RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
ببین چکامه دوباره داری احساساتی تصمیم می گیری. حتما با یک وکیل مشورت کن. چرا فقط 30 میلیون ؟؟؟ چکامه کمی سیاست داشته باش. همون طور که همسرت داشت. اگه از روز اول با داد و بیداد می خواست کارشو پیش ببره خیلی به ضررش می شدولی الان همه چی به نفع اونه. سیاست داشته باش.
اصلا تو فکر کن از همین الان ازش جداشدی. چیکار می کردی ؟ بعد از کارت که می یای خونه به خودت برس. شامتو بخور. کتاب بخون. فیلم مورد علاقه ات رو ببین. گاهی با دوستات بیرون برو. مهمونی بگیر. و اصلا وجود اونو ندید بگیر. در خفا هم با وکیلت مشورت کن ببین چه کاری بهتره. چکامه جا نزن. حداقل این طوری نه.
نوشتی من دارم جوونیمو هدر می کنم. راست می گی ولی دیگه نکن.
ببین سعی نکن برای پوشاندن ضعف هات یک کار دیگه بکنی. مثلا فکر کردی بعد از جدایی بلافاصله یک مرد دیگه سوار اسب سفید بالدار می یاد سراغت تا نیازهای روحیتو برآورده کنه؟؟؟
چکامه جان تو الان باید خودتو از این شرایط دربیاری.
اصلا بیا یک جور دیگه به قضیه نگاه کنیم. دو تا کاری می تونی بکنی :
1- با این شرایط بد از همسرت جدا می شی فقط با 30 میلیون . علاوه بر مشکلات خودت باید زیر بار هزین ههای زندگی بری. خسته ای. افسرده ای . شخصیتت له شده است . باید هزینه های زندگی رو تامین کنی. هر سال هزینه ها بیشتر می شه. تنهایی و ...
خوب فکر می کنم این شرایط خیلی جالب نباشه
2- صبر می کنی. کمی خوسازی می کنی. کم کم از همسرت فاصله می گیری تا اون زخم هایی که خوردی کمی جبران بشه. همسرت دوباره بهت کنجکاو شده. خودتو پیدا کردی. شرایط فکریت آرومتره. فرصت بیشتری داشتی تا با وکیل مشورت کنی. حق و حقوقتو کامل می گیری. کمی پس انداز کردی. برنامه ریزی هایی کردی برای جدایی. هدف هات مشخصه و الان اگه از همسرت جدا شی دیگه اون شخصیت توسری خور مظلوم رو نداری.
خوب این بهتره نه ؟؟؟
ببین چکامه تو خودت باید این فکرها رو تو خلوت خودت بکنی. خودت باید هوای خودتو داشته باشی. بشین منطقی فکر کن. 6 سال احساسی فکر کردی بسه. حالا عقلتو به کار بنداز.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چكامه جان اول از همه آرامش داشته باش . با اين همه اضطراب كه نمي توني از حقت دفاع بكني .كمك بچه ها رو قبول بكن و حتما" با وكيلي كه معرفي شده در تماس باش . آرام آرام پيش برو .ديگه هم از سختيهاي زمونه پيش شوهرت چيزي نگو . چون ديگه تنها نيستي و ما همه كمكت مي كنيم تا بتوني بهترين راه رو انتخاب بكني .
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نازنين يعني ميگي جدا نشم؟تو بودي با اين شرايط ميساختي؟آخه مسئله اينجاست که اون تغيير رويه نميده.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
جدا نمی شدم ولی من کی گفتم با این شرایط بساز؟؟؟ چکامه شوهرت با زن فعلی مظلوم و وابسته و بی دست و پا تغییر رویه نمی ده. هیچ مردی نمی ده.
گفتم خودتو پیدا کن. شخصیتتو قوی کن. محکم شو. کدوم مردی از زن دلبرا و قوی بدش می یاد؟
کتاب بامداد خمار رو خوندی ؟ 0 کاری به حرف های رحیم تو شب سراب ندارم ) جریانش این بوده :
دختر ارباب زن پسر نجار می شه. از خانواده طرد می شه . پسر قدرشو نمی دونسته . هرچی محبوبه خانم بوده ، رحیم و مادرش بی حیا بودن. محبوبه روز به روز ازشون بیشتر فاصله می گیره. می شه یک زن مظلوم بی دست و پا. عقب نشینی می کنه. به خودش نمی رسیده. بالاخره بعد بالا پایین های زیاد محبوبه خسته می شه و به پدرش پناه می بره. اونا کمکش می کنند . تو مدتی که خونه پدرش بوده دوباره کم کم خود واقعیشو پیدا می کنه و یک روز رو تعیین می کنند برای طلاق. محبوبه تو اون روز به خودش می رسه . محکم کمی یاد جلوی شوهرش و یک دونه می زنه تو گوش پسره . می دونی شوهرش بهش چی می گه : " می گه من اون محبوبه بی دست و پا رو دوست ندارم . من این محبوبه ببر رو دوست دارم "
چکامه این داستان مال عهد رضاخان.
تا بوده همین بوده. مردها جذب زن های مقتدر می شوند. متاسفانه تو از اول شخصیت وابسته داشتی. وقتشه خودتو اصلاح کنی چکامه. تا خودت به خودت نیای و خودسازی نکی شوهرت ازت گریزان.
اینم بگم اون رشته ای که باید بینتون پاره بشه تا به طلاق برسید هنوز خدا رو شکر نشده . از رفتار همسرت معلومه. چکامه به خودت بیا. پیش مشاور برو. رو خودت کار کن. این همه ضعف و وابستگی رو دور بریز. رو پای خودت وایسا گل من. مقتدر شو تا مردت دوباره جذبت بشه. زیبا باش. طناز باش و دست نیافتنی.
تو خودت تا پارسال که شوهرت دور و ورت بود براش ناز می کردی اونم می خرید حالا برعکسه!!! پس سعی کن دوباره تو ورقو برگردونی نه اون.
چکامه بلند شو و محکم وایسا برای تغییرات سازنده دوست من.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
گلی خانم بهترین و منطقی ترین زمان تصمیم گیری زمانیه که تو و جودت از قید و بندها رها شده باشن بعنوان نمونه از استرس اضطراب وابستگی و عصبانیت و کینه رها شده باشی .عزیزم تو الان در اوج همه ان عواملی پس در شرایط مطلوبی برای تصمیم گیری نیستی .الان هنگ کردی.همه اینا رو گفتم که بگم اصلا الان به طلاق یا جدایی یا هیچ مساله دیگری فکر نکن عزیز دلم فعلا فقط مشاوره بگیر و روی خودت کارکن که ارامشتو بدست بیاری که ممکنه 2 سالم طول بکشه تو این مدت ممکنه مجبور بشی بری پیش روانپزشک دارو بگیری عین همون کاری که من کردم و یه کمی از لحاظ مالی مستقل تر بشی بعد میتونی تصمیم بگیری در مورد موندن یا رفتن فعلا نیاز داری به یه روانپزشک خوب و یه وکیل خوب و با تجربه.فعلا اسم طلاقم نیار گل قشنگم من 9 سال این وضعو تحمل کردم تا اوضاعم برای چدایی مناسب بشه زود جا نزن.فعلا اونو همینطور که هست قبول کن و به جای اینکه هی حرف از نیاز عاطفی بزنی کاری کن که حالت بهتر شه و خودت آرامش وجود خودت باشی باور کن من همه جملات روانپزشک خودمو بت گفتم و این جملات کلیدی منو نجات دادن .میلمو برات فرستادم اگه خواستی بری پیش خانم داداشم برام میل بزن باش هماهنگ کنم موفق باشی خانمی و بدون که خیلی خوشبختی که تو زندگیت داری با ناملایمات میجنگی چون همه تجربه های این روزا فردا برات یه نردبون ترقی میشن و چه لذتی داره ببینی که بقیه این نردبونو ندارن.درست همون حسی که من الان دارم.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
چکامه عزیز امروز خیلی درگیر بودم و الان پست شما و دوستان رو خوندم، عزیزم خیلی ناراحت شدم، امیدوارم زودتر حالت خوب بشه.
فکر کنم توی کتاب رازهایی درباره زندگی، از باربارا دی آنجلس، خوندم که بعضی مواقع ما به یه پرتگاه می رسیم، جرأت پریدن نداریم، چون از سقوط می ترسیم، از طرفی هم راه پس نداریم، آدمها در این جور مواقع دو دسته میشن، یکی اونهایی که خودشون بر ترسشون غلبه می کنن و می پرن تا به اون طرف پرتگاه برسن. یک دسته هم آدمهایی می شن که انقدر می مونن که زمانه یه لگد بهشون می زنه و حلشون میده به جلو، این دسته از افراد ضربه سختی رو تحمل می کنن، به هر حال به اون ور پرتگاه می رسن اما با زجر و سختی بسیار، همیشه جای لگدی که خوردن درد می کنه و توی ذهنشون می مونه! اما اونهایی که خودشون پریدن رو انتخاب کردن حس غلبه بر ترس و زیبایی پریدن رو با خودشون به اون سمت پرتگاه می برن...
عزیزم بعضی وقتها باید از یه شرایطی به یه شرایط دیگه رفت، منتظر اون لگد نمون، با اختیار و انتخاب خودت بپر...
منم طبق همون چیزی که قبلا گفتم و پیشنهاد سایر دوستان ازت می خوام که رویه ات رو تغییر بدی، برای هزارمین بار، ولی تو باز هم با پیدا شدن یه مشکل دیگه دست به دامان همسرت شدی! این بهترین موقعیت بود که به همسرت نشون بدی نیازی بهش نداری، اما این کار رو نکردی و باز هم ضعف نشون دادی، درکت می کنم عزیزم اما یه مار چند بار باید از یه سوراخ گزیده بشه؟؟ چند بار می خوای یه راهی رو امتحان کنی و به نتیجه نرسی؟ چکامه عزیز من هم هر کاری از دستم بر بیاد برات می کنم تا راحت تر خود واقعیت رو پیدا کنی...
باز هم بهت می گم، عزیزم راهت رو تغییر بده.
:72:
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
سلام به چکامه عزیزم.
جند وقت هست که دارم تاپیکت رو دنبال میکنم . اما حقیقتا خودم رو واجد شرایط ندونستم که بتونم راهنمائیت کنم.
اما حالا بعداز این چند وقت تصمیم گرفتم نظر خودم هم بگم.
هیچ تا حالا فکر کردی که با گذشت این یک سال چرا هنوز از دست همسرت ناراحت میشی.... به خاطر اینکه دوستش داری حتی از خودت بیشتر .
من حتی سایتی رو که پیشنهاد کرده بودی خوندم. دست نوشته های یک جادوگر.. خیلی ممنونم از اینکه این سایت رو به ما معرفی کردی.
اما عزیزم میخوام بهت بگم انسانها زمانی شخصی رو دوست دارن که اون شخص هم خودش رو دوست داشته باشه.
چرا شما خودت رو دوست نداری؟؟؟ چرا در حق خودت اینقدر جفا میکنی. محبت بی پاسخ تا کی؟؟؟؟
همسرت داره از این موضوع سواستفاده میکنه..محبت بی قید و شرط تو... تو اگر میخوای به کسی تو رو دوست داشته باشه اول باید خودت رو دوست داشته باشی.... یادت رفته.... تو باید عاشق خودت باشی.... فراموش نکن... این گفته های خودت توی روزهای قبل بود.
چکامه جان.. همسر تو با توجه به اینکه دیگه علاقه ای به تو نداره....البته طبق گفته خودش ....عاشق خودش هست ..کسی که قید از تعهدات اخلاقی برای دادگاه رفتن میزنه چه طور این تعهدات رو برای ابراز محبت که جزو وظایف اون هست و حتی احترام به تو انجام نمیده...
یادمه یک بار گفتی به آرایشگری علاقه داری...
چرا مشغول نمیشی؟؟؟؟
این طوی هیچگاه ترسی از طلاق نخواهی داشت... هر چه سریعتر اقدام کن.... یک آرایشگاه میشه منبع در آمدت.... به کمک مهریه هم که اون ابید پرداخت کنه میتونی یک زندگی برای خودت محیا کنی که لا اقل نگراهنیهای مالی نداشته باشی..اون زمان برای طاق اقدام کن..
زندگی تو فعلا به همین روال ادامه بده... البته بدون انتظار محبت و علاقه از طرف همسرت...این رو فراموش کن و خودت به خودت محبت کن.
از لحاظ مالی خودت رو تامین کن.... و زندگی خودت رو بدون وجود این آدم از سر بگیر..
مگر طلاق چیه؟ تا قبل از ازدواج مگر چه طور زندگی میکردی.؟؟ بگذار از زندگیت بدون وجود این مرد لذت ببری...
فراموش نکن انسانها عوض میشن.... همسر تو و خود تو هم عوض شدید.. با این تفاوت که همسرت به جای پیشرفت پسرفت داشته...ببین خدا چه دوست داره...چون تو به سمت خدا اومدی اما اون بااین کاراش داره از اون مدام دور میشه.
پس سعی کن خودت رو دوست داشته باشی و با تعقل جلو برو و از کسی انتظار محبت نداشته باش...
خدا روفراموش نکن... به یاد خئا باش و برای شادی خئدت بیشتر تلاش کن..
دوست داریم
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
shad,f-z, نجوا و نازنین عزیزم مرصی از همتون.همتون درست میگین.راستش من راهمو گم کردم.بچه ها ما توی خونمون آکواریوم داریم و همسرم عاشق ماهیاشه.دیروز یه اتفاق جالب افتاد.نیما بهم گفت به نظرت برای آکواریوم چه ماهی بخرم؟از من نظر خواست!فکرشو بکنین.اون توی این مدت اصلا منو به حساب نمی آورد.منم نظرمو بهش گفتم.یه اتفاق دیگه هم دیروز افتاد.خواهر نیما(مهسا)4 ساله که با یه نفر دوسته.خانواده نیما از این رابطه باخبرن(البته غیر از نیما)تا آخر امسال میان برای خواستگاری.الان یه جورایی شاید بشه گفت باهم نامزدن.دیروز مهسا بهم زنگ زد و گفت اگه مایلی شام سه نفری باهم بریم بیرون.راستش اولش نمیخواستم برم.ولی بعد یاد حرفای نازنین و بچه ها افتادم و بهش گفتن میام.ساعت 6 بود که اومدن دنبالم.منم به نیما فقط گفتم دارم میرم بیرون.ولی نگفتم کجا و با کی.راستش میخواستم یه جوارایی مثل خودش رفتار کنم.میخواستم ببینم اصلا دلش برام شور میزنه یا نه.خیلی هم به خودم رسیده بودم.بیچاره شوکه شده بود. میتونستم بفهمم.آخه من ساعت 6 خیلی راحت سرمو بندازم پایینو برم بیرون؟بدون اینکه بهش بگم کجا میرم؟سابقه نداشت اینطوری رفتار کنم.البته نیما اصلا آدم گیربده ای نیست.ولی من خودم همیشه بهش میگفتم کجا میرم.ولی ایندفعه نگفتم.جاتون خالی رفتیم نارنجستان شام خوردیم.خیلی خوش گذشت.علی(دوست مهسا)از برنامه ما باخبره.بهم میگفت فقط به فکر خودت باش.من مطمئنم که نیما دوستت داره.ولی میخواد یه جوارایی اذیتت کنه.من مردم.بهتر از شما زنها رفتارهای یه مردو میدونم.بهم میگفت این مدت برای خودت زندگی کن.اصلا هرموقع من و مهسا خواستیم بریم بیرون تو هم باید با ما بیای.بذار یه ذره با این کارات نیما به خودش بیاد.بذار یه جوارایی احساس خطر کنه.تو وقتی همه چیزو از محبت بگیر تا کارهای دیگه براش تامین میکنی اون دیگه خلایی احساس نمیکنه تا بخاطرش بخواد بیاد طرفش.تو اصلا اونو ولش کن.یه جورایی وقتی همش به خودت برسی،بیرون بری و شاد باشی اونم یه جوارایی کنجکاو میشه و رویه اش رو تغییر میده.همون حرفایی رو بهم میگفت که شما دوستای گلم بهم گفتین.خلاصه که مهسا و علی خیلی دیشب باهام حرف زدن.ساعت یک ربع به 9 بود که دیدم موبایلم زنگ میزنه.دیدم نیماست.بدون اینکه سلام کنه بهم گفت (اگه تشریف نمیارین من درو قفل کنم بخوابم)منم بهش گفتم نزدیک خونه ام دارم میام.گوشی رو که قطع کردم علی گفت دیدی؟دیدی براش مهم بود؟مگه تو کلید نداشتی؟گفتم چرا.گفت مگه نمیدونست تو کلید داری؟گفتم چرا میدونست.گفت من یه چیزی میدونم که بهت میگم.اون الان مثل یه مریضیه که مثلا همه جای بدنش لمسه و حالا توی اوج ناامیدی پاشو تکون داده.یه حرکت کرده.این خودش خیلی امیدوار کننده ست.وقتی رسیدم خونه کاملا معلوم بود که کلافه ست.ولی سعی میکرد به روی خودش نیاره.ولی من کاملا متوجه شده بودم.دیدم زیر غذارو روشن کرده تا گرم بشه.منتظر بوده تا با من شام بخوره.برای همینم بهم زنگ زده بود تا یه جوارایی بفهمه من کجام و کی میام.ولی تیرش به سنگ خورد.چون من بهش نگفتم کجام.راستش با اینکه سیرسیر بودم ولی دلم نیومد باهاش شام نخورم.به زور باهاش نشستم و شام خوردم.ولی قیافه اش دیدنی بود.خیلی کلافه بود. حسابی خنده ام گرفته بود.امروز صبح هم دیدم دو تا ادوکلن که برای خودش خریده بود رو ا ز کیفش درآورد و بهم داد تا بوش کنم و نظرمو بهش بگم.اینم خیلی عجیب بود.توی این یکسال از کارها ازش ندیده بودم.از این به بعد تصمیم گرفتم هر 5شنبه با مهسا و علی برم بیرون.میخوام یه ذره به فکر خودم باشم.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
خدا رو شكر كه مشكلتون داره حل مي شه. به همين رويه ادامه بديد . ولي كاري كنيد كه شورش در نياد. بهترين راه حل براي شما اينه كه فعلا در اين مرحله به ازاي هر قدم اون يك قدم به سمتش نزديك شيد نه بيشتر نه كمتر.( من هم به عنوان يك مرد دارم اين حرفها رو مي گم) اما فراموش نكنيد كه سعي نكنيد لجبازي كنيد. ايشالا كه حل مي شه. مشكل بيماريتون رو خوندم. اون رو هم پيگيري كنيد. پيش متخصصهاي ديگه اي هم بريد. ايشالا آقا نيما سر عقل مياد و متوجه مي شه خانوم گلش رو تا چه حد آزار داده.
RE: دارم از همسرم جدا ميشم.ولي هنوز دوسش دارم.توروخدا کمکم کنيد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نازنین غ
اصلا بیا یک جور دیگه به قضیه نگاه کنیم. دو تا کاری می تونی بکنی :
1- با این شرایط بد از همسرت جدا می شی فقط با 30 میلیون .
اين ديگه از اون حرفاست! انتظار برخورد بدتري رو از سوي آقايون با اين ديدگاهتون داشته باشيد. خوش باشيد.