RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم
من بودم به جای اینکه خودمو اذیت کنمو این همه فکر کنم ازش می پرسیدم چون میگی چند روزه اینطوریه
شمیم اینقدر به خودت فشار نیار
سعی کن از رابطت با همسرت لذت ببری
آخه این آرامش به ظاهر که در مقابلش تو از داخل داری خودتو می خوری من نمی فهمم چه فایده ای داره
من فکر می کنم همسرتم فهمیده که شمیم سابق نیستی که تو خودشه
قرار بود ماها رفتار جرات مندانه و با صراحت داشته باشیم قرار نشد که ماها سکوت کنیم و فکر کنیم همه چی خوبه
شمیم چیزایی که ذهن تورو مشغول کرده به خدا چیز خاصی نیست اگه می ترسی بپرسی تو هم مسئله رو فراموش کن
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اقلیما جان، از دیروز که بعضی پستهای جناب SCi رو که برای دیگران نوشته بودن خوندم
توش به همین جرأت مداری اشاره شده بود
به نظرم میاد این قضیه حلال مشکلات منه، ولی من ازش فرار میکنم
بعد از عید فطر، تو اون تعطیلات میخوام باهاش صحبت کنم
برام دعا کن
هر لحظه دارم صحبتهامونو تو ذهنم مجسم میکنم
دارم سعی میکنم خودمو برای هر برخوردی آماده کنم، ولی نمیتونم طاقت میارم یا نه
جناب SCi
اگه میشه بازم برام راجع به صحبت کردن و گفتگو بگین
میخوام تو امروز و فردا حسابی برای گفتگو آمادم کنین، میدونم خودتون کلی کار دارین ولی خواهش میکنم هرچیزی که فکر میکنین میتونه تو موفقیتم کمکم کنه برام بنویسین
ممنون:72:
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
خواهرم شمیم!
اگر سوالی هست بپرسید...
چقدر خوب که آرام ترید!
اما این گفتگوی مهم رو به تعویق نیانداز...
راستی به جرات مندی اشاره کردی... یه کسی که رفتار جرات مندی داره در وهله اول به طرفش حق می ده که گاهی سکوت کنه... و به نظرات و تجربیات طرف مقابلش احترام می ذاره...
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام دوستان
سلام جناب SCi
راستش دیشب من و مامانم رفته بودیم بیرون، نزدیک همسرم بودیم، بهش اس ام اس دادم که وقتی خواستی تعطیل کنی بهم زنگ بزن بیایم ببینیمت و با هم بریم خونه
بعد ساعت 8 که معمولا همسرم ساعت 8:30 تعطیل میکنه، بهش زنگ زدم گفت تعطیل کردم و هفت تیرم بعدشم با تندی بهم گفت وقتی کار واجبی داری زنگ بزن نه اس ام اس و ..
همش دلم میخواست بهش بگم، وقتی با همیم تا اس میاد برات سریع چک میکنی، حالا سرکار که بازم میدونم اس چک میکنی به من اینطوری میگی؟ خیلی دلم میخواد اینطور مواقع که حق به جانب صحبت میکنه جوابشو بدم ولی بخاطر توصیه های شما اینکارو نکردم ، تازه میتونست بگه مثلا هفت تیر منتظرتون میمونم تا بیاین ولی اینم نگفت منم بهش گفتم تو برو خونه ما هم میایم
مامانم رفت خونشون و منم رفتم خونه، تقریبا همزمان رسیدیم ، برخوردش بد نبود، سراغ مامانمو گرفت گفتم رفته خونشون و رفتیم خونه
یه کم صحبت کردیم و شام خوردیم یه دفعه رفت نشست پای کامپیوتر، منم گلهایی که خریده بود و گذاشتم تو گلدون خیلی ناز چیدم و رفتم صداش کردم بیاد گلدونو ببینه و از این حالتش بیاد بیرون یه دفعه برگشت با تندی بهم گفت حوصله ندارم ، حالا میام میبینم
منم دیگه واقعا ناراحت شده بودم ولی بازم سعی کردم درست برخورد کنم، فقط برگشتم بهش گفتم هرچیم که هست چرا اینطوری برخورد میکنی؟ و رفتم از اتاق بیرون، دیگه باهاش حرف نزدم، دوتا سریال آخرو تو سکوت نگاه کردیم منم جدول گرفتم دستم که مثلا دارم حل میکنم ولی ذهنم درگیر بود و فقط امروز صبح مثل همیشه باهاش خداحافظی کردم که البته راحت جوابمو داد
حالا میخوام باهاش اینطوری صحبت کنم، ببینین جملاتم درسته؟ کجاهاشو باید عوض کنم؟
میخوام بهش بگم:
وقتی من تو شرکت مشکل پیدا کرده بودم، میومدم بهت میگفتم تا اگه میرم تو خودم یا عصبی میشم بدونی بخاطر چی هست، من انتظار دارم تو هم این حقو برام قائل باشی، یا بیا باهام حرف بزن تا بدونم مثلا امروز روز خسته کننده ای داشتی یا فلان مشکل پیش اومده تا بدونم بخاطر چی اخلاقت عوض شده و بتونم فضا رو برای آرامشت آماده کنم یا اگه بهم نمیگی ازم انتظار نداشته باش این برخوردهاتو تحمل کنم، من علم غیب ندارم و قربانی این زندگی هم نیستم که اگه یه شب حوصله نداری شادیهای منو ازم بگیری یا اگه خسته ای از سهم 2ساعته بودن من با شوهرم کم بزاری، یا بگو و همراهی منو ببین یا اگه نمیگی مجازاتشم پای من نزار
نمیدونم
اینقدر دلخور و عصبانیم مخصوصا که این ماجرا حداقل هفته ای یکبار داره تکرار میشه ، و هیچوقت نتونستم بهش بفهمونم که باید با هم حرف بزنیم
پریشب که مامانم خونمون بود، شروع کرده تند تند هر چی اتفاق افتاده بود برام تعریف میکرد، من اصلا خوشحال نبودم چون میدونستم اگه مامانم خونمون نبود هیچی بهم نمیگفت
منم میخوام شروع کنم، سر این رفتار جراتمندانه میخوام این دوتا حرکتو انجام بدم ببینین درسته:
1- شوهرم هیچی به من نمیگه و معمولا بیشتر مسائلو تو جمع ازش میشنوم، منم میخوام از این به بعد همینکارو انجام بدم یعنی اگه چیزی رو میدونم، بزارم تو جمع بگم ، اونم مثل همه شنونده باشه تا مطلع یعنی همونکاری که با من انجام میده
2- معمولا میریم خونه بابام با خودش روزنامه میاره و خونشون سرشو میندازه پائین برای مطالعه، یکی دوبار بهش گفتم که اینکارت اشتباهه ولی به خرجش نمیره، میخوام بدون اینکه بهش چیزی بگم اگه فردا اینکارو کرد، شبش که رفتیم خونه باباش با خودم مجله ببرم و مثل خودش مشغول مطالعه بشم ببینم چی میگه
این دوتا کار درسته؟
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام شمیم عزیز
چقدر خوبه که این همه تغییر کرده ای
واقعا جای تقدیر و قدردانی داره ، یه موقع هایی تاپیک هات رو از ابتدا بخون بعد ببین با الانت چقدر فرق کرده ای و بزرگ تر شده ای
دست اقای sci هم درد نکنه و خدا برایش خوبی توی زندگیش قرار بده که هم پای تو با صبر اینقدر مشاوره داد
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
1- شوهرم هیچی به من نمیگه و معمولا بیشتر مسائلو تو جمع ازش میشنوم، منم میخوام از این به بعد همینکارو انجام بدم یعنی اگه چیزی رو میدونم، بزارم تو جمع بگم ، اونم مثل همه شنونده باشه تا مطلع یعنی همونکاری که با من انجام میده
خانومی
همه ی مردها یه غاری دارند به اسم غار تنهایی ، و وقتی
مشکلی براشون ایجاد میشه
حوصله ندارند
میخواهند برای آینده برنامه ریزی کنن
از کسی دلخورن
و ...
میرن توی اون غار و همین جوری مثل عمو یادگار می مونن توی غار
شوهر تو هم از این قضیه مسنثنا نیست
خوب حالا من و تو که زن هستیم و عاشق حرف زدن و گفتن و شنیدن چی کار کنیم؟
ما که دلمون می خواد محرم اسرار همسرمون باشیم و همیشه آماده ایم واسه شنیدن حرف هاش چی کار کنیم ؟
ببین توی این جور مواقع اگه یه کم تحمل کنیم و صبر داشته باشیم ، شوهرانمون از توی غار برامون یه صندوق عشق و محبت سوغات میارن
حالا چه جوری تحمل کنیم؟
سعی کنیم برای خودمون توی اون لحظه ها یه سرگرمی درست کنیم
ذهنمون رو برای مدتی از همسرمون منحرف کنیم
اجازه بدیم توی غارش بمونه
و البته و صد البته با خوشرویی و قلب پر از محبت منتظرشون باشیم تا از غار بیایند بیرون
ببین وقتی اینجوری با رفتار پر از محبت منتظر باشیم و صبور
دل مردمون برایمون تنگ میشه و بدو یه صندوق پر از عشق میگره بغلش میاد سراغمون
اینو جدی می گم
این رو هم بدون هرچقدر تو زمانی که همسرت در غار تنهایی اش هست بهتر و مهربون تر رفتار کنی ... اون وقت مدت زمانی که همسرت در غارش میمونه کوتاه تر میشه
شاید در ابتدا یکی یا دو روز باشه ولی به مرور زمان به دقایق میرسه و با دامنه تناوب طولانی تر
خودت گفتی تقریبا هفته ای یکبار این حالت هست
کم کم میشه دو هفته یکبار و همین جور کمتر هم میشه
راستی گاهی اوقات مثلا بعد از اینکه دو سه بار با مهربانی تحمل کردی تا همسرت در غارش بمونه وقتی خواست بره توی غار بهش بگو داری میری توی غار تنهای ات ! ( با خنده و شیطنت)
بذار متوجه بشه که احساسات همسرت برای تو مهم هست و تو بهش اهمیت میدی
2- معمولا میریم خونه بابام با خودش روزنامه میاره و خونشون سرشو میندازه پائین برای مطالعه، یکی دوبار بهش گفتم که اینکارت اشتباهه ولی به خرجش نمیره، میخوام بدون اینکه بهش چیزی بگم اگه فردا اینکارو کرد، شبش که رفتیم خونه باباش با خودم مجله ببرم و مثل خودش مشغول مطالعه بشم ببینم چی میگه
پستم طولانی میشه به همین خاطر فقط یه کوچولو :316:
ببین درد کدوم برایت سنگین تر هست :305:
( ازت جواب نمی خواهم ، فقط توی خلوت خودت روی دو نکته زیر کمی فکر کن :72: )
** اینکه همسرت میاد خونه پدر و مادرت و در مراسم ها شرکت می کنه ولو اینکه سرش رو میندازه پایین و روزنامه می خونه
یا
** اینکه همسرت خونه پدر و مادرت نیاد و در هیچ مراسمی نباشه و تو همش مجبور باشی جلوی دیگران جوری رفتار کنی که خیلی طبیعی و عادی هست که همسرت نیست
بیشتر
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
بالهای صداقت عزیزم ممنون که برام نوشتی
ولی یه چیزی منو اذیت کرد
یعنی یا باید با رفتارش برای تو جمع ما بودن مدارا کنم یا کلا بخاطر انتظاری که ازش دارم دچار اون جریانی بشم که گفتین؟
یعنی من حق ندارم ازش بخوام مثل زمانی که میریم خونه باباش باشه؟
تازه به خدا من تو خونشون حوصلم سر میره چون کلا داغونن، مثلا همشون سرشون تو موبایلاشونه یا مثلا لپ تاپاشونو میارن و هر کی سراغ کار خودشه ولی خونه ما اینطوری نیست، ما وقتی مهمون داریم یا مهمونی میریم به احترام مهمان یا صاحب خانه توجهمونو میدیم به مهمونی ولی اینا انگار کمترین چیزا رو هم یاد نگرفتن
البته پدر مادرش اینطوری نیستنا، اینا خودشون انگار بزرگ شدن ، همه چی رو باید یادشون داد
کمترین مسائل رو رعایت نمیکنن
البته اینم بگم
مثلا اگه بریم خونه دوستاش یا پدر مادر دوستاش، اصلا اینکارو نمیکنه، ولی خونه ما این مسخره بازی رو در میاره
این برای من عذاب آوره
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
شمیم باز رسیدی به همون غار که قرار بود با لیلا سه تایی بریمو خرابش کنیم .............
شمیم در مورد خونه پدر و مادرت شاید همسرت واقعا حرفی برای گفتن با پدر و مادرت نداره یا شاید مثل تو که خونه پدر و مادر اون حوصله ات سر میره اونم حوصله اش اونجا سر میره که اینکارو میکنه
آدما خونه پدر و مادر خودشون مسلما راحتترند
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
سلام اقلیما جونم خوبی؟
تو چه خبر؟
آره بازم همون غار لعنتی
میدونی چیه، موضوع اینجاست که خونه اونا هیچکی زیاد نمیاد سمت من، نه اینکه نیان ، ولی تو یه فاز دیگن
ولی من هیچوقت به خودم اجازه نمیدم حتی گوشیمو در بیارم شروع کنم به اس بازی یا گیم بازی کنم
ولی خونه ما
هم پدر مادرم خوش صحبتن هم کلا خانواده شلوغی هستیم، یعنی کلا کنار هم هستیم خوش میگذرونیم
یعنی عمرا بشینه، بابام یا داداشم باهاش صحبت نکنن ولی فیگوری که میگیره باعث میشه از جمع کنار بمونه
سوالم اینجاست
اگه من خونه اونا حوصلم سر میره، مجله ببرم، طبق گفته بالهای صداقت عزیز محکوم میشم به تنها رفتن
ولی ایشون که میان و اینکارو میکنن من محکومم به تحمل کردن؟
خب این چه رسمیه؟
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
می دونی شمیم فرهنگ خونواده ها با هم خیلی فرق می کنه اونا اینطوریند همسر تو هم اینطوری عادت کرده با این اخلاق بزرگ شده تو هم کاری رو بکن که می دونی درسته اگه تو هم اونجا میری مجله دستت بگیری رفتار غلط اونو تایید کردی ولی اگه می دونی با اینکار جواب میگیری یه بار امتحان کن
مثلا خانواده همسر من اینطوریند که اونجا میری دائما باید حرف بزنی و نظر بدی اگه لحظه ای سکوت کنی و مثلا tv ببینی ناراحت میشند که فلانی چشه اینه که می اصلا اونجا راحت نیستم مثلا یه صبح تا شب که اونجایی دائما باید حرف بزنم خوب منم حرفی برای زدم با مادر شوهرم که 30 سال از من بزرگتره ندارم .......وگرنه گله و گذاری شروع میشه بعدم می گن خوب ناراحته اینجا نیاد:302:
RE: خسته شدم ، بازم باید تحمل کنم ؟ (2)
اون اشتباه ميكنه شميم جان. در اين هيچ شكي نيست.
ولي تو هرگز اين كار را نكن. چون شخصيت خوب خودت را با اينكار مي بري زير سوال.
راستي براي خراب كردن غار از ديناميت هم مي تونيم استفاده كنيما:320::320::320::320::320: