RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
http://www.hamdardi.net/imgup/28353/...a974056a55.png
من وخواهرم بچگی هامون یک بسته عروسک کوچولو داشتیم که ادمک وانواع حیوانات بودند.
اکثراوقات نمایش عروسک بازی داشتیم.
یعنی یه نمایشنامه زنده که همون لحظه از ذهن کوچکمون میومد!
2 نفربودیم اما نزدیک 20تاعروسک رو بازی میدادیم وجاشون حرف می زدیم و رلشون رو اجرا می کردیم.
خیلی جالب بود......
اما یک روزکه خواستیم بازی کنیم پیداشون نکردیم :(هرچی دنبالشون گشتیم نبود.انگار ازاولش هم نبوده!
چندسال بعد می خواستیم اسباب کشی کنیم،اون موقع دیگه بزرگ شده بودیم اما امیدوار بودیم ازیه جایی اون عروسکای عزیزمون رو پیداکنیم اما بازم پیدانشد!!!!!!!!!!!!:(
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
رفته بودیم درکه جاتون خالی
موقع برگشتن یه دست فروشی بود عروسک کلاه قرمزی میفروخت
همون موقع ها که کلاه قرمزی خیلی :72: کرده بود
بابام یه دونه برام خرید
هم قد خودم بود!
البته مال من به این زشتی نبودآآآآآآ
اینو با حداقل امکانات کشیدم ... با paint ویندوز ....................... فکرکن!
چون گفته بودین زمینشم رنگ بشه زمینشو سفید کردم! خب سفیدم رنگه دیگه...!
بزرگ که شدم مادرم بخشیدش به نمکی ... :302:
نمیدونم بچم الان کجاست ... !!!؟ .... دغدغه تا این حد!!!
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
من می خوام وحشتناک ترین صحنه دوران بچگیتون رو بکشید. ازهمون صحنه ای که برای اولین بار ترس رو تجربه کردید.
http://www.hamdardi.net/imgup/28353/...2c6393978d.png
من برای اولین بار با دعوای مامان وبابام ترسیدم.این صحنه ها انقدر برام تکرار شد که هنوزم یادم نرفتن!وهنوزم وحشتناک
ترین صحنه های زندگیم محسوب میشند.
واسه همینم همیشه میگم یا نباید بچه دارشد یا باید لیاقت بچه داربودن رو داشت.
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
http://www.hamdardi.net/imgup/32562/...7247a6e03c.jpg
وحشتناک ترین صحنه زندگیم وقتی بود که با دوچرخه خوردم زمین و سرم شکست و بلند شدم دیدم رو زمین پر خونه
غش کردم.:302::302:
از ترس
وگرنه درد نداشتم :302:
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
بچه که بودم از هیچ کدوم از چیزایی که معمولا بچه ها ازش میترسیدن، نمیترسیدم! تاریکی؟ نمکی و کاسه بشقابی؟ نه اصلا!!!
خونه مادربزرگم یه بلندگوی بزرگ بود که مال داییم بود، هنوزم اونو داره!!!
بلندگو یه حفره ای اون کنارش داشت که سعی کردم با تصویر نشونش بدم (من با مدادو کاغذ هم نقاشیم افتضاحه چه برسه با paint!!! شرمنده!!!) یه دست از توش رد میشد.
فک کنم 4 سالم بود. داییم بیچاره می خواست منو بخندونه، عروسکم (عروسک مورد علاقم باربی بود ولی من نتونستم باربی بکشمش!!) رو برداشت برد تو اون حفره بعد صدای ضبط رو بلند کرد گفت "ببین چقدر قشنگ داره میخونه!!"
صداش خیلی بلند بود و من ترسیدم، بعدشم اصلا فکرش رو نمیکردم عروسک به این کوچولویی صدای به این بلندی داشته باشه:311:
من از ترس جیع و گریه، بزرگترا قل میخوردن از خنده!!!
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/28130/...a226651c95.jpg[/img]
بعد از اون ماجرا هم از اون بلندگو میترسیدم، هم از عروسک محبوبم!!!
البته این ماجرا جنبه مثبت هم داشت: چون دیگه عروسکم رو بغل نمیکردم، صحیح و سالم، ترو تمیزو تپل و مپل! روبه روم نشسته تو ویترین!!!!!!!!!:311:
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام بر همه كوچولو موچولوهاي همدردي ...
نازنين كوچولوي عزيز بهم گفت كه نوبته منه موضوع رو اعلام كنم ...
خب معلومه ديگه ، وقتي به حاج آقا بگن يه موضوعي بگو ، زودي ربطش ميده به نماز :311: البته دوست داشتم يه موضوعي ديگه رو بگما ، اما گفتم ممكنه در اين مورد چيزي گفته نشده باشه ، من در مورد نماز بگم ...
باشه ، بفرمائيد نقاشي كنيد ...
اولين روزي كه نماز خوندم ...
:72::72::72::72::72:
سلام بر همه كوچولو موچولوهاي همدردي ...
نازنين كوچولوي عزيز بهم گفت كه نوبته منه موضوع رو اعلام كنم ...
خب معلومه ديگه ، وقتي به حاج آقا بگن يه موضوعي بگو ، زودي ربطش ميده به نماز :311: البته دوست داشتم يه موضوعي ديگه رو بگما ، اما گفتم ممكنه در اين مورد چيزي گفته نشده باشه ، من در مورد نماز بگم ...
باشه ، بفرمائيد نقاشي كنيد ...
اولين روزي كه نماز خوندم ...
:72::72::72::72::72:
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
اینم اثر هنری من حاج آقا :D
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام
اولین باری که یادم میاد نماز خوندم توی مدرسه بود. کلاس اولی بودم, تقریبا آخرای سال بود که جمع شدیم توی حیاط نماز بخونیم. وسط حیاط مدرسه یک باغچه بود با یک درخت خیلی بزرگ و قدیمی, نمی دونم واقعا درخته همین قدر که توی ذهنمه بزرگ بود یا من کوچولو بودم فکر می کردم درخت بزرگه!
خلاصه اولین بار زیر درخت وسط حیاط نماز خوندیم. فکرم می کردم حالا دیگه چقدر بزرگ شدم. رفتم خونه واسه مامانم هم تعریف کردم.:)
RE: زنگ نقاشی (بزرگسالان وارد نشوند )
سلام بر دوستان
اينم نقاشي من ، البته بايد بگم : بدون شرح ولي بذاريد يه كم شرح بدم ...
[img]http://www.hamdardi.net/imgup/5649/1...04cc4034c8.JPG[/img]
تو مدرسه ، نماز جماعت اجباري بود ، ( البته من اصلا با اين نحوه موافق نيستم ) بايد اول فرد رو علاقه مند كرد به نماز ،
امام جماعت ، از خود بچه ها انتخاب مي شد ، منم اون خوشتيپه هسم:310: ( همون كه لباس رنگي داره ) معلم هم بالاي سرمون ايستاده اند ، با يه شيلنگ قرمز ، كه هيچكس از ترس جرأت حرف زدن نداره ..... اگه كسي مي خنديد يا حرف ميزد ...:101::301::223:
اون دو نفر كه تو پنجره سرك مي كشن ، از نماز اجباري فرار كردند :227: يكيشون هم داره پشت سر معلم زبون در مياره ...:P
ما هم براي نماز نيت مي كرديم : چهار ركعت نماز بي وضو ... از ترس شيلينگ قرمزو مي خونم قربة الي المعلم :311::311:
البته وقتي اومدم حوزه ، ديگه واقعا با علاقه نماز مي خوندما ، :310: