RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیزم سلام
مرسی که پیگیری، خیلی خوشحالم کردی که برام نوشتی
من یه مسئله ای رو اول بگم که انگار بد مطرح کردم
من برای خنده به شوهرم نگفتم اجازه میدی برم، یا مستقیم ازش سوال نکردم، شوخی هم نه به مسخره
من 5شنبه ها خونه هستم و همسرم سرکار، اصلا ناهار با هم نیستیم و من معمولا به کارهای خودم میرسم، اگرم بخوایم جایی بریم حتی خونه مامانم شام میریم که همسرم هم باشه
برای ناهارم اگه وقت بشه کلا 5شنبه ها میرم خونه مامانم
ولی این گفتن من :
1-بخاطر اینکه بدونه خونه نیستم و کجام
2-بخاطر اینکه حتی به شوخی هم که آدم بگه باید همسرم بدونه، ته دلش قرص میشه
3-اگه یه روز خواست جایی بره زنگ بزنه و بهم بگه
دلایلم اینا بود، اگرنه ایشون اینقدری منو میشناسه که بدونه حق تعیین تکلیف برام نداره
از این بابت نگرانی ندارم
در مورد خودخواهی هم
اگه من خودخواه بودم، خیلی زودتر از اینا وقتی رفتارشو میدیدم باهاش مقابله به مثل میکردم
من خیلی خرد شدم، خیلی توهینها شنیدم، خیلی رفتارهای دردناک از جانب ایشون تحمل کردم که تازه مشکلم رسیده به اینجا
ولی همیشه سعی کردم بخاطر خودش دوستش داشته باشم و حتی تو عشقم سعی میکنم رفتارهای آزار دهندشو دخیل نکنم
من برداشتمو به همراه سوز دلم گفتم، اینکه میگم دیگه برام مهم نیست بابت اینه که حس کردم باید اینطور باشه نه از روی لجبازی
بالهای صداقت عزیز
راستش همسرم خیلی دور خودش آدم جمع کرده، یعنی یه جورایی مناسبت کاریشم همست
من احساس میکنم همسرم اصلا نمیزاره بهش سخت بگذره، همش فکر میکنم هرچیزی کم بیاره از یکی تأمینش میکنه
برای همین مطمئن نیستم اگه من براش نباشم ، بی کس و تنها بمونه
برعکس من
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام شمیم
منم تایید می کنم که اینکه همسرت بعضی چیزها رو بهت نمی که آزار دهنده هست و برات ایجاد حساسیت کرده، ولی دو تا راه رو تا حالا رفتی و نتیجه ای نگرفتی 1- تحمل 2-تذکر
الان وقتشه که به راهکارهای بچه ها توجه کنی، یعنی این که یک مدت رهاش کنی، به نظر من علت این کار شوهرت فقط و فقط اینه که احساس می کنه آزادیش ازش سلب شده و داری کنترلش می کنی، به عنوان آخرین پستم توی این تاپیک ( چون گفتنی ها رو گفتن و الان نوبت توئه که نشون بدی چقدر از راهکارها استفاده میکنی ) لازم دیدم نکاتی رو بهت عرض کنم :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط بالهای صداقت' pid='152425' dateline='130747711
[color=#FF0000
حالا خوب ِ خوب دقت کن واکنش شما نسبت به پست من خیلی می تونه نشان دهنده رفتار شما در محیط واقعی باشه [/color]
اینهم واکنش شما
نقل قول:
نوشته اصلی توسط 'shamim_bahari2
دیگه هیچیش به من ربطی نداره، بزار تو آزادی به کاراش ادامه بده
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خانم شمیم بهاری
جواب اون پستی که برایت نوشتم این بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
>>>>>>>>توضیح در مورد شوخی گفتن و نگفتن و اخه و اون جوری منظورم اینکه ، یعنی چون پنجشنبه ها من و اون وقت اون
>>>>>>>>و توضیحی صددرصد در جهت توجیه که مقابله به مثل نمیکنی
خیلی رک بهت بگم آره داری مقابله به مثل می کنی و همچنین خودخواه هستی
کمی از چشم شوهرت هم زندگی رو نگاه کن
همش نگو من من من احساس من و ....
پست سابینا را هم اینجوری تکمیل می کنم که
آموختم اگر گاهی اوقات مراجعی اون واکنشی رو که پیش بینی می کنید از خودش نشون نمیده یکی از دلایلش این می تونه باشه که داره اون واکنش رو نسبت به مخاطب دیگری نشون میده
اگر اون همه توضیح و تفسیر رو به جای پاسخ به آقای sci در جواب من می نوشتی پست دومم رو هیچگاه برایت نمی زدم
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز مرسی که سرزدی
ممنون
من نمیخوام آزارتون بدم، اگرم همه چیزو مینویسم بابت اینه که به حرفهام گوش میدین و از همه مهمتر میخوام بدونم کجای احساساتم اشتباهه تا یاد بگیرم درستش کنم
و از همه مهمتر
امیدوارم هیچوقت سنگینی کلی فشار روحی و عاطفی رو شونت نباشه، اونقدر که وقتی راجع به چیزی حرف میزنی تمام مشکلات و دلتنگیهات مثل فیلم سینمایی از جلوی چشمت رد بشه و اونوقت از سوز دلت رو بیاری به درد دل و یه جوری بنویسی که فکر کنن نمیخوای تغییر کنی
تا همینجاشم بابت کمکهات ممنون
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
تو چرا تا یکی خلاف خواست دلت نظر میده ، میدون رو خالی می کنی؟ :324:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط shamim_bahari2
همه چیزو مینویسم بابت اینه که به حرفهام گوش میدین و از همه مهمتر میخوام بدونم کجای احساساتم اشتباهه تا یاد بگیرم درستش کنم
اگر تو بیایی و از احساساتت بگی و انتظار داشته باشی دیگران هم دم بدهند به این احساساتت که نمیشه راه حل دختر جان:72:
مثل این میمونه که بری دکتر بگی
گلوم درد می کنه
آبریزش بینی دارم
سرفه می کنم
سردرد دارم
بعد دکتر هم بگه
آخی ، نازی ، خیلی درد داری ، حق داری
بعد تو بگی اینکه احساس گلو درد دارم درسته یا احساس سوزش گلو داشتن درسته
این که دردی رو وا نمی کنه
توباید اون عامل رو درمان کنی تا گلو دردت خوب بشه
حالا گرفتی ؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
بالهای صداقت عزیز
بگرفتم
میدونم چی میگی، ولی شوهرم که نمیشینه پای حرفام، به خانوادمم که چیزی نمیگم، تنهای جایی که میمونه بیام حرف بزنم تا سبک بشم اینجاست
باشه ، دیگه نمیگم
فقط میرم سراغ درمان
راستی الآن دیدم
من کی میدونو خالی کردم؟ فقط توضیح دادم تا بدونی چرا اینطوری نوشتم
:163:
به خدا من دنبال تائید نیستم
میخوام بدونم چه اشتباهاتی کردم و چطور با اشتباهات همسرم برخورد کنم
چرا اینطوری فکر میکنی که دارم شونه خالی میکنم
واقعا دلم میخواد ارامش به زندگیم برگرده، دلم میخواد بازم با شور و شوق برم خونم
کسائیکه منو میشناسن همیشه میگن اونقدر پر انرژی تو زندگیت قدم بر میداری که ادم میبینتت شوق زندگی پیدا میکنه
که البته این افراد یا تو زمان ارامش منو دیدن یا کسانی هستند که اگه تو سختی هم منو ببینن محاله تشخیص بدن تو دلم چه اشوبیه، چون کلا دلم نمیخواد کسی از مشکلات زندگیم خبر دار بشه
ولی وقتی همه چیز آرومه و روبراه ، خیلی زندگی رو دوست دارم، دلم میخواد زمان ارامش زندگیم بیشتر از زمانهای بحرانیش باشه
فقط همین
تو تاپیکا که میچرخم میبینم هر کی اول زندگیشه داره به شوهرش عشق میورزه و شوهرها همه با بی اعتنایی و توهین و بد اخلاقی میخوان که بهشون محبت نشه
چقدر ...
و کسانیکه مدتیه از زندگیشون گذشته همه میگن نباید خودمونو وقف زندگی و شوهر کنیم و ظاهرا این چیزیه که مردا از زندگی میخوان
واقعا متعجبم
من میبینم مردهایی رو که میگن زنمون همش دنبال خواسته های خودشه ،کلاس و ورزش و موسیقی و ... انگار نه انگار که ازدواج کرده و شوهر داره و زندگی داره
پس چطور میشه اگه ادم به شوهرش زیاد اعتنا نکنه و بره دنبال زندگیش و در کنار خواسته هاش زندگی مشترکو داشته باشه مردها شاکین ،اگرم زندگیتو وقف شوهر کنی و از خواسته هات بزنی و سعی کنی زندگیتو سرشار از عشق کنی بازم شاکین؟
من واقعا هر دو موردو کنارم دارم، دارم تجربش میکنم، نمیتونم ازشون بپرسم چرا هر کسی هر چی داره دنبال یه چیز دیگست
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
خواهرم
پستهای قبلی رو با دقت بخونید...
ببینید می شه مشکل شما رو موفقتا حل کرد اما مشکلی که اینطوری حل می شه کاملا موفقته و دو روز دیگه صداش در می اد
دوستان با تجربه خانم سابینا و بالهای صداقت خیلی راهنمایی های خوبی به شما کردند...
پست قبلی من رو حتما بخونید...
خوداگاهی شما... اعتماد به نفس شما... و ارامشتون بی شک حس بهتری به شما خواهد داد
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
سلام جناب SCi
بله دوستان تجربیاتشونو در اختیارم قرار دادن
از همه ممنونم
خب من دلم مسکن نمیخواد ، دلم میخواد مشکلم ریشه کن بشه
امروز وقتی رسیدم خونه یک ربع تمرین رقصیدم و یک ربع دراز کشیدم و تمرین تنفس کردم
بعد مشغول شام درست کردن شدم، و یه کم به کارهای شخصیم رسیدم، بر خلاف همیشه که حدود 7:30-8 حتما یه زنگ بهش میزدم، هیچ تماسی نگرفتم، تا خودش نزدیک خونه بهم زنگ زد و پرسید چیزی لازم داریم یا نه
خیلی برام جالب بود، پیش اومده بود که سرم گرم بشه و زنگ نزنم ولی اونم تماس نمیگرفت
اومد خونه، مثل همیشه یه دسته گل دستش بود، من دوست دارم همیشه روی میز ناهارخوریمون گل طبیعی باشه، از این دسته ای ارزونها، اولش خودم میخریدم بعدش همسرم گردن گرفت و هر وقت گل پژمرده میشه همسرم شب میخره میاره خونه، منم یه جوری رفتار نمیکنم که برای میز خریده ، همیشه ذوق میکنم و از رنگ گلی که خریده تعریف میکنم، واقعا گل روحیمو عوض میکنه
ازش تشکر کردم و سریع گلها رو تو گلدون چیدم و تزئین کردم و گذاشتم رو میز نهار خوری، یه کم فیلم دیدیم و شامو آوردم ، بعدش رفتم یه کم دراز کشیدم، نمیدونم حس من بود یا واقعا دنبالم میگش، بعد هم سریال طنز نگاه کردم و براش میوه بردم ،پای کامپیوتر بود، اخراش اومد نشست پیشم ولی من اعتنا نکردم، چون همیشه یه قدم که میومد جلو بقیه قدمها رو من بر میداشتم، شما گفتین باید خودمو کنترل کنم، منم خیلی عادی برخورد کردم وهیچی ازش نپرسیدم
نه از ازمایش رفتنش، نه از اینکه داشت با دوربین ور میرفت، سکوت کامل
بعد هم که الآن اومد پای کامپیوتر همسرم همچنان داره دوربین رو امتحان میکنه
دل تو دلم نیست بدونم ازمایش رفته یا نه، دلم شور میزنه
ولی سکوت کردم
خب دوستان، اشتباهم کجا بود؟ چکار باید میکردم که نکردم؟
همونطور که گفتیم کاملا عادی و بدون قهر و البته به دور از توجهات همیشگی و پرسشها عمل کردم
خوبه؟
راستی جنا SCi
گفتین اگه سوالی دارم اول از خودم بپرسم که چرا دارم سوال میکنم
دیدم خب دلم شور میزنه و نگرانشم،
طبق دستور شما باید بهش میگفتم نگرانم و میخوام بدونم ازمایش داده یا نه
ولی از اونجاییکه قرار شده به حال خودش بزارمش و ازاد باشه ، نمیدونستم درسته یا نه
مخصوصا که ترسیدم بهم بگه نمیخواد نگران من باشی
این سوالو فردا هم میشه بپرسم
فقط بگین جاش بود یا نه؟؟؟
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
shamim bahari خواهر نازنینم
اول بذار یه 10 20 تا بوست کنم چون بلاخره تو این تاپیکها یکی پیدا شد حرف گوش کنه انگار دعوات کردن روت اثر داشت :43::227:
فقط میگم واقعا" امیدوار شدم بهت که خودت کنترل میکنی و پست هارو تصمیم گرفتی با دقت بخونی و عمل کنی
و مطمینم اگه هیجانی نشی و دوباره نشینی بگی وای اینجور شد اونجور شد و راهکار بگیری همه چی بزودی عالی میشه
و اما راجع به((( تو تاپیکا که میچرخم میبینم هر کی اول زندگیشه داره به شوهرش عشق میورزه و شوهرها همه با بی اعتنایی و توهین و بد اخلاقی میخوان که بهشون محبت نشه
چقدر ...
و کسانیکه مدتیه از زندگیشون گذشته همه میگن نباید خودمونو وقف زندگی و شوهر کنیم و ظاهرا این چیزیه که مردا از زندگی میخوان)))
اخه میدونی مشکل ما چیه مشکل اینکه ما زنها واقعا" موجودات پیچیده ای هستیم هر کاریمون کنن یه بامبولی توش در میاریم شوهر من که به من میگه( بامبولی) اگه بگن به ما توجه کن اینقدر بهشون میچسبیم و خودمون خفه میکنیم که حال خودمونم بهم میخوره چه برسه به اونا بعد واسه اینکه یکم نفس بکشن میگن خب عزیزم یکم به فکر خودتم باش بعد اونموقع باز اینقدر خودمون تو سرگرمیامون خفه میکنیم که دیگه نا مداریم جواب سلامشون بدیم خوب خدایی یا صفریم یا یک و اون بی چاره ها که پیچیدگیشون در حد یه پشه هست گیج میشن که بگن به ما برس یا به خودت حالا فهمیدی کی پیچیده تره :305::46:
RE: خسته شدم، بازم باید تحمل کنم؟
من مشکلی ندیدم
خیلی خوبه که خودت رو کنترل کردی.... تمرینها رو فراموش نکن و فقط فعلا به ارامش خودت فکر کن..
تمرین تنفس رو به تمرین رقص نزدیک نکن...
سر کار هم می تونی تمرین تنفس کنی...
بازم سوالی بود بپرس...
فعلا همه چی خوبه...