دوستان کسی راجع به پست 120 یعنی همین پست قبلی راهنمایی نداره به من بکنه؟
ممنون.
نمایش نسخه قابل چاپ
دوستان کسی راجع به پست 120 یعنی همین پست قبلی راهنمایی نداره به من بکنه؟
ممنون.
شوهر من حتی وقتی منطقی هم باش حرف میزنم. ناراحت میشه و برا اینکه کم نیاره به اشتباهاتی که تو چند ماه پیش و گذشته مرتکب شدم اشاره میکنه. ینی به نقطه ضعف های من اشاره میکنه. در حالی که هیچ ربطی به موضوع نداره. فقط میخات از اشتباهاتش فرار کنه این کارو میکنه. یا مثلا بعدش دنبال این میگرده که یه چیزی پیدا کنه ازم ایراد بگیره.
مینوش عزیز ، بدلیل مشغله زیاد چند روزی تالار نبودم الان هم که اومدم مرتب error میده ، بهرحال تا جائیکه بتونم نظرم رو میدم:
در نهایت پس از شناسائی موارد (که خوب عمل کردید) توصیه کلی اینه، تمرین ، تمرین تمریننقل قول:
نوشته اصلی توسط meinoush
baby عزیز خیلی ممنون از پاسختون.
و ممنون از تذکر به جاتون. فکر می کردم باید توی جواب دادنا یه جورایی هم دروغ گفت که بهش می گن سیاست داشتن! این واسه من سخته. ممنون از یاد اوریتون که نیازی به دروغ گفتن نیست واسه جراتمندی.
سلام میخواستم نظر دوستان رو بدونم که تو این موقعیت بهتره چطور جواب داد.
چون این جور موقعیتا زیاد پیش میاد واسم.
یکی از دوستای من هست که یهویی شروع می کنه و خیلی تند راجع به کاری که میکنم یا
نظری که دارم انتقاد میکنه.
نه که فقط با من اینجوری باشه کلا هست اینطوری ولی خب شاید بشه گفت مواردی که نظر من
با اون فرق کنه زیاده یا انگار بقیه مثل من رو رفتارش حساس نیستن.
کلا اخلاقش اینه که میره بالا منبر و صداشم بالا میبره. میگه اصلا خوشم نمیاد آدم فلان جور باشه
و یجور بدی حرف میزنه طوری که به آدم برمیخوره..
گاهی با خودم همون موقع که اون حرفو میزنم بحث میکنه که آخه این چجور کاریه؟
گاهی هم سخنرانی هایی میکنه تو جمع!! که مصداق حرفی که میزنه ممکنه شخص خاصی باشه
من نمیدونم باید باهاش وارد بحث شم راجع به همون موضوع و منم بگم به فلان دلیل این کارو میکنم
یا اصلا محل نذارم؟ (اگه محل نذارم تو دلم میمونه البته)
منم باید لحنمو تند کنم و باش تند حرف بزنم؟
مثلا همین چندوقت پیش راجع به یه موضوعی خیلی فکر کرده بودیم با همسرم و هر راه حلی که واسه
اون مسئله وجود داشتو بررسی کرده بودیم. هر راهی یه خوبی هایی و یه بدی هایی داره. خب راهی که
در آخر انتخاب کردیم به نظرمون سودش بیشتر از ضررش بود.
وقتی پرسید که آخر چه تصمیمی گرفتین و گفتم (چند تا از دوستای دیگه هم بودن.)
بازم با صدای بلند! شروع کرد که آخه اینطوری هم که فلان مشکل هست و بهمان مشکل هست و ...
یه طوری برخورد کرد که آخه این چه تصمیمی بود و ...
منم گفتم خب آره دیگه معلومه که هست. ما هم میدونیم. ولی بهترین کاری که به نظر ما اومد این بود.
راستش این تصمیمی که گرفتیم هم مربوط به این قضیه میشد که با همسرم قصد داریم بریم خارج از کشور.
بعد که من از اتاق بیرون اومدم شنیدم که (فکر میکردن صدا نمیاد) بلافاصله شروع کردن و گفتن که اصلا
چرا ادم بخواد بره خارج که فلان مشکل ایجاد شه و ... واسه خودشون اظهارنظر میکردن و میخندیدن
در واقع تصمیمات و کارای منو مسخره میکردن
هم از اون ناراحت شدم و هم از دوستای دیگه.
بهم برخورد. چون احساس میکردم بهم توهین شده. یعنی که انگار من عقل و شعور کافی ندارم و تصمیمام
عاقلانه نیست.
نباید برام مهم میبود که اونا نظرشون چیه؟
به نظر شما باید چطوری جواب میدادم که الان تو دلم نمونده بود.
یه مورد دیگه هم اینکه بعضی وقتا بعضی از اطرافیان من رو تو یه مواردی بالاتر از خودشون میدونن
(البته این فقط دیدگاه خودشونه نه من)
اونوقت هروقت که به یه طریقی به اون موضوع که توش من ازشون بالاترم اشاره ای میکنم اونا برچسب اینکه من
دارم فخر میفروشم یا پز میدم رو بهم میزنن.
یه مثال میزنم.. که البته در مورد خودم نیست ولی دیدم موردشو!
مثلا فرضا یه نفر رشته پزشکی میخونه.
اونوقت مثلا به عنوان یه اتفاق روزانه که بخواد تعریف کرده باشه میگه ما امروز جنازه تشریح کردیم.
اطرافیان یطوری برخورد میکنن که تو میخوای پز بدی که پزشکی میخونی!
در حالی که اصلا همچین قصدی نداشته.
این شخص باید چطوری جواب بده که هم اونا این رفتارو تکرار نکنن هم اینکه
تو دل خودش نمونه که بهش توهین شده.
سایه عزیز
برای خودت تاپیک مستقلی باز کن تا در آنجا به بحث بنشینیم .
سلام آنی عزیز
راستش توی تایپک چطوری نظر بقیه برام مهم نباشه؟ هم گفتم موضوع اول رو
اما جواب خاصی دریافت نشد.
الان یه تایپک جدید هم باز کردم
ممنون میشم راهنمایی کنین
اسمش اینه:
تو این موقعیتا چطوری جواب بدم؟
سلام
کل تاپیک رو خوندم و کلی رفتار جراتمندانه یاد گرفتم
امشب اولیشو انجام دادم :
چند روز پیش خواهر شوهرمو به صورت ناخواسته و تصادفی رنجونده بودم که اونم پیش همسرم گلایه کرده بود ... همسرم هم با من بطور وحشتناک دعوا به پا کرد طوری که برای اولین بار به مدت چند روز با هم صحبت نمیکنیم ...
حالا نوبت منه که از خواهرش ناراحت باشم چرا که دوست داشتم با خودم در میون میذاشت و من شخصا از دلش در میاوردم و این ناراحتی ها بین منو همسرم بوجود نمی آمد
خلاصه امشب همسرم پا شد با همون حالت قهری که 3 روز به خودش گرفته به من گفت من دارم میرم خونه خواهرم میای یا نه
گفتم نه
از در رفت بیرون و چند لحظه بعد برگشت و تهدید کرد تو هم حق نداری دیگه خونه بابات بری
من هیچ پاسخی ندادم
نیم ساعت بعد (با رعایت زمان مناسب که عصبانی نباشه) رفتم روبروش نشستم و با ملایمت گفتم :
عزیزم میفهمم که حس خوبی نداری این احساس رو تجربه کردم
ولی منم به دلیل دلخوری از فلانی آمادگی روبرو شدن باهاش رو ندارم. اگه بیام حالم بدتر میشه
اجازه بده فردا خونه بابات ببینمش
تو اگه دوست داری برو و از طرف من معذرت بخواه که حالش خوب نبود و استراحت میکرد
مطمئن باش ازت ناراحت نمیشم...
از کنارش اومدم و خیلی هم حالم خوبه همسرم لباس راحتی پوشید (یعنی بی خیال رفتن شد) و داره تلویزیون میبینه
نمیدونمم چرا احساس میکنم دیگه با هم آشتی شدیم :310:
تمرینمو درست انجام دادم؟؟؟؟؟؟؟؟
معیار درستی کار شما نتیجه مثبتی است که می گیرید
بسیار عالی توانستید خشمتون رو کنترل کنید و عقیده تون رو ابراز کنید بدون اینکه بی احترامی کنید و حقوق فردی طرف مقابل را در نظر گرفتید
همواره از" پیغامهای من " استفاده کنید
تمرین کنید تمرین کنید تمرین کنید
به یاد داشته باشید شما قرار نیست مسئول شادمانی دیگران باشید و شاید افرادی از ابراز عقیده شما ناراحت نیز بشوند
به هیچ وجه با کسی چه خواهر ایشون و چه خودشون قهر نکنید، قهر تجلی رفتار منفعلانه است اگر خواهرشون رو دیدید قهر نکنید و در نهایت احترام و استفاده از الگوی xyz ابراز عقیده نمایید
هرگز نگذارید بحثی بین شما و هر شخص دیگری به مرحله تشدید برسد و در این شرایط فورا اعتبار سازی کنید
تبریک می گم
تمرین کنید موفق باشید
با سلام
جناب آقای sci من دارم این تایپک رو به دقت میخونم
البته من از همسرم جدا شدم ولی میخوام تغییر کنم و دیگه منفعل نباشم. همونطور که شما گفتید این چرخه با قطع ارتباط قطع نمیشه و در محیط دیگه ادامه داره.
یه سئوال داشتم
شما تو نوشته هاتون به این نکته اشاره کردین که شخصی که عزت نفس و اعتماد به نفس کافی نداره نمی تونه جرات مند باشه
من اعتماد به نفسم کمه از انجام خیلی از کارها بیخودی میترسم نمونه اش ادامه زندگی مشترک تا 6 سال و همون چرخه معیوب که من جرات طلاق رو نداشتم
لطفا اگه منبعی یا تاپیکی واسه بالا بردن اعتماد به نفس دارید ممنون میشم بهم معرفی کنید
زندگی ،خاطره آمدن و رفتن ماست
لحظه آمدن و رفتن ما ،تنهائی ست
- - - Updated - - -
ببخشید یه نکته رو فراموش کردم من خودم رو دوست ندارم و هیچ چیز خاصی در وجود خودم نمیبینم که بخوام بهش افتخار کنم
ممنون میشم راهنماییم کنید