-
RE: خودم خودمو گم کردم
همون خدا که توی حرم امام رضا ازش خواستم رضا رو اگه صلاح نیست از جلوی روم برداره...اشک ریختم زجه زدم یه پیرزن اومد بهم گفت برو پیشه یه حاج اقا اون وره حیاطه اینقدر گریه نکن برو پیشه اون بگو برات استخاره کنه رفتم گفت بهم برو جلو نا امید نشو....دیگه کدوم جلو برم...دیگه چی کار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟گفتنه اروم باش راحته ولی راه حلش چیه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟دیگه چی دارم خدا ازم بگیره؟فقط بدنم مونده؟اون قیافه و هیکل و تیپ کجای زندگی منو گرفت؟؟؟؟؟به خدا گریه امونم نمیده.....فقط میخوام از این دنیای کثیف و اشغال برم.....دیگه توان ندارم...این همه مشاورهو این ورو این کلاس و اون کلاس و این خانواده و این دوست و .......کدومش الان به دادم داره میرسه؟؟؟؟؟؟
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جون مگه تو چند سال داری که اینقدرناامیدی؟
خوبی دنیا به اینه که میگذره. خدا بزرگه عزیم. فقط با ناراحتی داری خودتو داغون میکنی.
تصمیمت واسه آینده چیه؟
مخوای از امروز چه کار کنی؟
-
RE: خودم خودمو گم کردم
فقط میخوام بمیرم....از همه ادمایی که به نوبه خودشون اومدن زندگیم رو بازی دادن و من بهشون این اجازرو دادم دور بشم...میخوام تنها باشم...میخوام هیچ مردی رو نبینم.....اینده رو نمیخوام گذشتش چی بوده که ایندش بخواد بشه.....19 سالمه ولی واقعا چیزایی که توی هر شرایطی چشیدم در توان ادمه 19ساله بود؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟برید م
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سلام
خسته تر از همیشه ای....
و بال بال میزنی...
مثل گنجشكی كه درون اتاقی گیر افتاده و برای رهایی بیشتر از همیشه پر می زنده و محكم به در و پنجره و به شیشه هایی می خوره كه فكر می كنه محل آزادی اون هست...
هرچه تلاش بیشتر و عجولانه می كنه ،خسته تر و مجروحتر میشه...
كمی آروم باشه...
لختی دست از تلاش بردار....
صبورانه بنشین....
حتی به گذشته هم فكر نكن...
یه كمی آرامش زمینه بهتری برای تفكر فراهم می آورد
باید آروم باشی تا همه جا را ببینی. و منفذهای خروج را درست پیدا كنی وگرنه مرتب به در و دیوار خواهی خورد.
می بینم كه خدا را زیاد می خوانی و از او كمك می خواهی....
شاید مستقیما حس نكنی كه خدا در هر لحظه چه در گوشت زمزمه می كند. اما اگر كمی عمیق باشی برای هر لحظه او نقشه راه را به ما داده است.
یك جا تلاش
یك جا تفكر
یك جا صبر
یك جا تحمل
یك جا حركت
یك جا خویشتنداری
یك جا مقاومت در برابر نفس
یك جا احترام به دیگران
یك جا مقابله با دیگران
و ......
وقتی آرام شدی.
وقتی خشكی گلویت برطرف شد.
وقتی احساس كردی كه هنوز خدا از خدایی خلع نشده و هنوز قدرت دستش هست و هنوز همه آن صفات خوب را دارد.
شروع به تفكر كن.
كه چه كارهایی را از ما خواسته كه نكرده ایم.
و چه عملهایی كرده ایم كه با عكس العمل نامناسب روبرو شده ایم.
آنوقت شروع كنیم به راههایی كه نرفته ایم...
این پست را به خاطر هیجان بالای شما زدم...
نمی گویم فعلا به چه راهی برو یا به چه راهی نرو...
میگویم آرام بمان....
به جای احساس ، آرامش بگیر و بعد تفكر كن....
شاید لازم باشه چند وقتی اصلا نه چیزی بگویی، نه چیزی بنویسی، نه كاری بكنی....
آرام آرام......
و احساس اینكه هنوز هم می توانی آرامش را تجربه كنی...
بدون نیاز به هیچكس دیگه...
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سارا جان،صحبت های مدیر گرامی روی من هم اثر گذاشت،مطمئنم که تو هم به این آرامش فکر میکنی و از خدا میخای که راهتو پیدا کنی
امیدوارم هرچه زودتر به این آرامش برسی عزیزم...
-
RE: خودم خودمو گم کردم
سلام به دوستان...توی این یک هفته توی سایت چرخ میزدم ولی قسمت اختلاف با خانواده اصلا نیومدم ولی فکر نمیکردم وقتی بیام هم با این امار غیر قابل باور بازدیدکننده روبرو بشم....از همه دوستان ممنونم!!!
-
RE: خودم خودمو گم کردم
یم هفته ایی اروم گرفتم و فقط سعی کردم به کسی یا چیزی اجازه ورود به درونم رو ندم...حاله عجیبی داشتم احساس کردم واقعا تو خالی شدم و پوچم حالا در این مرحله باید کاری کنم که سر بلند بیام بیرون یا یه راه دیگه اینه که کاسه گدایی دستم بگیرم و مدام اه و ناله کنم پی تصمیم گرفتم پیدا کنم و بهش عمل کنم!!!!!!!!!!!!این بار برنگشتم به مرور خاطرات گذشته به خوم گفتم اونا دیگه تموم شده و من کاری نمیتونم برای اتفاقات که در گذشته افتاده بکنم ولی یه کار میتونم بکنم اینه که توی کاغذ همشو نوشتم با تمام جزییات بعد از اول خوندمش و نکته برداری کردم بدونه اینکه به موضوع و خاطرات خودم برگرده و بعد کاغذهای خاطرات رو پاره کردم و نکته هارو نگه داشتم.....و به خودم گفتم دیگه برای اونا اه و ناله نمیکنم....با خودم عهد کردم اهمیت این در اینه که من اگر عهدمو بشکنم یعنی خودم رو شکستم و اگر خودم ودمو بشکنم و لرزش قایل نباشم حق ندارم از دیگری انتظار این ارزش و اهمیت رو نسبت به خودم داشته باشم.....
-
RE: خودم خودمو گم کردم
:104: افرین بر تو سارای عزیز.
هم من و هم تمام دوستان دیگر در این سایت از تصمیم تو خوشحالیم. امیدوارم هر روز برای ما از پیشرفتت بگویی.
-
RE: خودم خودمو گم کردم
توی این بال بال زدن و در و دیوار کوبیدن خیلی جاهام زخم شد کبود شد درد گرفت ولی توی این یک هفته کلی ترمیم شد......ولی مثله این میمونم که مثلا پام تو گچ بوده حالا که گچ پامو باز کردم یه مدت لنگ میزنم ولی درست میشه و به بهبود کامل میرسم البته با کمک شما دوستان عزیز...به این نتیجه رسیدم که انسان ایده ال کسی نیست که ما میخوایم و مطابق ارزش های ماست ولی انسان ایده ال اونیه که به ارزش ها و درون خودش پایبند باشه پس من به عنوان یک انسان حق قضاوت در مورد افراد رو ندارم ولی قدرت انعطاف از خودم دارم و باید داشته باشم چون من در اجتماع زندگی میکنم و احتیاج به معاشرت های خاصه خودم رو دارم اگر انعطاف از خودم نداشته باشم که نمیتونم کسی رو کنار خودم داشته باشم یا انعطاف در موارد نیاز خودم و جایی که سود خودمه داشته باشم این میشه خودخواهی!!!اگر هم کسی مثله من فکر نکرد و گفت نه من میخوام هر وقت به سودمه انعطاف داشته باشم من حق ندارم ارزش ذهنی اون رو زیر سوال ببرم و بگم اون فرد خودخواهیه...نه...من میتونم بگم من اگر این طور فکر کنم حسه خودخواهی بهم دست میده........نتیجه این که در مورد پدرم و مادرم و رضا و دوست و خانواده هیچ نظری ندارم هر کدام مختارند هر طور میخواهند برخورد کنند ولی مهم اینه من چه طور میخواهم جواب بدهم.
توی این روزها خیلی به خدا وصل شدم ...از ته دل ازش خواستم صلاح و مصلحتم هر چی هست جلوی روم بزاره!!!!
همه کسانی که در کار باهاشون در تماس بودم زنگ میزنن اسرار میکنن که برگردم شرکت های طرف قرارداد زنگ میزنن که خانوم بیا با ما همکاری کن حقوق بیشتر مبدبم و فلان و بهمان ولی رو دست همشون اب پاکی رو ریختم میدونی چرا؟؟؟چوناون محیط کاری برای من نبود...شاید به ازای اون باید هزینه هایی بکنم که برام به اون قیمت نمیارزه بهم میگن راحت طلب ولی من فکرمیکنم زن وجودی خودمو خیلی دوسش دارم که با این جایگاه شغلی گمش میکنم من باید جلوی کلی مرد بشینم باهاشون حرف بزنم متقاعدشون بکنم پس باید با زبون خودشون باهاشون حرف بزنم و این باعث میشه من ساعت های زیادی در طو روز با تلفن یا قرار ملاقات به این رویه پیش برم و زن بودنم رو فراموش بکنم....
در موردتحصیلات دانشگاهی که ایده ال ذهنی پدرم بود ازش اجازه گرفتم و گفتم رشته برق با روحیه من نمیخونه ریاضی و فیزیک و فلان و بهمان انگیزه پر محتوا میخواد نه اینکه من بخوام به پدرم باج بدم که دست از سرم برداره و با کلی صحبت بر خلاف میل درونی ازم قبول کرد چندین بار دیدم نارضایتی خودش رو مدام به زبون میاره پس ازش خواهش کردم دو راه موجود یکیشو انتخاب کنه یا به این رویه ادامه میده و نصف نیروی منو برای دفاع از خواستم هدر میده یا حواسشو میده که اگر جایی پام لغزید مواظب باشه نخورم زمین....کمی حالت دفاعی و جنگی با من داره ولی از همیشه کمتره و امیدیه برای جای پیشرفت بیشتر...
-
RE: خودم خودمو گم کردم
تصمیم گرفتم دوره های دانشگاه شهید بهشتی برای رشته معماری داخلی برم بازارچه های هنری که تشکیل میدن شرکت کنم. من احتیاج به پول بزرگی ندارم اندک پیس اندازی هم جواب من رو میده.....مدرک tofelبگیرم...ورزشم رو ادامه بدم....دوباره به پیانوم رو کنم!!!!!!!
دیگر نخوام یه مرد باشم من زیر ابن مسولیت له میشم پس وقتی میبینم تواناییشو ندارم با اینکه خوانوادم دوست دارن فکر کنن من این توانایی رو دارم راه رو عوض میکنم.....
ولی هنوز یه گره ریزی هست اون هم اقای رضا!!!!!!!!!!
میدونی توی این مدت برخورد هامو با پسرها زیر ذره بین بردم با دوستانم بیشتو رفتم و اومدم و توی جمع ها به پسرها بیشتر توجه کردم و به این نتیجه رسیدم که تجربه ایی که دارم میکنم تجربه پریه....یه مرد با تجربه یک زندگی مشترک نا موفق و فردی دنیا دیده و کثیر السفر فردی با جایگاه کاری بالا من با این ادم وارد یک رابطه شدم حال برام رفتار پسرها غیر قابل تحمل و مضحک میاد....خاطرات قشنگی با اون فرد دارم خیلی قشنگ حالا به خاطر سوبرداشتی که شده باید فراموش کنم؟منکه اون قدر برای شکل گیری این رابطه زحمت کشیدم تمام شرایطش رو ارزیابی کردم برای هر کدام راهی در نظر گرفتم حالا باید دست بکشم؟؟؟؟میدونم شرایط رضا شرایط روتین و مورد قبول جامعه برای من نیست ولی دلم به دل کندن نمیاد میترسم روزی حسرت بخورم که چرا دست کشیدم......فکر که میکردم دیدم چه قدر در مورد افرادی که بهم میگفتن عشق و عاشقی و احساسه برخورد ها کردم ولی توی این دوره جدایی واقعا احساس کردم نه خودش رو بلکه چیزهایی که اونو شامل میشه و باعث میشه من این ادم بشم رو دوست دارم وچه قدر عاشقه لحظه هاییم که کنارش گذروندم....
رته بعدی که دارم اینه که رضا رو پاک کنم و به امان خدا بسپارمش صبر کنم چندین سال جلوی اسرار خانوادم برای ازدواج محکم بیاستم و دیگه خواستگاری قبول نکنم و بد چند سال به 30 که نزدیک میشدم فکر کنم یواش یواش فردی که میخوام پختگی خاصه مورد نظرم رو داشته باشه پیدا میشه و تا اون وقت فکر دختر نبودنم هم فراموش میشه شاید هم اصلا کسی وارد زندگیم نشه ممکنه دوباره به رضا برخورد کنم.....
جفت هیچ کس رو سگ نخورده بخواد بیاد خودش میاد!!!!ولی ایا درسته این مورد به این مهمی رو پاک کنم و بسپارم به تقدیر و سرنوشت؟ایا روزی حسرت کوتاهی کردنم رو نخواهم خورد؟؟؟؟