كنيد .
لازم نيست حرف بزنيد . به وقتش حرف هم مي ايد و سر صحبت هم باز ميشه . اين يك شروع است . از اينجا شروع كن . تو مي تواني . من مطمئنم .
در ضمن با يك بچه ي ديگر در اين شرايط مخالف هستم . بچه بستري آرام مي خواهد و در حال حاضر تو و اميد اين آمادگي را نداريد .
-
RE: خیلی تنهام
روزن عزیز این رو همیشه در نظر داشته باش که شما باز هم فرصت داری اما باید وقتی که شرایط روحیت مساعدتر شد فکر بچه باشی .
عزیزم خودت به رابطت با همسرت کمک کن باهاش دردودل کن همین خاطراتی رو که اینجا به ما میگی برای اونم بگو و کنار اون برای غمت ناراحتی کن بگذار متوجه بشه که تو فقط ناراحت از دست دادن پسرت هستی و اون رو مقصر نمیدونی .
اون الان دقیقا مثل شما که میگی کاش سرکار نمیرفتم و ........... داره خودش رو سرزنش میکنه که کاش درو میبستم کاش اصلا نمیرفتم بیرون کاش زودتر میبردمش و.......
پس شرایط روحیش از شما هم بدتره و باید باهم نبودن پسرتون رو باور کنید و همینطور بپذیرید که در این اتفاق هیچ کسی مقصر نیست.
-
RE: خیلی تنهام
نمی تونم دروغ بگم اما ته دلم حس بدی نسبت به امید دارم، هر چند عقل و منطقم می گه که اون بی تقصیره اما دلم ازش چرکین شده، بعضی وقتها دوست دارم بزنمش اونقدر بزنمش که خالی بشم، اما ته دلم دوستش دارم و نمی تونم نسبت بهش انقدر بی رحم باشم، یه دوگانگی خیلی بد محاصره ام کرده و همینه که نمی ذاره من پیش قدم بشم، میخوام ببخشمش اما با خودم می گم کاری نکرده که من ببخشمش اما اگه یه کلمه می گفت متأسفم همه چی تموم میشد فقط همین یه کلمه، اما شاید اون فکر می کنه که با این یه کلمه نمی تونه منو آروم کنه اما آروم میشم واقعا آروم میشم، احساس می کنم به من توجهی نداره، براش مهم نیست که من چی می کشم که این کلمه رو نمی گه، چرا نمی گه؟ نمی تونه بگه؟ چی فکر می کنه؟ به چی فکر می کنه؟ میخواد با زندگیش چی کار کنه؟ نمی دونم چه تصمیمی داره، خودمم نمی دونم چه تصمیمی دارم. کاش یه مدت از هم دور می شدیم تا بتونیم بهتر تصمیم بگیریم نمی دونم توی این شرایط خوبه که از هم دور بشیم؟